عبارات مورد جستجو در ۲۶۶ گوهر پیدا شد:
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۴۷
ماییم و شبی و یار در پیش
جام می خوشگوار در پیش
وقت چمن و شکفته باغی
بی زحمت خارخار در پیش
گل آمده و خزان گشته
دی رفته و نوبهار در پیش
من بیهش و مست یار و یارم
نی مست و نه هوشیار در پیش
دستم به لب و نظر به رویش
می بر کف و لاله زار در پیش
رفت آنکه چو غنچه بود یک چند
در بسته و پرده دار در پیش
امروز چو شاخ گل به صد لطف
آمد ز برای یار در پیش
ای دور فلک، اگر ترا هست
وقتی به ازین بیار در پیش
مست حق را که هست با دوست
زین گونه هزار کار در پیش
خسرو، می ناب کش که زین پس
نارد فلکت خمار در پیش
جام می خوشگوار در پیش
وقت چمن و شکفته باغی
بی زحمت خارخار در پیش
گل آمده و خزان گشته
دی رفته و نوبهار در پیش
من بیهش و مست یار و یارم
نی مست و نه هوشیار در پیش
دستم به لب و نظر به رویش
می بر کف و لاله زار در پیش
رفت آنکه چو غنچه بود یک چند
در بسته و پرده دار در پیش
امروز چو شاخ گل به صد لطف
آمد ز برای یار در پیش
ای دور فلک، اگر ترا هست
وقتی به ازین بیار در پیش
مست حق را که هست با دوست
زین گونه هزار کار در پیش
خسرو، می ناب کش که زین پس
نارد فلکت خمار در پیش
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۲۶ - پیشگوئی منجم
مرا منجم هشتاد سال عمر نهاد
ز عمر دوستی امید من بر آن افزود
خدای داند من دل در او نمی بندم
که باد پیمود آن کس که آسمان پیمود
تو خود چنین گیر آخر نه پنجه و دو گذشت
هر آنچه خوشتر گیتی ز عمر من بربود
امید خوشه چه دارم دگر که داس فنا
دو بخش تازه از گشت عمر من بدرود
فلک بفرسود آن قوت جوانی من
چو ضعف پیری آمد نداندش فرسود
ز عمر دوستی امید من بر آن افزود
خدای داند من دل در او نمی بندم
که باد پیمود آن کس که آسمان پیمود
تو خود چنین گیر آخر نه پنجه و دو گذشت
هر آنچه خوشتر گیتی ز عمر من بربود
امید خوشه چه دارم دگر که داس فنا
دو بخش تازه از گشت عمر من بدرود
فلک بفرسود آن قوت جوانی من
چو ضعف پیری آمد نداندش فرسود
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۸
جامی : تحفةالاحرار
بخش ۱۲ - در اشارت به هشیاری روز و بیداری شب
هست یکی نیمهٔ عمر تو روز
نیمهٔ دیگر شب انجم فروز
روز و شب عمر تو با صد شتاب
میگذرد، آن به خود و این به خواب
روز پی خور سگ دیوانهای
خفته به شب مردهٔ کاشانهای
روز چنان میگذرد شب چنین
کی شوی آمادهٔ روز پسین؟
شب چو رسد، شمع شبافروز باش
همنفس گریهٔ جانسوز باش
روز و شبت گر همه یکسان شود
بر تو شب و روز تو تاوان شود
نیمهٔ دیگر شب انجم فروز
روز و شب عمر تو با صد شتاب
میگذرد، آن به خود و این به خواب
روز پی خور سگ دیوانهای
خفته به شب مردهٔ کاشانهای
روز چنان میگذرد شب چنین
کی شوی آمادهٔ روز پسین؟
شب چو رسد، شمع شبافروز باش
همنفس گریهٔ جانسوز باش
روز و شبت گر همه یکسان شود
بر تو شب و روز تو تاوان شود
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ تمام کنید حج و عمره خداى را فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ اگر شما را باز دارند به بیمى یا بیماریى فَمَا اسْتَیْسَرَ برین باز داشته است چیزى آسان مِنَ الْهَدْیِ از قربان وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ و موى سر خویش بمسترید حَتَّى یَبْلُغَ الْهَدْیُ تا آن وقت که قربان رسد مَحِلَّهُ بجاى کشتن آن فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً هر که از شما بیمار بود أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ یا در سر وى جمنده یا درد سر بود و خواهد که موى سترد، فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیامٍ خویشتن از حرج باز خرد بسه روز روزه أَوْ صَدَقَةٍ یا فرقى از طعام که بدرویشان دهد، أَوْ نُسُکٍ یا ریختن خون گوسپندى، فَإِذا أَمِنْتُمْ و چون ایمن شوید فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ هر که احرام گرفته بود عمره را إِلَى الْحَجِّ و خواهد که حج را بعمره در آرد فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ تا گوسپندى بکشد فَمَنْ لَمْ یَجِدْ هر که گوسپندى نیابد فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ تا سه روز روزه دارد فِی الْحَجِّ در آن روزها که حج میکند وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ و هفت روز پس آنک باز آئید. تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ آن ده باشد تمام، ذلِکَ این شرع لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حاضِرِی الْمَسْجِدِ الْحَرامِ نه مکّیان اهل حرم راست وَ اتَّقُوا اللَّهَ و از خشم خداى بپرهیزید وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ و بدانید که اللَّه در عقوبت سخت گیرست.
