عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴٠
ای پسر بشنو ز من پندی بغایت سودمند
نیکبخت آنکس که چون بنیوشد آرد در عمل
چون مدام اهل غنا را بیم فقر اندر دلست
کی سر همت فرود آرد بدان صاحب دول
عزت صاحب نسب را هم نبینم اعتبار
زآنکه لرزان خمول آرد به بنیادش خلل
من گرفتم خود رسیدی از همه دنیا بکام
نی ز تو خواهد جدا کردن بناکامش اجل
عزت از حکمت طلب کان هست دری شاهوار
کاندر ایامش نیابد هیچ صاحبدل بدل
چون بنای کار بر حکمت نهی نارد فلک
گر تو باشی زنده ور نی در رسوم آن خلل
نیکبخت آنکس که چون بنیوشد آرد در عمل
چون مدام اهل غنا را بیم فقر اندر دلست
کی سر همت فرود آرد بدان صاحب دول
عزت صاحب نسب را هم نبینم اعتبار
زآنکه لرزان خمول آرد به بنیادش خلل
من گرفتم خود رسیدی از همه دنیا بکام
نی ز تو خواهد جدا کردن بناکامش اجل
عزت از حکمت طلب کان هست دری شاهوار
کاندر ایامش نیابد هیچ صاحبدل بدل
چون بنای کار بر حکمت نهی نارد فلک
گر تو باشی زنده ور نی در رسوم آن خلل
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴۴
ای برادر هیچ اگر داری ز حال خود خبر
پس چرا باید که باشد یکدمت پروای قال
در تو حد کوش و وقت خویشرا ضایع مکن
ا ز تکثر می نیاید هیچ حاصل جز ملال
آنچه داری گر بر آن افزون کنی نقصان تست
و آنچه دانی گر بیفزائی بر آن یابی کمال
عقل کارآگاه کو را میبرازد سروری
حیف باشد گر کنی از بهر مالش پایمال
مال اگر ز ابن یمین مایل بغیری شد چه شد
گفته ام با دل که از بهر منال ایدل منال
مال را زآغاز فطرت در طبیعت هست میل
واضع اسماش گوئی بهر این گفتست مال
کی بمعشوقی که هر دم عاشق او دیگریست
ملتفت گردند از عین بصیرت اهل حال
پس چرا باید که باشد یکدمت پروای قال
در تو حد کوش و وقت خویشرا ضایع مکن
ا ز تکثر می نیاید هیچ حاصل جز ملال
آنچه داری گر بر آن افزون کنی نقصان تست
و آنچه دانی گر بیفزائی بر آن یابی کمال
عقل کارآگاه کو را میبرازد سروری
حیف باشد گر کنی از بهر مالش پایمال
مال اگر ز ابن یمین مایل بغیری شد چه شد
گفته ام با دل که از بهر منال ایدل منال
مال را زآغاز فطرت در طبیعت هست میل
واضع اسماش گوئی بهر این گفتست مال
کی بمعشوقی که هر دم عاشق او دیگریست
ملتفت گردند از عین بصیرت اهل حال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴۶
با خبر باش که دنیا گذرانست ایدل
خیز کاین خوابگه بیخبرانست ایدل
هر یک از برگ بنفشه که دمد از دل خاک
خال مشکین رخ سیمبرانست ایدل
شاخ سنبل که سر از جیب زمین بر دارد
جعد عنبر شکن خوش پسرانست ایدل
وقت دریاب که بس کاسه سرهای ملوک
تفته در کارگه کوزه گرانست ایدل
بتکبر مرو و شوخی و شنگی مفروش
کین سر کوچه صاحبنظرانست ایدل
در همه کار پس و پیش نگهدار از آنک
خویش و بیگانه ز هر سو نگرانست ایدل
بهمه خلق جهان خلق پسندیده نمای
که سوی خلد برین راهبرانست ایدل
گر نه بر وفق مراد تو بود کار جهان
از جهان نیست ز دور قمرانست ایدل
مادران نقش بیک رنگ ببستند ولیک
اختلاف از حرکات پدرانست ایدل
ای بسا کابن یمین درگه و بیگه گفتست
