عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۶
یار تو غم اندوخته‌ای می‌باید
دل گرم جگرسوخته‌ای می‌باید
از بهر دلالت صبوحی خیزان
شمع سحر افروخته‌ای می‌باید
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۹
زان ره که نسیمش به مه و سال آید
کام دل من آید و فی‌الحال آید
از جذبه شوقم چه عجب، گر ز سفر
یار آید و مژده‌اش ز دنبال آید
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۳
گر خانه چشم من بود تیره و تار
از گریه مدان تیرگی‌اش را زنهار
گلگون سرشک من نینگیخته گرد
چشمم ز فراق دوست آورده غبار
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۴
از درد نکرد دیده‌ام ضعف اظهار
وز گریه نیفتاد به روز شب تار
شد بی تو یتیم مردم دیده من
بر چهره‌اش از گرد یتیمی‌ست غبار
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۵
چشم ترم از گریه ندارد آزار
وز درد نیفتاده به روز شب تار
تا چشم تو اش از نظر انداخته است
بر عینک دیده‌ام نشسته‌ست غبار
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۳
بر من چو در وصل تو کردند فراز
ای کاش اجل کند به سویم پرواز
بی روی تو ام چه بهره از کام جهان؟
بی زلف تو ام چه حاصل از عمر دراز؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۶
دارد به من اتحاد، یار از من بیش
او را بینم، آینه گر دارم پیش
برخاست دویی میان یار و دل ریش
خون است دلم چو غنچه در پنجه خویش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۷
با آن که زدی بر جگرم صد جا نیش
وز درد، دلم را چو جگر کردی ریش
هرجور که آید از تو بر من، بحلی
آزرده مکن به عذرخواهی لب خویش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۴
خون شد دلم از شنیدن نام وداع
جان رفت به باد غم ز پیغام وداع
ای هجر، که را می‌کشی امروز، که دی
من زهر اجل چشیدم از جام وداع
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۶
بی روی تو زد غبار در چشمم چنگ
چشمم نه ز درد و گریه برکرد این رنگ
هر آینه‌ای را که پرستارش نیست
آن آینه را غبار گیرد یا زنگ
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۵
هر کثرت و وحدت که دهد دست به هم
در عالم عشق، باشد از یک عالم
چون درنگری، حقیقت بحر یکی‌ست
هرچند که موج بیش گردد یا کم
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۰
از مرغ چمن، به گل سزاوارترم
بر شعله، ز پروانه گرفتارترم
آن را که نظر بر رخ یاری باشد
در دیده، ز نور دیده، در کارترم
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۳
از خاک درت گر چو صبا برخیزم
یا رب به کجا فتم، کجا برخیزم
در کوی تو افتاده سرم بر سر راه
هر چند ز ره چو نقش پا برخیزم
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۴
شب‌ها که ز هجر، آب گردد نفسم
وز آتش دل، کباب گردد نفسم
مالم چو نسیم، سینه بر سینه صبح
تا مطلع آفتاب گردد نفسم
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۸
خود کرد به لطف اگرچه اول رامم
زود از نظر افکند بت خودکامم
خوی فلک است دلبرم را که چو مهر
برداشت صباح و بر زمین زد شامم
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۷
دل پیش تو ای دلبر کاشی داریم
در بزم تو جای بر حواشی داریم
یاران همه میل آب‌پاشان دارند
ما با تو سر نیازپاشی داریم
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۸
تا یار شدی به رغم من با دشمن
شد کشته چراغ دلم ای عهدشکن
قدسی دیدی که آشنا با تو چه کرد
بیگانه مگر کند چراغت روشن
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۵
جایی که بود پای محبت به میان
عاشق نبود بر دل معشوق گران
قمری به سر سرو نگر، تا دانی
آن بار ازین می‌کشد، این ناز ازان
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۵
آزرده چو خاطرت ز با ما بودن
اولی باشد ز بودنم، نابودن
رفتم به ته آب چو گوهر، تا کی
چون موج، خراش روی دریا بودن؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۷
از نامه رسی پیش، چه خواهد بودن
آری خبر خویش، چه خواهد بودن
در وادی زودآمدن از خامه شوق
اظهار ازین بیش چه خواهد بودن