عبارات مورد جستجو در ۴۴۱۰ گوهر پیدا شد:
جامی : دفتر اول
بخش ۱۲۲ - در بیان آنکه قول خیر کدام است که به آن اشتغال نمایند و قول شر کدام است که از آن اجتناب کنند
قول صادر ز فاعل مختار
چار نوع است گوش با من دار
یا بود خیر سامع و قاتل
که ازان قرب حق شود حاصل
قائل از وی به رفعت درجات
رسد و مستمع به فوز و نجات
همچو قول رسول یا اصحاب
که گرفتند ازو طریق صواب
یا گزارنده را بود نافع
گر چه باشد وبال بر سامع
همچو تبلیغ وحی با کفار
که نمودند بر جحود اصرار
اجر تبلیغ یافت پیغمبر
کافران را فزود کفر و بطر
یا بود خیر مستمع را لیک
مر گزارنده را نیفتد نیک
همچو وعظ مرائیان زمان
که نرستند از خیال و گمان
ماند واعظ به وزر عجب و ریا
مستمع کار بست و یافت جزا
یا نه گوینده نی نیوشنده
باشد از وی به خیر کوشنده
چون مقالات خاص و عام امروز
که بود زین قبل تمام امروز
نکند بر زبانشان جریان
غیر قلماش و هرزه هذیان
بلکه کذب و نمیمه و غیبت
هزل نامش کنند یا طیبت
نیست زین چار جز دو قسم نخست
کاید از مرد هوشیار درست
زان دو قسم دگر ببند زبان
ور نه بینی ادب چو بی ادبان
جامی : دفتر اول
بخش ۱۲۵ - در بیان آنکه نسبت حال مؤمنان و کافران با انبیا علیهم السلام همچون نسبت حال سپاه اسکندر است با اسکندر
چون رسید از خدا کتاب و رسول
آن برد پیشرفت وین به قبول
نزدند از سر فساد و غلو
کافران جز در عناد و عتو
و لقد جائهم من الانباء
کذبوها و صدقوا الاهواء
نیست گفتند صدق این روشن
پیش ما ان نظن الا الظن
هست اساطیر اولین به یقین
بلکه افک قدیم و سحر مبین
مؤمنان کرده در پیمبر روی
هم سمعنا و هم اطعنا گوی
به همه گفته هاش گرویده
حکم هایش همه پسندیده
آمنوا نقش لوح خاطرشان
عملوا الصالحات ظاهرشان
کرده ز آتواالزکاة سرمایه
وز اقیمواالصلاة پیرایه
توسن نفس را گرفته لگام
وز اتمواالصیام ساخته دام
کرده طی وادی لعل و لیت
گشته جازم به عزم حج البیت
حرکات همه موافق نقل
سکنات همه مطابق عقل
دایما فی السکون و الحرکه
کرده اخلاق نیک را ملکه
روز حشر از رسوخ آن ملکات
همه خیرات دیده و برکات
درجات بهشت و حور قصور
شربت زنجبیل یا کافور
طلح و سدر منضد و مخضود
ماء مسکوب و سایه ممدود
آن فرش وان نمارق و اکواب
وان سرر وان کواعب اتراب
فاکهات کثیر نامقطوع
که نباشد ز مستحق ممنوع
وان معد کرده چیزهای دگر
که نکرده گذر به قلب بشر
همچنین کل ما ینافیها
از درکهای نار و مافیها
همه اخلاق بوده و احوال
اثر فعل صادر از عمال
کرده آن را خدای عز و جل
در سرای دگر جزای عمل
بوده اینجا معانی پنهان
گشته آنجا ز جمله اعیان
بوده اینجا عوارض زایل
گشته آنجا جواهر کامل
داری اینجاش سنگریزه گمان
یابی آنجاش لؤلؤ و مرجان
اندر این نشئه سنگ خرد و خسیس
واندر آن گوهر بزرگ نفیس
این بود حال کافر و مسلم
که درین تنگ موطن مظلم
جامی : دفتر اول
بخش ۱۳۳ - اشارة الی قوله تعالی ماعندکم ینفد و ما عندالله باق
کل ما کان عندکم ینفد
دام ما عنده الی السرمد
وضع آن اندر آب و گل نبود
موضعش غیر جان و دل نبود
نشود حبه ای ازان ضایع
روز محشر شود به او راجع