که سعادت همه با بیهنرانست ایدل
من گرفتم که نمودی ید بیضا بسخن
نطق عیسی چه کنی دور خرانست ایدل
خیز کاین خوابگه بیخبرانست ایدل
هر یک از برگ بنفشه که دمد از دل خاک
خال مشکین رخ سیمبرانست ایدل
شاخ سنبل که سر از جیب زمین بر دارد
جعد عنبر شکن خوش پسرانست ایدل
وقت دریاب که بس کاسه سرهای ملوک
تفته در کارگه کوزه گرانست ایدل
بتکبر مرو و شوخی و شنگی مفروش
کین سر کوچه صاحبنظرانست ایدل
در همه کار پس و پیش نگهدار از آنک
خویش و بیگانه ز هر سو نگرانست ایدل
بهمه خلق جهان خلق پسندیده نمای
که سوی خلد برین راهبرانست ایدل
گر نه بر وفق مراد تو بود کار جهان
از جهان نیست ز دور قمرانست ایدل
مادران نقش بیک رنگ ببستند ولیک
اختلاف از حرکات پدرانست ایدل
ای بسا کابن یمین درگه و بیگه گفتست
که سعادت همه با بیهنرانست ایدل
من گرفتم که نمودی ید بیضا بسخن
نطق عیسی چه کنی دور خرانست ایدل
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴٧
بتابی رخ ایدل ز مال و منال
گر آگاه گردی ز حال مآل
کسیرا که بیش از کفاف آرزوست
خرد پایمالست در پایمال
ز بهر نهادن اگر بخردی
چه یاقوت و لعل و چه سنگ و سفال
تو شهباز قدسی ولیکن چه سود
که شهوت ترا می کند پر و بال
نشیمن تو در سایه عقل جوی
که عقل آفتابی بود بیزوال
تو محکوم هر باطلی کی شوی
اگر حکم حق را کنی امتثال
چه سازی ز تقلید تحقیق جوی
بحال آی بگذر ز قیل و ز قال
مکن ذره کردار میل هوا
که خورشید رأیت فتد در و بال
چه گردی بگرد نم پارگین
چو شربت توان خورد ز آب زلال
اگر در سرت هست سودای آن
که خواند ترا عقل صاحب کمال
برو اقتدا کن بابن یمین
توکل علی الله فی کل حال
گر آگاه گردی ز حال مآل
کسیرا که بیش از کفاف آرزوست
خرد پایمالست در پایمال
ز بهر نهادن اگر بخردی
چه یاقوت و لعل و چه سنگ و سفال
تو شهباز قدسی ولیکن چه سود
که شهوت ترا می کند پر و بال
نشیمن تو در سایه عقل جوی
که عقل آفتابی بود بیزوال
تو محکوم هر باطلی کی شوی
اگر حکم حق را کنی امتثال
چه سازی ز تقلید تحقیق جوی
بحال آی بگذر ز قیل و ز قال
مکن ذره کردار میل هوا
که خورشید رأیت فتد در و بال
چه گردی بگرد نم پارگین
چو شربت توان خورد ز آب زلال
اگر در سرت هست سودای آن
که خواند ترا عقل صاحب کمال
برو اقتدا کن بابن یمین
توکل علی الله فی کل حال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴٨
بر من سپهر کرده نعیم جهان حرام
از رشک گفته هام که سحری بود حلال
آبم نه در سبو و مرا دست نام و ننگ
دامن گرفته از پی نان دادن عیال
زینحالتی که دید عجبتر که تشنه لب
جان میدهیم بر طرف چشمه زلال
آنچشمه چیست حضرت شاهی که در جهان
بحریست همتش که بود موج آن نوال
سلطان نطام دولت و ملت که جود او
گوید جواب پیشتر از گفتن سئوال
منبعد نظم کار مفوض برای اوست
ز ابن یمین بس این که بیان کرد وصف حال
از رشک گفته هام که سحری بود حلال
آبم نه در سبو و مرا دست نام و ننگ
دامن گرفته از پی نان دادن عیال
زینحالتی که دید عجبتر که تشنه لب
جان میدهیم بر طرف چشمه زلال
