عبارات مورد جستجو در ۸۹۹ گوهر پیدا شد:
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۶۰
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۶۰۳
آتش اندر آب هرگز دیدهای
عنبر اندر تاب هرگز دیدهای ؟
چون دهان و لعل شور انگیز او
پسته و عناب هرگز دیدهای ؟
شد نقاب عارضش زلف سیاه
شام پر مهتاب هرگز دیدهای ؟
در صدف چون رشته دندان او
لولوی خوشاب هرگز دیدهای ؟
نرگسش درطاق ابرو خفته مست
مست در محراب هرگز دیدهای ؟
در غمش خسرو چو چشم خون فشان
چشمهٔ خوناب هرگز دیدهای ؟
عنبر اندر تاب هرگز دیدهای ؟
چون دهان و لعل شور انگیز او
پسته و عناب هرگز دیدهای ؟
شد نقاب عارضش زلف سیاه
شام پر مهتاب هرگز دیدهای ؟
در صدف چون رشته دندان او
لولوی خوشاب هرگز دیدهای ؟
نرگسش درطاق ابرو خفته مست
مست در محراب هرگز دیدهای ؟
در غمش خسرو چو چشم خون فشان
چشمهٔ خوناب هرگز دیدهای ؟
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۶۱۴
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۵۳
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۵۷
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۲۲
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۵۰
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۵۸
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۳
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر هزج
پاره ۱
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۲۹ - ایضا در مرثیه
مه اوج سیادت میر جعفر
ز علم جعفری چون کامجو شد
به ملک دانش از نوسکهای زد
که نقد علم ازو بس تازه رو شد
چو باد آن گاه راه کعبه سر کرد
وزان خاک وجودش مشگ بو شد
بر او بارید چندان ابر رحمت
که غرق لجه لاتقنطو شد
پس از طغیان طوفان حوادث
چو یونس سیر بحرش آرزو شد
سرشک بحر بر افلاک زد موج
که موجش دام مرغ روح او شد
چو تاریخش طلب کردند گفتم
به دریای اجل یونس فرو شد
ز علم جعفری چون کامجو شد
به ملک دانش از نوسکهای زد
که نقد علم ازو بس تازه رو شد
چو باد آن گاه راه کعبه سر کرد
وزان خاک وجودش مشگ بو شد
بر او بارید چندان ابر رحمت
که غرق لجه لاتقنطو شد
پس از طغیان طوفان حوادث
چو یونس سیر بحرش آرزو شد
سرشک بحر بر افلاک زد موج
که موجش دام مرغ روح او شد
چو تاریخش طلب کردند گفتم
به دریای اجل یونس فرو شد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۷
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۹
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۵
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۴۹
قبلهٔ ابدال قلهٔ سبلان دان
کو ز شرف کعبهوار قطب کمال است
کعبه بود سبزپوش او ز چه پوشد
جامهٔ احرامیان که کعبهٔ حال است
در خبری خواندهام فضیلت آن را
خاست مرا آرزوش قرب سه سال است
رفتم تا بر سرش نثار کنم جان
کوست عروسی که امهات جبال است
چادر بر سر کشید تا بن دامن
یعنی بکرم من این چه لاف محال است
مقعد چندین هزار ساله عجوزی
بکر کجا ماند این چه نادره حال است
موسی و خضر آمده به صومعهٔ او
صومعه دارد مگر فقیر مثال است
هست همانا بزرگ بینی آن زال
چادر از آن عیب پوش بینی زال است
گفتم چادر ز روی باز نگیری
بکر نهای شرم داشتن چه خصال است
از پس بکران غیب چادر غیرت
بفکن خاقانیا که بر تو حلال است
کو ز شرف کعبهوار قطب کمال است
کعبه بود سبزپوش او ز چه پوشد
جامهٔ احرامیان که کعبهٔ حال است
در خبری خواندهام فضیلت آن را
خاست مرا آرزوش قرب سه سال است
رفتم تا بر سرش نثار کنم جان
کوست عروسی که امهات جبال است