خانه تن خرابه ایست کهن
لله و فی الهش عمارت کن
لقمه هایی که مشتهای دل است
بهر این خانه مشت های گل است
چون کفایت همی کند دو سه مشت
چند گل می کشی به گردن و پشت
گل مزن می نگویمت به گزاف
گل همی زن ولی به قدر کفاف
هست چندان بس از شراب و طعام
که به طاعت توان نمود قیام
ور فزایی بر آن سرف باشد
کی سرف مایه شرف باشد
جامی : دفتر اول
بخش ۱۳۶ - مهمان شدن عارف معرفت شعار مر خردمند خدمتگزار را و گفتن خردمند مر عارف را که حضرت حق سبحانه این همه طعامهای گوناگون و میوه های رنگارنگ را از برای آدمیزاد آفریده است و جواب دادن عارف که خدای تعالی آنها را از برای آدمی آفریده است اما آدمی را برای آن نیافریده است
عارفی در طریق حق سندی
گشت مهمان صاحب خردی
میزبان بهر خدمتش برخاست
میهمانخانه را به خوان آراست
ساخت آراسته به رسم کرام
خوان و خانه به گونه گونه طعام
صحن خانه شد از طبقها تنگ
همه پر میوه های رنگارنگ
مرد عارف تعللی می کرد
اندک اندک تناولی می کرد
دست می برد و دست می آورد
لیک کم می گرفت و کم می خورد
هر که از خوان حق غذا خوار است
بر دلش خوردن غذا بار است
از ابای ابیت دارد قوت
زان ابا می کند ز لقمه و لوت
میزبان پی به حال مهمان برد
راه اکرام و احترام سپرد
گفت شیخا زکات دندان را
رد مکن نزل مستمندان را
خوان ما را به پشت پای مزن
قرص نانی به دست خود بشکن
چون نشستی به خوان هیچ کسان
لب و دندان به نان شان برسان
ور نداری به خوان و سفره نیاز
دست می کن به سوی میوه دراز
این همه میوه و طعام و شراب
که درین عالم است از هر باب
آفریده ست حق برای شما
تا فتد یک به یک خورای شما
گفت عارف که هر چه هست بلی
بهر ما آفریده است ولی
خلق ما از برای اینها نیست
هستی ما فدای اینها نیست
حق چو ایجاد نیک و بد کرده ست
خلق ما از برای خود کرده ست
خوانده باشی و ما خلقت الجن
گشته باشی به صدق آن موقن
لام تعلیل یعبدون را داد
یأکلون را نکرد قطعا یاد
در نعم هر که روی منعم دید
به نعم التفات نپسندید
ساخت منعم به انس خود علمش
انس با او بدل شد از نعمش
قوت و قوت ز حق گرفت مدام
گشت مستغنی از شراب و طعام
جامی : دفتر اول
بخش ۱۳۸ - در بیان آنکه چون سالک خلیع العذار در مشتهیات نفس و آرزوهای طبع افتاد علامت بعد و امارت طرد اوست از ساحت قرب
پی به مقصود کی برد سالک
نا شده نفس خویش را هالک
دل چو در نفس و وایه او بست
گشت ازان وایه پایه او پست
می خورد می چرد بهایم وار
می برد می درد سبع کردار
بر رخش باب قرب مسدود است
وز حریم حضور مطرود است
می نهد پا برون ز حد حقوق
عاشق است او حظوظ چون معشوق
بر حقوق اقتصار ننماید
ره به کسب حظوظ پیماید
هر چه باشد بدان حیات منوط
یا قوام بدن بدان مربوط
از ضرورات نفس دارندش
وز حقوق بدن شمارندش
هست بی آن بقای نفس محال
ترک آن را بکل مبند خیال
وانچه زاید بود بر این مقدار
ز آرزوهای نفس بد کردار
نفس را باشد از قبیل حظوظ
هر که مرد است ازان بود محفوظ
چون حقوقی بود طعام و شراب
نور زاید ازان و صدق و صواب
فعل خیرات و ترک محظورات
واندر این فعل ترک صبر و ثبات
ور حظوظی بود معاذالله