آنچشمه چیست حضرت شاهی که در جهان
بحریست همتش که بود موج آن نوال
سلطان نطام دولت و ملت که جود او
گوید جواب پیشتر از گفتن سئوال
منبعد نظم کار مفوض برای اوست
ز ابن یمین بس این که بیان کرد وصف حال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴٩
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۵٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۵٢
دلا ز وقت بد خود جزع مکن ز نهار
صبور باش چه دانی نکو شود ایدل
مجوی صحبت نادان از آن همی ترسم
که همچو صحبت سنگ و سبو شود ایدل
بترک صحبت او گیر کز فضیحت او
بسیط خاک پر از گفتگو شود ایدل
فروغ شهوت و سوزش مده بباد امل
که آبروی تو چون آب جو شود ایدل
بگرم مهری دوران مباش غره ازانک
که بیگناه ترا کینه جو شود ایدل
هنر طلب که هنرمند را سعادت و بخت
بروزگار کهن ماه نو شود ایدل
هنر چو مشک بود مشک کی نهان ماند
جهان ز نفحه او پر ز بو شود ایدل
کنون چو ابن یمین را هنر پناهی نیست
که لطف بیند اگر سوی او شود ایدل
بکنج عافیت ارام یافت تا پایش
مگر بگنج قناعت فرو شود ایدل
صبور باش چه دانی نکو شود ایدل
مجوی صحبت نادان از آن همی ترسم
که همچو صحبت سنگ و سبو شود ایدل
بترک صحبت او گیر کز فضیحت او
بسیط خاک پر از گفتگو شود ایدل
فروغ شهوت و سوزش مده بباد امل
که آبروی تو چون آب جو شود ایدل
بگرم مهری دوران مباش غره ازانک
که بیگناه ترا کینه جو شود ایدل
هنر طلب که هنرمند را سعادت و بخت
بروزگار کهن ماه نو شود ایدل
هنر چو مشک بود مشک کی نهان ماند
جهان ز نفحه او پر ز بو شود ایدل
کنون چو ابن یمین را هنر پناهی نیست
که لطف بیند اگر سوی او شود ایدل
بکنج عافیت ارام یافت تا پایش
مگر بگنج قناعت فرو شود ایدل
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۵۵
ز من بشنو ای خواجه پیرانه پندی
گرت در نصیحت مزاجیست قابل
اگر جاه جوئی بجمع اعاظم
و گر جای خواهی بجرگ افاضل
مکن بخل را پیشه در هیچ حالی
که آن هست نقصان بچندین دلایل
اگر یوسفی از جمال و لطافت
وگر بوعلی در کمال و فضایل
گرت هست رائی بهرحال صائب
ورت هست عقلی ز هر حال کامل
قدم گر نداری همه هست ضایع
کرم گر نداری همه هست باطل
گرت در نصیحت مزاجیست قابل
اگر جاه جوئی بجمع اعاظم
و گر جای خواهی بجرگ افاضل
مکن بخل را پیشه در هیچ حالی
که آن هست نقصان بچندین دلایل
اگر یوسفی از جمال و لطافت
وگر بوعلی در کمال و فضایل
گرت هست رائی بهرحال صائب
ورت هست عقلی ز هر حال کامل
قدم گر نداری همه هست ضایع
کرم گر نداری همه هست باطل
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۵٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۵٩
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۶١
گر چه میبینم پریشان ایدل آشفته کار
روزگارت را ولیکن غم مخور در هیچ حال
در حوادث پایداری میکن و میدار امید
ای که یابی پای بوسان از پی نقص کمال
پیش بینی آنکه در اطوار هستی از ثبات
اطلسی آید ز برگ توت و بدری از هلال
بارها بر وجه پند مشفقانه گفته ام
گر ز دستت شد برون مال و منال ایدل منال
