عبارات مورد جستجو در ۱۶۱۷ گوهر پیدا شد:
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۱
قاصد!دلم از حرف وفا خوش کردی
جانم ز پیام آشنا خوش کردی
گفتی: که ز راه میرسد یا راینک
ای وقت تو خوش، که وقت ما خوش کردی
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۳
دوشم دل برد، شاهد بازاری
افتاده من از قفای او باز، آری
میگفتمش: آنچه میبری باز آری؟!
میگفت بصد ناز: نه و، باز: آری
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۲
عشق آفت و حسن دلفریب است
نه طاقت آن نه زین شکیب است
بر درد دلم دوا روا نیست
این درد که دارم از طبیب است
گیرم که لب از سؤال بستم
با دل چه کنم که ناشکیب است
یا رب ز کدام دام باشد
کاین ناله ببوستان غریب است
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۵
گر نمیخواهی غمینم ساختن،شادم مکن
ور نمیخواهی خرابم کردن، آبادم مکن
چند، گه نومید باید بود، گه امیدوار
یا فراموشم مکن ای دوست یا یادم مکن
زحمت از خاک درت بردن بمردن خوشتر است
سهل باشد یک دو روز ای خواجه آزادم مکن
نیست دل آگه، اگر دارد زبانم شکوه ای
بشنوی گر ناله ام، گوشی بفریادم مکن
نکته آموز ملایک بین، سبق خوانان عشق
من همین قابل نبودم، عیب استادم مکن
مدح آن رخسار گو کز جلوه ای دل میبرد
عیب من ناصح که دل از یک نگه دادم مکن
من نمیدانم غم است این کز تو دارم یا نشاط
تا غمینم میتوانی داشتن شادم مکن
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۳
خامش ای دل منشین کو بودش رحم بسی
نه چنان هم که دهد بی طلبی کام کسی
ترسم ای روز وصال ای زتو خوش روز دلم
نرسد عمر بپایان و بپایان برسی
تا که در ذوق خریدار کدام آید خوش
ما و کالای وفا غیر و متاع هوسی
بخت بد بردز گلزار و بدامم نرساند
نه گلی قسمت من شد نه نصیبم قفسی
شادکامی ره عشق نشان هوس است
عشق آن نیست کزو شاد شود کام کسی
عقل را بین که همی لاف زند در بر عشق
شرم از جلوه ی سیمرغ ندارد مگسی
سر بسر در سر سودای تو شد عمر نشاط
میتوان بر سر بالین وی آمد نفسی
نشاط اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۰
امروز چها باین جفا کش کردی
باز این دل خسته را مشوق کردی
با غیر بگرمابه شدی و زغیرت
چشمم پر آب و دل پر آذر کردی
نشاط اصفهانی : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۱
غما ز اندازه بیرون میشدی کاش
دلا پر خون شدی، خون میشدی کاش
تنا از پای تا سر خستی ای جان
ازین ویرانه بیرون میشدی کاش
نشاط اصفهانی : مفردات
شمارهٔ ۲۲
بنمود روی خویش چو چشمم پر آب دید
نتوان بجز در آب بلی آفتاب دید
نشاط اصفهانی : مفردات
شمارهٔ ۲۴
شادمان غیر بالطاف تو، من شادم ازین
که یقینت بوفاداری او نیست هنوز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴
گر طعنه همی زنی من شیدا را
در آینه بنگر آن رخ زیبا را
تا شیفته و سغبه تر از من گردی
وانگه نکنی بیش ملامت ما را
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۷
شیرین من آنکه رشک نقش چینی ست
کارش ستم و سرکشی و خودبینی است
با اینهمه گرمی که منم در کارش
میل دل خسته ام سوی شیرینی است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۸
جانا دل دیوانه دگر بند شکست
وین بار درست شد که پیوند شکست
با زلف شکسته تو پیوند گرفت
وز من ببرید مهر و سوگند شکست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۲
از چرخ کبود بر دلم زنگاریست
وز دهر سیه سپید بردل باریست
این سرخی اشک و زردی چهره من
از خط بنفش سبزواری یاریست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۱
گفتی که دلت بر تن و جان مشفق نیست
در دعوی عشق نیز هم صادق نیست
دل نیست مرا ولی ز جان بیزارم
گر بر تو به صد هزار دل عاشق نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۹
در نامه تو قلم چو گردن بفراشت
گفتم بنویسم و سرشکم نگذاشت
حال دل مشتاق نه آن صورت داشت
کآنرا به سر کلک توانست نگاشت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۶
آن درد که کوه را خروشان دارد
وان سوز که آب بحر جوشان دارد
وان بار که پشت چرخ ازو گیرد خم
در سینه دلم چگونه پنهان دارد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۰
هرگز دل من یکدم بی غم نزند
تا غم به سرم نیاورد دم نزند
وین دیده که زد گریه به کارم برهم
تا خون نکند دل مژه برهم نزند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۱
از نظم تباه دل نمی داری تنگ
وز دامن من باز نمی داری چنگ
من ننگ ز شعر نیک خود می دارم
وز شعر بد خود تو نمی داری ننگ
میرزاده عشقی : مقطعات
شمارهٔ ۴ - خانه بیگانه!
امان از خویش را بی خانه دیدن
خود اندر خانه بیگانه دیدن
سپس بیگانه بی خانمان را
به جای خویش صاحبخانه دیدن!
میرزاده عشقی : مقطعات
شمارهٔ ۱۲ - سایه مرد
مر تو را ای مرد! زن خوش سایه است
لاجرم: چون سایه، اقبالت کند
هر چه دنبالش کنی، بگریزد او
هر چه بگریزی تو، دنبالت کند