عبارات مورد جستجو در ۵۵۴۶ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۱۷
آواز تو بشنوم خوش آوازه شوم
چون لطف خدا بیحد و اندازه شوم
صد بار خریده‌ای و من ملک توام
یکبار دگر بخر که تا تازه شوم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳۸
ذات تو ز عیبها جدا دانستم
موصوف به مغز کبریا دانستم
من دل چکنم چونکه به تحقیق و یقین
خود را چو شناختم ترا دانستم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۹۸
ای جان منزه ز غم پالودن
وی جسم مقدس ز غم فرسودن
ای آتش عشقی که در آن میسوزی
خود جنت و فردوس تو خواهد بودن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۱۶
ای عادت عشق عین ایمان خوردن
نی غصهٔ نان و غصهٔ جان خوردن
آن مائده چون زر و زو شب بیرونست
روزه چه بود صلای پنهان خوردن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۳۸
بر خسته دلان راه ملامت میزن
هردم زخمی فزون ز طاقت میزن
آتش میزن به هر نفس در جانی
واندر همه دم دم فراغت میزن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۶۶
در راه نیاز فرد باید بودن
پیوسته حریص درد باید بودن
مردی نبود گریختن سوی وصال
هنگام فراق مرد باید بودن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۸۲
زان خسرو جان تو مهر شاهی بستان
وانگاه ز ماه تا به ماهی بستان
ای آنکه مراغه می‌کنی و از حیرت
تبریز بگوی و هرچه خواهی بستان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۰۶
ما کاهگلان عشق و پهلو به زمین
کرده است زمین را کرمش مرکب و زین
تا میبرد این خفتگکانرا در خواب
اصحاف الکهف تا سوی علیین
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۰۲
ای بر نمک تو خلق نانی بزده
بر مرکب تو داغ نشانی بزده
حیفست که سوی کان رود آن بر سیم
پنهان چون جان و بر جهانی بزده
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۰۷
ای در طلب گره‌گشائی مرده
در وصل بزاده وز جدائی مرده
ای در لب بحر تشنه در خواب شده
و اندر سر گنج از گدائی مرده
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۷۶
از گل قفس هدهد جانها تو کنی
از خاک سیه شکرفشانها تو کنی
آن را که تو سرمه‌اش کشیدی او داند
کاینها ز تو آید و چنانها تو کنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۱۲
ای بر سر ره نشسته ره می‌طلبی
در خرمن مه فتاده مه می‌طلبی
در چاه زنخدان چنین یوسف حسن
خود دلو توئی یوسف و چه می‌طلبی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۱۴
ای پیر اگر تو روی با حق داری
یا همچو صلاح دست مطلق داری
اینک رسن دراز و اینک سر دار
بسم الله اگر سر انا الحق داری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۲۵
ای در دل هر کسی ز مهرت تابی
وی از تو تضرعی بهر محرابی
جاوید شبی باید و خوش مهتابی
تا با تو غمی بگویم از هر بابی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۴۲
چون نیشکر است این نیت ای نائی
شیرین نشود خسرو ما گر نائی
هر صبحدم آدم که هر صبحدمی
از عالم پیر بردمد برنائی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵۶
در خاک اگر رفت تن بیجانی
جان بر فلک افرازد و شاذروانی
در خاک بنفشه‌ای بپایید و برست
چون برندهد سرو چنان بستانی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶۶
در عشق موافقت بود چون جانی
در مذهب هر ظریف معنی دانی
از سی و دو دندان چو یکی گشت دراز
بی‌دندان شد از چنان دندانی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۱۸
گر درد دلم به نقش پیدا بودی
هر ذره ز غم سیاه سیما بودی
ور راه به سوی گوهر ما بودی
هر قطره ز جوش همچو دریا بودی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۱۹
گر سوزش سینه را به کس می‌داری
وز مهر ضمیر پر هوس می‌داری
باید که چو نالهٔ تو آرام دلست
آن ناله قرین هر نفس می‌داری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۲۰
گر صید خدا شوی ز غم رسته شوی
ور در صفت خویش روی بسته شوی
میدان که وجود تو حجاب ره تست
با خود منشین که هر زمان خسته شوی