راستی غبنی بود فاحش بر ابن یمین
گر عزیزی پایمال ذل شود از بهر مال
روزگارت را ولیکن غم مخور در هیچ حال
در حوادث پایداری میکن و میدار امید
ای که یابی پای بوسان از پی نقص کمال
پیش بینی آنکه در اطوار هستی از ثبات
اطلسی آید ز برگ توت و بدری از هلال
بارها بر وجه پند مشفقانه گفته ام
گر ز دستت شد برون مال و منال ایدل منال
راستی غبنی بود فاحش بر ابن یمین
گر عزیزی پایمال ذل شود از بهر مال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۶۴
مرجع اهل حیل مجمع تزویر و نفاق
شرف دولت و دین قدوه اصحاب ضلال
آن بدنیا شده مغرور چنان پندارد
که بزرگی جهان جمله بمال است و منال
با بزرگی کرم و خوی خوش ار حاجت نیست
او بزرگیست که گردونش ندیدست همال
زو ندیدست کرم هیچکس الا در خواب
و آن کرم نیست که دیدست خیالست خیال
ملکات وی اگر چه همه با نقصانست
لیک بخلش بود و خبث طبیعت بکمال
اعتقادش چه توان گفت عفی الله ملحد
نکند یاد سلف جز ببدی در همه حال
سخنی کش نبود فایده گوید همه وقت
که در آن طبع غلیظش نتوان یافت کلال
لیک یک نکته لطفش مدد روح دهد
گر بگوشش برسد جای کلالست و ملال
با چنین کس بسوی روضه رضوان نرود
هر که بر پای دل او بود از عقل عقال
شرف دولت و دین قدوه اصحاب ضلال
آن بدنیا شده مغرور چنان پندارد
که بزرگی جهان جمله بمال است و منال
با بزرگی کرم و خوی خوش ار حاجت نیست
او بزرگیست که گردونش ندیدست همال
زو ندیدست کرم هیچکس الا در خواب
و آن کرم نیست که دیدست خیالست خیال
ملکات وی اگر چه همه با نقصانست
لیک بخلش بود و خبث طبیعت بکمال
اعتقادش چه توان گفت عفی الله ملحد
نکند یاد سلف جز ببدی در همه حال
سخنی کش نبود فایده گوید همه وقت
که در آن طبع غلیظش نتوان یافت کلال
لیک یک نکته لطفش مدد روح دهد
گر بگوشش برسد جای کلالست و ملال
با چنین کس بسوی روضه رضوان نرود
هر که بر پای دل او بود از عقل عقال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۶۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۶٨
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٧١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٧٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٧۴
هر چه آن آشکار نتوان کرد
مکن اندر نهان بهیچ سبیل
ز آنکه بی شک نهان نخواهد ماند
بد و نیک جهان بهیچ سبیل
سخنی کت گزیر باشد از آن
مگذران بر زمان بهیچ سبیل
که سخن چون روان روان برود
باز نآید روان بهیچ سبیل
هر بلائی که از تو بر تو رسد
نتوان رست از آن بهیچ سبیل
پند پیرانه را ز ابن یمین
رد مکن ایجوان بهیچ سبیل
سودمندست پندش ار شنوی
ز آن نبینی زیان بهیچ سبیل
مکن اندر نهان بهیچ سبیل
ز آنکه بی شک نهان نخواهد ماند
بد و نیک جهان بهیچ سبیل
سخنی کت گزیر باشد از آن
مگذران بر زمان بهیچ سبیل
که سخن چون روان روان برود
باز نآید روان بهیچ سبیل
هر بلائی که از تو بر تو رسد
نتوان رست از آن بهیچ سبیل
پند پیرانه را ز ابن یمین
رد مکن ایجوان بهیچ سبیل
سودمندست پندش ار شنوی
ز آن نبینی زیان بهیچ سبیل