عبارات مورد جستجو در ۳۱۴۱ گوهر پیدا شد:
کمالالدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۹
ای باد صبا خبر چه داری؟
از زلف بتم اثر چه داری؟
از غمزۀ او دلم جدانیست
زان بیماران خبر چه داری؟
گر مردم چشم من نیی تو
بر خاک درش گذر چه داری؟
بوی سر زلف و خاک کویش
دانم داری دگر چه داری؟
ما را ببهای نیک بفروش
زین جنس متاع هر چه داری
دل را بجز این دو نیست حاجت
از تو مثلا خود ارچه داری
از من بریار بر پیامی
تو خود بجزین هنر چه داری؟
گو از تو چو حال من چنین شد
دریاب، غمی بخور، چه داری؟
گر هست ترا بکشتنم رای
تعجیل کن ای پسر چه داری؟
بی فایده صد هزار دل را
سر گشته بزلف در، چه داری؟
در بسته میان بعشوه ما را
بر هیچ نه چون کمر، چه داری
بد عهدی و جور و یار دیگر
کردی همه، زین بترچه داری؟
بردی دل و صبر و جان، نگویی
تا چشم هنوز بر چه داری؟
ترسم که جوابم این فرستی
دانم که تو خود سر چه داری
جان و دل و صبر هیچ باشد
اندیشه بکن که زرچه دادی؟
از زلف بتم اثر چه داری؟
از غمزۀ او دلم جدانیست
زان بیماران خبر چه داری؟
گر مردم چشم من نیی تو
بر خاک درش گذر چه داری؟
بوی سر زلف و خاک کویش
دانم داری دگر چه داری؟
ما را ببهای نیک بفروش
زین جنس متاع هر چه داری
دل را بجز این دو نیست حاجت
از تو مثلا خود ارچه داری
از من بریار بر پیامی
تو خود بجزین هنر چه داری؟
گو از تو چو حال من چنین شد
دریاب، غمی بخور، چه داری؟
گر هست ترا بکشتنم رای
تعجیل کن ای پسر چه داری؟
بی فایده صد هزار دل را
سر گشته بزلف در، چه داری؟
در بسته میان بعشوه ما را
بر هیچ نه چون کمر، چه داری
بد عهدی و جور و یار دیگر
کردی همه، زین بترچه داری؟
بردی دل و صبر و جان، نگویی
تا چشم هنوز بر چه داری؟
ترسم که جوابم این فرستی
دانم که تو خود سر چه داری
جان و دل و صبر هیچ باشد
اندیشه بکن که زرچه دادی؟
کمالالدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۵
کجایی ای بدو رخ افتاب دلداری؟
چگونه یی که نه یی هیچ جای دیداری؟
بیا و خوی فرا مردمی و مردم کن
که هیچ حاصل ناید ز مردم آزاری
حکایت غم دل با تو من چرا گویم؟
تو خود ز حال من و دل فراغتی داری
بکار عشق تو در هستم آنچنان بیدار
که کار من همه بی خوابیست و غمخواری
تو حال بنده چه دانی؟ که بگذرد شبها
که نرگس تو نبیند بخواب بیداری
ز آفتاب فلک پیش من عزیزتری
وگر چه دایم در پرده، سایه کرداری
مرا که آرزوی آفتاب خانگی است
چه کرد خیزد ازین آفتاب بازاری
بزیر زلف تو منزل گرفت نیکویی
ز چشم مست تو پرهیز کرد هشیاری
شود سیاهی شب شسته از رخ عالم
گر اب روی ترا اشک من کند یاری
ولی چه سود؟ که هر احظه چرخ آموزد
ز عکس زلفتو و بخت من سیه کاری
چگونه یی که نه یی هیچ جای دیداری؟
بیا و خوی فرا مردمی و مردم کن
که هیچ حاصل ناید ز مردم آزاری
حکایت غم دل با تو من چرا گویم؟
تو خود ز حال من و دل فراغتی داری
بکار عشق تو در هستم آنچنان بیدار
که کار من همه بی خوابیست و غمخواری
تو حال بنده چه دانی؟ که بگذرد شبها
که نرگس تو نبیند بخواب بیداری
ز آفتاب فلک پیش من عزیزتری
وگر چه دایم در پرده، سایه کرداری
مرا که آرزوی آفتاب خانگی است
چه کرد خیزد ازین آفتاب بازاری
بزیر زلف تو منزل گرفت نیکویی
ز چشم مست تو پرهیز کرد هشیاری
شود سیاهی شب شسته از رخ عالم
گر اب روی ترا اشک من کند یاری
ولی چه سود؟ که هر احظه چرخ آموزد
ز عکس زلفتو و بخت من سیه کاری
کمالالدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۹
آخر چه شد که راه جفا برگرفته یی
بی هیچ جرم سایه ز ما برگرفته یی؟
خود در طریق جور محابا نمی کنی
یکبارگی حجاب حیا برگرفته یی
مردی شمرده یی که دلم را شکسته یی
بستر عرق که کوه ز جا برگرفته یی
ما خود بدست غم بدو انگشت کشته ایم
