عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۱۵
از جوش دلم دیده پر از پاره خون است
در چشم ترم هر مژه فواره خون است
من گریه‌کنان بر سر آن کوی و ز هر سو
خلقی به سرم جمع به نظاره خون است
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۱۷
چشم من چارست تا جانانه‌ای پیدا شود
مردم چشم مرا همخانه‌ای پیدا شود
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۲۱
بی جمالت چشمم از خون خجلت جیحون دهد
دور از آن لب، در مذاقم باده طعم خون دهد
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۲۲
هرگه نسیم زلف تو سوی چمن رود
بویی دهد به گل، که گل از خویشتن رود
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۲۴
اجزای من چو لاله گر از هم جدا شود
هر جزو آن به داغ دگر مبتلا شود
گویا ز عندلیب گرفته‌ست خاطرش
کو باد صبحدم که دل غنچه وا شود
بیگانه‌وار بگذرم از مردمان چشم
با دیده‌ام خیال تو چون آشنا شود
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۲۵
پیش از اینش نظری با من درویش نبود
این زمان هست نگاهی که ازین پیش نبود
عمرها بار گل و لاله گشودم چو صبا
هیچ جز داغ درون و جگر ریش نبود
داغ مرهم طلب از چشم بتانم انداخت
ورنه هیچ از پی من چشم بداندیش نبود
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۲۶
تا هست دل، بجز تو کسی دلبرم مباد
ور پیچم از خیال تو گردن، سرم مباد
جز روی تو که آینه صنعت خداست
هرگز نظر بر آینه دیگرم مباد
یا رب که بعد مرگ چو ایام زندگی
جز خاک آستانه تو بسترم مباد
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۲۷
ز دل پیش از فراقت آه دردآلود برخیزد
به هرجا برفروزد آتش آنجا دود برخیزد
طبیبم بر سر بالین نمی‌آید وگر آید
چو گل کآید پس از سالی نشیند زود برخیزد
ز بس آفاق را پر کردم از آوازه شیون
ترنم ره نیابد کز لب داوود برخیزد
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۲۸
مگر فردا به قتلم خواهد آمد یار کز هر سو
به گوشم امشب آواز مبارکباد می‌آید
پریشان می‌کند چون زلف شیرین حال خسرو را
مگر باد صبا از تربت فرهاد می‌آید
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۳۰
تا ز گشت گلشن آن آشوب دلها یاد کرد
بلبل از گل گشت و قمری سرو را آزاد کرد
تیغ بر دشمن کشید و دوستداران را ز رشک
بر بدن، هر موی کار خنجر فولاد کرد
عاشق دیوانه را سودای معموری بلاست
هرکه ویران کرد ما را، کعبه را آباد کرد
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۳۲
کسی کجا خبر از حال زار من دارد؟
خبر ز حال دلم کردگار من دارد
خوشم چو شمع، اگر سوزدم وگر سازد
غم تو هرچه کند اختیار من دارد
فزود بیخودی‌ام بس که از خیال وصال
هزار نشاه، حسد بر خمار دارد
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۳۳
از چاک دلم خنده غم‌آلود برآید
آری، که ز ماتم‌کده خشنود برآید؟
من صبح و تو خورشید چو خواهی که نمانم
نزدیکتر آ، تا نفسم زود برآید
نقش قدم ناقه بود کوکب مسعود
آن را که درین بادیه مقصود برآید
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۳۴
به گرد خویش، هجوم غزال می‌بینم
چو یاد چشم توام در خیال می‌آید
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۳۶
کجا تاب آورد در پیش اشک دیده‌فرسایم؟
دواند ریشه گر چون شمع، مژگان تا کف پایم
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۴۰
بر امید صبر، دور از بزم یار افتاده‌ام
داده‌ام با خود قراری کز قرار افتاده‌ام
مرده‌ام از رشک تا سوی حریفان دیده‌ام
دیگری می خورده و من در خمار افتاده‌ام
خواری عشقت به هر بی‌اعتباری کی رسد؟
اعتبار من بس این کز اعتبار افتاده‌ام
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۴۷
آمدی و حسرت وصلم ز دل برداشتی
حسرتی بود از وصال آن هم به من نگذاشتی
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۴۸
جایی که تویی نیست کسی را گذر آنجا
از من که تواند که رساند خبر آنجا؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
گردون که به دیده خار افکند مرا
آتش به دل فگار افکند مرا
نی شمع به محفلی، نه گل در چمنی
بنگر به چه روزگار افکند مرا
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
زین گونه که رشک داردم در تب و تاب
در وصل، دلم ز یاد هجرست خراب
از اشک نرفت زنگ غم از دل من
ز آیینه ما غبار ننشست به آب
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
ناچار به هجر یار می‌باید ساخت
گر گل نبود، به خار می‌باید ساخت
دل را به وفای وعده‌اش نتوان بست
از وعده به انتظار می‌باید ساخت