چادر بر سر کشید تا بن دامن
یعنی بکرم من این چه لاف محال است
مقعد چندین هزار ساله عجوزی
بکر کجا ماند این چه نادره حال است
موسی و خضر آمده به صومعهٔ او
صومعه دارد مگر فقیر مثال است
هست همانا بزرگ بینی آن زال
چادر از آن عیب پوش بینی زال است
گفتم چادر ز روی باز نگیری
بکر نهای شرم داشتن چه خصال است
از پس بکران غیب چادر غیرت
بفکن خاقانیا که بر تو حلال است
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۵۵
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۵۹ - در وصول ده شتر از امیر الحاج
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۶۸ - در طلب جایزه
صاحبا نو به نو تحیت من
پیش قابوس سرفراز فرست
قطعهای کز ثنا طرازیدم
به جهان جوی دین طراز فرست
پیش خوان پایهٔ سلیمانی
سخن مور گرم تاز فرست
نزد محمود شاه هند گشای
قصهٔ هندوی ایاز فرست
حال ذره به افتاب رسان
راز صعوه به شاهباز فرست
منعما پیش کیقباد دوم
از من این یک سخن به راز فرست
گر مرا ز انتظار پشت شکست
مومیائی چاره ساز فرست
جگر از بس جگر که خورد بسوخت
شربت نو جگر نواز فرست
آز من تشنهٔ سخای تو شد
جرعه ریز سخا به آز فرست
کشت صبر مرا نیاز عطات
دیت کشتهٔ نیاز فرست
سحر بین شعر و شعرها بشکن
کان طلب اقچه سوی گاز فرست
بلبل اینک صفیر مدح شنو
گندنا سوی حقهباز فرست
بس دراز است قد امیدم
درع انعام هم دراز فرست
آن عطا کز ملوک یافتهام
عشر آن وقت اهتزاز فرست
آفتابی و من تو را خاکم
خاک را آتشین طراز فرست
به سزا مدحتی فرستادم
سوی من خلعتی به ساز فرست
یا صلت ده به آشکار مرا
یا به پنهان قصیده باز فرست
عقد در، طالبان بسی دارد
گر فرستی به احتراز فرست
عنبر و مشک اگر به کارت نیست
هر دو با قلزم و طراز فرست
سحر بابل گرت پسند نشد
سوی جادوی بینماز فرست
زر اگر خاتم تو را نسزید
باز با کورهٔ گداز فرست
یوسفی کو به هفده قلب ارزید
باز با چاه هفده باز فرست
ناز پرورد بکر طبع مرا
گم مکن با حجاب ناز فرست
چون کبوتر به مکه یابد امن
از عراقش سوی حجاز فرست
خضر عمری حیات عالم را
مدد عمر دیر یاز فرست
پیش قابوس سرفراز فرست
قطعهای کز ثنا طرازیدم
به جهان جوی دین طراز فرست
پیش خوان پایهٔ سلیمانی
سخن مور گرم تاز فرست
نزد محمود شاه هند گشای
قصهٔ هندوی ایاز فرست
حال ذره به افتاب رسان
راز صعوه به شاهباز فرست
منعما پیش کیقباد دوم
از من این یک سخن به راز فرست
گر مرا ز انتظار پشت شکست
مومیائی چاره ساز فرست
جگر از بس جگر که خورد بسوخت
شربت نو جگر نواز فرست
آز من تشنهٔ سخای تو شد
جرعه ریز سخا به آز فرست
کشت صبر مرا نیاز عطات
دیت کشتهٔ نیاز فرست
سحر بین شعر و شعرها بشکن
کان طلب اقچه سوی گاز فرست
بلبل اینک صفیر مدح شنو
گندنا سوی حقهباز فرست
بس دراز است قد امیدم
درع انعام هم دراز فرست
آن عطا کز ملوک یافتهام
عشر آن وقت اهتزاز فرست
آفتابی و من تو را خاکم
خاک را آتشین طراز فرست
به سزا مدحتی فرستادم
سوی من خلعتی به ساز فرست
یا صلت ده به آشکار مرا
یا به پنهان قصیده باز فرست
عقد در، طالبان بسی دارد
گر فرستی به احتراز فرست
عنبر و مشک اگر به کارت نیست
هر دو با قلزم و طراز فرست
سحر بابل گرت پسند نشد
سوی جادوی بینماز فرست
زر اگر خاتم تو را نسزید
باز با کورهٔ گداز فرست
یوسفی کو به هفده قلب ارزید
باز با چاه هفده باز فرست
ناز پرورد بکر طبع مرا
گم مکن با حجاب ناز فرست
چون کبوتر به مکه یابد امن
از عراقش سوی حجاز فرست
خضر عمری حیات عالم را
مدد عمر دیر یاز فرست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۷۰ - در نکوهش مقلدان