آید از وی نتیجه های تباه
ظلمت و غفلت و فساد و فجور
ریبت و غیبت و عناد و غرور
بر حقوق اقتصار کردن به
ترک حظ اختیار کردن به
سالها هر چه خواستی کردی
عمرها هر چه خواستی خوردی
چیست آخر ازان ذخیره تو
جز دل تار و نفس تیره تو
دو سه روزی لبی به دندان گیر
راه مردان و ارجمندان گیر
بهر نای گلو و طبل شکم
چند باشی به جنگ غصه دژم
نای خالی به است و طبل تهی
چند در نای و طبل لقمه نهی
تا تو این نای را نسازی تنگ
نشوی در جهان بلند آهنگ
تا بر این طبل تازه باشد پوست
نرسد صیت تو به دشمن و دوست
پیش ازان کت اجل بگیرد نای
بزنی طبل ازین سپنج سرای
شو علم در فنا و فقر و قدم
نه به ملک قدم به طبل و علم
جامی : دفتر اول
بخش ۱۴۱ - تتمه سخن
چون یکی لحظه گفت و گو کردند
هر فتوحی که بود آوردند
شیخ مالید دست و پیش نشست
برد اول به نان و حلوا دست
پاره ای خورد و پاره ای بگذاشت
پاره ای بخش غایبان برداشت
نقل و خرما به دست خود سره کرد
نامزد از برای شبچره کرد
بهر اهل فتوح فاتحه خواند
وز پی فاتحه معارف راند
گاه تفسیر گفت و گاه حدیث
گاه تسویل های دیو خبیث
یک زمان از سخن نیارامید
تا به نقل مشایخ انجامید
گاهی از شیخ خویش راند سخن
گاهی از شیخ شیخ پیر کهن
از کرامات آن دقایق خواند
وز مقامات این حقایق راند
سخنان گفت جمله پخته و نغز
لیک از پوست پی نبرد به مغز
چون تو باشی ز ذوق حال تهی
ذوق و حال کسان چه شرح دهی
خواجه را هیچ نی چه سود فغان
که فلان داشت این و بهمان آن
جامی : دفتر اول
بخش ۱۴۹ - در معنی قوله علیه السلام الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا
قال خیرالوری علیه سلام
انما الناس هجع و نیام
فاذا جائهم و ان کرهوا
سکرة الموت بعدها انتبهوا
آدمیزاده در مبادی حال
پی نفس و هوا رود همه سال
غیر تن پروری ندارد خوی
سوی دانشوری نیارد روی
خواب غفلت گرفته چشم دلش
نگذشته نظر ز آب و گلش
پی نبرده ز فرط نادانی
جز به لذات جسم و جسمانی
لذت او در آن بود محصور
همت او بر آن بود مقصور
غرض او بود ز جنبش و کسب
اکتساب مراد نفس فحسب
حرکاتش همه هوا و هوس
نزد بی هوای نفس نفس
سکناتش برای نفس تمام
خود نگیرد به غیر نفس آرام
عقل و روح قوا و ارکان را
جمله اقطاع کرده شیطان را
گشته هر یک به شغل دیگر بند
که نیارد گسست ازان پیوند
هر چه با او همی کند شیطان
نیست از وی مخالفت امکان
در کفش مانده سخت مضطر و خوار
همچو آن زن به دست آن عیار
جامی : دفتر اول
بخش ۱۵۶ - تمام شدن انشاء قصیده فرزدق در مدح امام زین العابدین رضی الله عنه و غضب کردن هشام بر فرزدق و حبس کردن وی
چون هشام آن قصیده غرا
که فرزدق همی نمود انشا
کرد از آغاز تا به آخر گوش
خونش اندر رگ از غضب زد جوش
بر فرزدق گرفت حالی دق
همچو بر مرغ بینوا عقعق
ساخت در چشم شامیان خوارش
حبس فرمود بهر آن کارش
اگرش چشم راستین بودی
راست کردار و راست دین بودی
دست بیداد و ظلم نگشادی
جای آن حبس خلعتش دادی
ای بسا راست بین که شد مبدل
از حسد حس او و شد احول
آنکه احول بود ز اول کار
چون شود حالش از حسد هشدار
آفت دیده حسد رمد است
رمد دیده خرد حسد است