تو هر زه تیغ غمزه چرا برگرفته یی؟
افکندیم بخاک ره آخر چرا؟ چه بود؟
نه خود ز خاک راه مرا برگرفته یی
ما دیده از خطای تو بر هم نهاده ایم
پس تو صواب ما بخطا برگرفته یی
ما دفع روزگار بنام تو می کنیم
تو خود دو مرده تیغ جفا برگرفته یی
بردست خویش بوسه ده اکنون که کشتیم
کالحق سری بزرگ ز پا برگرفته یی
گویی که من ترا ام و خونم همی خوردی
ای ساده دل مرا ز کجا برگرفته یی؟
بر خود نوشته یی بهمه عیبها مرا
وانگه بخطّ خویش گوا برگرفته یی
با خاک ره برابرم از بهر آنکه تو
هستیّ و نیستیم برابر گرفته یی
باری بدانمی که چو بفکنده یی مرا
از روی اختیار کرا برگرفته یی
بی هیچ جرم سایه ز ما برگرفته یی؟
خود در طریق جور محابا نمی کنی
یکبارگی حجاب حیا برگرفته یی
مردی شمرده یی که دلم را شکسته یی
بستر عرق که کوه ز جا برگرفته یی
ما خود بدست غم بدو انگشت کشته ایم
تو هر زه تیغ غمزه چرا برگرفته یی؟
افکندیم بخاک ره آخر چرا؟ چه بود؟
نه خود ز خاک راه مرا برگرفته یی
ما دیده از خطای تو بر هم نهاده ایم
پس تو صواب ما بخطا برگرفته یی
ما دفع روزگار بنام تو می کنیم
تو خود دو مرده تیغ جفا برگرفته یی
بردست خویش بوسه ده اکنون که کشتیم
کالحق سری بزرگ ز پا برگرفته یی
گویی که من ترا ام و خونم همی خوردی
ای ساده دل مرا ز کجا برگرفته یی؟
بر خود نوشته یی بهمه عیبها مرا
وانگه بخطّ خویش گوا برگرفته یی
با خاک ره برابرم از بهر آنکه تو
هستیّ و نیستیم برابر گرفته یی
باری بدانمی که چو بفکنده یی مرا
از روی اختیار کرا برگرفته یی
کمالالدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۰
بازم لباس صبر به صد پاره کرده ای
بازم ز کوی عافیت آواره کرده ای
ترسم خجل شوی اگرت آورم به روی
آن جورها که بر من بیچاره کرده ای
هرچ آسمان به خنجر مرّیخ می کند
تو در زمین به غمزۀ خون خواره کرده ای
خود با دل تو لابۀ ما سودمند نیست
گویی بر غم ما دلی از خاره کرده ای
گویند رستخیز به هم برزند جهان
این بازی ات خود که تو صدباره کرده ای
کو داد و داوری ؟ که کنم بر تو من درست
تا بی سبب چرا دل من پاره کرده یی
گفتی که رایگان غم من می خوری نه بس
الحق تو این شگرفی همواره کرده یی
بازم ز کوی عافیت آواره کرده ای
ترسم خجل شوی اگرت آورم به روی
آن جورها که بر من بیچاره کرده ای
هرچ آسمان به خنجر مرّیخ می کند
تو در زمین به غمزۀ خون خواره کرده ای
خود با دل تو لابۀ ما سودمند نیست
گویی بر غم ما دلی از خاره کرده ای
گویند رستخیز به هم برزند جهان
این بازی ات خود که تو صدباره کرده ای
کو داد و داوری ؟ که کنم بر تو من درست
تا بی سبب چرا دل من پاره کرده یی
گفتی که رایگان غم من می خوری نه بس
الحق تو این شگرفی همواره کرده یی
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۸
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۲
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۰
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۳
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۵
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۸
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۸
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۴
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۸
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۶۷۳
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۶۷۹
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۶۹۶
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۷۴۸
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۷۸۹
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۱۸