از حسد دیده خرد شد کور
وز رمد دیده حسد بی نور
جان حاسد ز داغ غم فرسود
وز غم آسوده خاطر محسود
دایما از طبیعت فاسد
بر خدا معترض بود حاسد
که چنان مال یا منال چرا
مر فلان را همی دهد نه مرا
گر بدانم نمی کند خوشدل
کاش ازو نیز سازدش زایل
حسدالمرء یأکل الحسنات
و ان اعتاد کسبها سنوات
نکشد از شر شرر هیزم
آن ضرر کز حسد کشد مردم
آن حسد خاصه کاهل نفس و هوا
می برند از گزیدگان خدا
جای اینان مقر قرب و وصال
جای آنان جحیم بعد و نکال
ز آسمان مه همی دهد پرتو
بر زمین سگ همی زند عوعو
ز آسمان خور همی درخشد فاش
بر زمین کور می شود خفاش
جامی : دفتر اول
بخش ۱۵۷ - خبر یافتن زین العابدین از مدیح فرزدق و دوازده هزار درم فرستادن برای وی و گفتن فرزدق که من اشعار بسیار گفته بودم و مدایح دروغ آورده این ابیات بهر کفارت بعضی از آنها گفتم برای خدای عز و جل و دوستی فرزندان رسول الله صلی الله علیه و سلم
قصه مدح بوفراس رشید
چون بدان شاه حق شناس رسید
از درم بهر آن نکو گفتار
کرد حالی روان ده و دو هزار
بوفراس آن درم نکرد قبول
گفت مقصود من خدا و رسول
بود ازان مدح نی نوال و عطا
زانکه عمر شریف را ز خطا
همه جا از برای هر همجی
کرده ام صرف در مدیح و هجی
تافتم سوی این مدیح عنان
بهر کفارت چنان سخنان
قلته خالصا لوجه الله
لا لان استعیض ما اعطاه
قال زین العباد و العباد
مانؤدیه عوض لا نرتاد
زانکه ما اهل بیت احسانیم
هر چه دادیم باز نستانیم
ابر جودیم بر نشیب و فراز
قطره از ما به ما نگردد باز
آفتابین بر سپهر علا
نفتد عکس ما دگر سوی ما
چون فرزدق به آن وفا و کرم
گشت بینا قبول کرد درم
از برای خدای بود و رسول
هر چه آمد ازو چه رد چه قبول
بود ازان هر دو قصدش الحق حق
می کنم من هم از فرزدق دق
رشحه ای زان سحاب لطف و نوال
که رسیدش ازان خجسته مال
زان حریفم اگر رسد حرفی
بندم از دولت ابد طرفی
صادقی از مشایخ حرمین
چون شنید آن نشید دور از شین
گفت نیل مراضی حق را
بس بود این عمل فرزدق را
کز جز اینش ز دفتر حسنات
برنیاید نجات یافت نجات
مستعد شد رضای رحمان را
مستحق شد ریاض رضوان را
زانکه نزدیک حاکم جائر
کرد حق را برای حق ظاهر
جامی : دفتر اول
بخش ۱۶۱ - در مذمت آن طایفه شقاوت مال که خود را آل نبی و اهل بیت او شمرند صلی الله علیه و علی آله و سلم: و حال آنکه نباشند. قال صلی الله علیه و سلم: لعن الله الداخل فینا بغیر نسب و الخارج عنا بغیر سبب
همچو این جاهلان جاه طلب
که غلو کرده در علو نسب
پدر و مادر از نسب عاری
پسر افتاده در نسب داری
دی پدر از اراذل قروی
پسر امروز سید علوی
مادرش لولی و پدر لالا
از زند دم ز حیدر و زهرا
سازد از آل مصطفی خود را
گوید از نسل مرتضی خود را
گوید این لیک خلق و فعل و فنش
می کند دمبدم دروغ زنش
پسری کش پدر مغیره بود
مر نبی را چه سان نبیره بود
کی بود ز اهل بیت آن نااهل
که گریزد ز جهل او بوجهل
زد خری لاف با خران دگر
که مرا رخش رستم است پدر
داد از آنها یکی جوابش باز
که گواه تو بس دو گوش دراز
پشک در نافه شد که من مشکم
می دهد بوی خوش تر و خشکم
نافه را چون گشاد مشک فروش
شد سیه زان گزاف گفتن روش
روبهی گفت با شتر که عمو
ز کجا می رسی درست بگو
می رسم گفت حالی از حمام
شسته ام ز آب سرد و گرم اندام
گفت روبه که شاهدی اینت
بس بود دست و پای چرکینت
اثر شستن همه اعضا
هست بر پاشنه تو را پیدا
می ندانم که با ولی و نبی
این چه گستاخی است و بی ادبی
ناکسان چون کنند و بی باکان
نسبت خویش با چنان پاکان
مایه زرقو قلبی و دغلی
چون بود نقد مصطفی و علی
مرغ مایل به دانه تلبیس
چون بود ز آشیانه تقدیس
میوه بد مذاق تلخ سرشت
چون بود حاصل از درخت بهشت
کی چو نافه خریطه سرگین
فتد از ناف آهوی مشکین
هذیان مسیلم کذاب
چون بود زاده حدیث و کتاب
چون بود موجبه مقدمتین
سلب شر است در نتیجه و شین
می دهد سلب در نتیجه شان
که نشد آن ز موجبات عیان
لعن الله تارکا لادب
داخلا بینهم بغیر نسب
باد لعنت بر آن که مهره خر
کرد پیوند سلک در و گهر
باد لعنت بر آن که دیده بدوخت
خاک تیره به نرخ مشک فروخت
باد لعنت بر آن که روی اندود
کرد مس را و همچو زر بنمود
پیش ازین فاضلان بسی بودند
که ز کسب و هنر نیاسودند
بود در هر زمان و در هر حال
سعیشان در مزید فضل و کمال
هنری جا نکرد در دلشان
که به کوشش نگشت حاصلشان
نسب اهل بیت بر خواندند
لیک در کسب آن فرو ماندند
با کمال جلی و قدر سنی
نه حسینی شدند نه حسنی
حبذا قابلان این دوران
کز حسب آنچه بود در امکان
عمر در جست و جو به سر بردند
تا ز امکان به فعلش آوردند
بعد ازان پای سعی فرسودند
در نسب راه کسب پیمودند
از نسب نامه های آل رسول
هر نسب شان که اوفتاد قبول
نسبت خویشتن بدان کردند
گوهر خویش را عیان کردند
ساختند آل خویش را به ستم
همچو استاد آلگر به بقم
شد ز جولاهگی و مال گری
حالشان منتقل به آلگری
لیک باشد به حکم عقل محال
که گلیم سیاه گردد آل
آن خسان کین محال می طلبند
زرد رویی آل می طلبند
بفرست ای خدای حجاجی
بر سر او ز معدلت تاجی
تا چنان کاولین ز نفس جهول
کرد جد در زوال آل رسول
کند این آخرین به دانش و داد
دفع این زادگان شر و فساد
شوید از آب تیغ میغ آثار
از شعار جمال آل این عار
جامی : دفتر اول
بخش ۱۶۳ - تفسیر قوله تعالی: قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله
با نبی گفت ایزد متعال
که به امت رسان به لطف مقال
ان تحبوا الاله فاتبعون
نیست کار از متابعت بیرون
مایه قرب حق متابعت است
پیروان را سبق متابعت است
هر که در اتباع من شد گم
سر زد آخر ز جیب یحببکم
هر که جان در متابعت در باخت
حکم یحببکم الله ش بنواخت
مقبلی ناکشیده محنت و رنج
بردش اقبال و بخت تا سر گنج
در ره گنجخانه جای به جای
ماند بر خاک ازو و نشانه پای
هر که دیده بر آن نشانه نهاد
دولتش ره به گنجخانه گشاد
وان که ره دور ازان نشانه سپرد
گم شد و ره به گنجخانه نبرد
گنج جذب خدای ذوالمنن است
ره سوی آن رعایت سنن است
هر که در بند آن رعایت بیش
بهره زان گنج بیش گیرد و پیش
مصطفی کز مقام مجذوبی
شد مکرم به نام محبوبی
ز آفرینش نخست مطلوب اوست
لم یزل لایزال محبوب اوست
هر که با او مشارکت خواهد
جان به راه متابعت کاهد
خویشتن را بدو کند مانند
تا شود همچو او سعادتمند
جذب حق پیش راه او گیرد
وز سرش تا قدم فرو گیرد
جامی : دفتر اول
بخش ۱۷۳ - در بیان سر فضیلت نماز جماعت بر نماز منفرد
بنگر در نماز وقت عمل
که جماعت در او بود افضل
زانکه از اجتماع قوم و امام
می شود نشئه نماز تمام
یکی از قوم اگر بود ز غرور
در نمازش ز سهو و لهو قصور
باشد از رای همت عالی
دیگری را نماز ازان خالی
ور یکی باشد را شرایط و ارکان
نبود بی تفاوت و نقصان
دیگری هم بود که آن اعمال
کرده باشد ادا به وجه کمال
ور یکی را بود قیام و رکوع
خالی از هیئت خشوع و خضوع
دیگری خاشع آنچنان باشد
که در احوال او عیان باشد
ور یکی زان میان پریشان دل
باشد از فکرهای بی حاصل
دیگری از خیال دور بود
غرق جمعیت و حضور بود
یک نماز از همه شود حاصل
که به میزان دین بود کامل
کامل ار نبود آن بود بی شک
که بود بیش فضلش از هر یک
اثر آن به همگنان برسد
چون اثرهای فیض جان به جسد
همه زان فیض زندگی یابد
ذوق آداب بندگی یابند
شود از همدلی و همکاری
ذوق هر یک به دیگران ساری
پیش روشندلان نیک خصال
هست روشن سرایت احوال
جامی : دفتر اول
بخش ۱۷۷ - رجوع به آنچه پیش از این اشارتی به آن رفته بود
پیش ازین ذکر قاصد و نامه
زد به لوح بیان رقم خامه
نامه ای بود بس عظیم الشان
قرة العین خواجه مرسل آن
حاصل نامه آنکه می باید
چند بیتی روان به نظم آید
در بیان عقاید اسلام
کافی اندر بیان آن و تمام
آن عقاید که ضبطش آسان است
واندر آن خاص و عام یکسان است
هر که هست اهل سنت و دیندار
باشد او را ز حفظ آن ناچار
اینک آن را همی کنم املا
مستعینا بربنا الأعلی
جامی : اعتقادنامه
بخش ۱۲ - اشارت به وجود ملائکه
زانچه از علم آمده به عیان
صنف اول صف ملائکه دان
بندگانند جمله فرمانبر
ناکشیده به کفر و عصیان سر
متصف نی به مادگی و نری
وز زناشوهری همیشه بری
همه از وصمت عناد مصون
مستقر در مقام لایعصون
بعضی اندر شهود حق دایم
در جمال و کمال او هایم
بی خبر زانکه در نشیمن بود
عالمی هست و آدمی موجود
دیده بر غیر حق نیندازند
با خود و غیر خود نپردازند
قسم دیگر مدبر اشباح
متصرف در آن صباح و رواح
کرده هر یک به موجب تقدیر
در هیاکل تصرف و تدبیر
گردش آسمان از ایشان است
جنبش جسم و جان از ایشان است
نفتد قطره ای نم باران
ز ابر بر شهر و دشت و کهساران
که نه با آن فرشته ای آید
کش بر آنجا برد که می باید
ندمد برگ تازه ای از شاخ
در چمن ها و بیشه های فراخ
که نه جمعی فرشته را به مثل
باشد اندر وجود آن مدخل
از ملایک چهار مشهورند
که به اسماء خویش مذکورند
وحی تنزیل کار جبریل است
نفخ در صور از سرافیل است
کافل رزقهاست میکائیل
قابض روحهاست عزرائیل
چار دیگر موکل بشرند
که نویسندگان خیر و شرند
دو به روزند با وی و دو به شام
بر یمین و یسار کرده مقام
کاتب الخیر آن یکی ز یمین
شر و عصیان رقم زند دومین
می توانند پیش چشم بشر
که نمایند خویش را به صور
خاصه در چشم هادیان سبل
از اولواالعزم و انبیا و رسل
جامی : اعتقادنامه
بخش ۱۵ - اشارة الی ختمیته صلی الله علیه و سلم
خاتم الانبیاء و الرسل است
دیگران همچو جزو و او چو کل است
از پی او رسول دیگر نیست
بعد ازو هیچ کس پیمبر نیست
چون در آخر زمان به قول رسول
کند از آسمان مسیح نزول
پیرو دین و شرع او باشد
تابع اصل و فرع او باشد
دین همین شرع و دین او داند
همه کس را به دین او خواند
جامی : اعتقادنامه
بخش ۱۶ - فی شریعته صلی الله علیه و سلم
شرع او ناسخ شریعتهاست
هر شریعت که غیر آنست هباست
گر فتد حکم شرع آن سرور
متفق با شریعت دیگر
نیست آن را متابعت اصلا
جز ازان رو که شرع اوست روا
جامی : اعتقادنامه
بخش ۱۸ - اشارت به معجزات انبیا علیهم السلام
خرق عادات از نبی و ولی
هست بر فضلشان دلیل جلی
اگر اظهار آن میان امم
هست با دعوی نبوت ضم
باشد آن معجزه به عرف انام
ور نه آمد کرامت آن را نام
از ولی خارقی که مسموع است
معجز آن نبی متبوع است
معجزاتی که انبیا را بود
مثل آنها رسول ما را بود
ای بسا معجزه که او را هست
که نداده ست انبیا را دست
جامی : اعتقادنامه
بخش ۱۹ - اشارت به کتاب های خدای تعالی
هست حق را کتاب ها بسیار
گشته نازل بر انبیای کبار
صد و چار است در خبر مذکور
لیکن آن را در آن مدان محصور
هر کتابی که کرده حق انزال
باش مؤمن به آن علی الاجمال
همچو تورات آن کتاب کریم
بر کلیم و صحف بر ابراهیم
دیگر انجیل کامده ست فرود
بر مسیح و زبور بر داوود
جامع این چهار قرآن است
که محمد مبلغ آن است
معنی و لفظ آن بود معجز
ناید از خلق مثل آن هرگز
فصحای عرب اگر به تمام
سحر ورزند در ادای کلام
عاجز آینده و قاصر و مضطر
یکسر از مثل سوره اقصر
جامی : اعتقادنامه
بخش ۲۰ - اشارت به آنکه کتاب الله قدیم است
چون کتاب خدا کلام خداست
از صفات کلام بنده جداست
مکن از حق کران چو معتزلی
لایزالیش دان و لم یزلی
حرف و صوتی که نو به نو حادث
می شود نیست چون دو آن لابث
باشد آن پیش عقل خرده شناس
مر کلام قدیم را چو لباس
دمبدم گر شود لباس بدل
شخص صاحب لباس را چه خلل
جامی : اعتقادنامه
بخش ۲۱ - اشارت به فضیلت امت و شرف آل و اصحاب او صلی الله علیه و علی آله و سلم
امت احمد از میان امم
باشد از جمله افضل و اکرم
اولیایی کز امت اویند
پیرو شرع و سنت اویند
رهبران ره هدی باشند
بهتر از غیر انبیا باشند
خاصه آل پیمبر و اصحاب
کز همه بهترند در هر باب
وز میان همه نبود حقیق
به خلافت کسی به از صدیق
وز پی او نبود ازان احرار
کس چو فاروق لایق آن کار
بعد فاروق جز به ذی النورین
کار ملت نیافت زینت و زین
بود بعد از همه به علم و وفا
اسدالله خاتم الخلقا
جز به آل کرام و صجب عظام
سلک دین نبی نیافت نظام
نامشان جز به احترام مبر
جز به تعظیم سویشان منگر
همه را اعتقاد نیکو کن
دل ز انکارشان به یک سو کن
هر خصومت که بودشان با هم
به تعصب مزن در آنجا دم
بر کس انگشت اعتراض منه
دین خود رایگان ز دست مده
حکم آن قصه با خدای گذار
بندگی کن تو را به حکم چه کار
وان خلافی که داشت با حیدر
در خلافت صحابی دیگر
حق در آنجا به دست حیدر بود
جنگ با او خطا و منکر بود
آن خلاف از مخالفان مپسند
لیکن از طعن و لعن لب دربند
گر کسی را خدای لعنت کرد
نیست لعن من و تواش در خورد
ور به احسان و فضل شد ممتاز
لعن ما جز به ما نگردد باز