الْحَجُّ ساختن حج را و بر خود فریضه کردن را أَشْهُرٌ ماههایست مَعْلُوماتٌ شناخته و دانسته، فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ هر که در آن ماهها باحرام گرفتن بر خویشتن حج فریضه کرد فَلا رَفَثَ نه مباشرت کردن شاید و نه از آن گفتن وَ لا فُسُوقَ و نه از ناشایست هیچیز وَ لا جِدالَ و نه با مسلمانان و با زینهاریان جنگ شاید، فِی الْحَجِّ در حج کردن وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ و هر چه کنید از نیکى یَعْلَمْهُ اللَّهُ میداند خداى آن را، وَ تَزَوَّدُوا و زاد برگیرید فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى و بهتر زاد آزرم داشتن است از من و پرهیزیدن از خشم من، وَ اتَّقُونِ و به پرهیزید از خشم من یا أُولِی الْأَلْبابِ (۱۹۷) اى خداوندان خردها.
لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ بر شما تنگى نیست أَنْ تَبْتَغُوا که جویید فَضْلًا روزى مِنْ رَبِّکُمْ از خداوند خویش، فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ چون باز گردید از عرفات فَاذْکُرُوا اللَّهَ یاد کنید خداى را عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ نزدیک مشعر حرام وَ اذْکُرُوهُ کَما هَداکُمْ و یاد کنید وى را چنانک شما را راه نمود، وَ إِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ (۱۹۸) و پیش از آن نبودید مگر از گمراهان.
ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النَّاسُ پس باز گردید از آن راه که مردمان مى بازگردند وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ و آمرزش خواهید إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۹۹) که خداى آمرزگارست و بخشاینده.
الْحَجُّ ساختن حج را و بر خود فریضه کردن را أَشْهُرٌ ماههایست مَعْلُوماتٌ شناخته و دانسته، فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ هر که در آن ماهها باحرام گرفتن بر خویشتن حج فریضه کرد فَلا رَفَثَ نه مباشرت کردن شاید و نه از آن گفتن وَ لا فُسُوقَ و نه از ناشایست هیچیز وَ لا جِدالَ و نه با مسلمانان و با زینهاریان جنگ شاید، فِی الْحَجِّ در حج کردن وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ و هر چه کنید از نیکى یَعْلَمْهُ اللَّهُ میداند خداى آن را، وَ تَزَوَّدُوا و زاد برگیرید فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى و بهتر زاد آزرم داشتن است از من و پرهیزیدن از خشم من، وَ اتَّقُونِ و به پرهیزید از خشم من یا أُولِی الْأَلْبابِ (۱۹۷) اى خداوندان خردها.
لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ بر شما تنگى نیست أَنْ تَبْتَغُوا که جویید فَضْلًا روزى مِنْ رَبِّکُمْ از خداوند خویش، فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ چون باز گردید از عرفات فَاذْکُرُوا اللَّهَ یاد کنید خداى را عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ نزدیک مشعر حرام وَ اذْکُرُوهُ کَما هَداکُمْ و یاد کنید وى را چنانک شما را راه نمود، وَ إِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ (۱۹۸) و پیش از آن نبودید مگر از گمراهان.
ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النَّاسُ پس باز گردید از آن راه که مردمان مى بازگردند وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ و آمرزش خواهید إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۹۹) که خداى آمرزگارست و بخشاینده.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ و روى انّ النبى قال تابعوا بین الحج و العمرة، فانهما ینفیان الفقر و الذنوب، کما ینفى الکیر خبث الحدید و الذهب و الفضة، و لیس للحج المبرور ثواب دون الجنة
گفت: حج و عمره هر دو بر پى یکدیگر دارید و شرط آن بتمامى بجاى آرید، که هم چنان که آتش زر و سیم و آهن باخلاص برد، و فضلها که بکار نیاید بسوزاند، حج و عمره فقر ناپسندیده و گناهان نکوهیده را از بنده هم چنان فرو ریزاند، و صفاء دل و طهارت نفس در بنده پدید کند. و در بعضى اخبار بیاید: که بسیارى گناه است بنده را که کفارت آن نیست مگر ایستادن بعرفات، و هیچ وقت نیست که شیطان را بینند درماندهتر و زرد روتر از آن وقت که حاجیان در عرفات بیستند، از بس که بیند رحمت و فضل خداى بر سر ایشان باران و ریزان! و از گناه کبایر یکى آنست که بنده در آن روز بخداوند عز و جل بد گمان بود، وز رحمت وى نومید، و عن جابر رض قال قال رسول اللَّه «اذا کان یوم عرفة ینزل اللَّه تعالى الى سماء الدنیا فیباهى بهم الملائکة، فیقول انظروا الى عبادى اتونى شعثا غبرا من کل فج عمیق، اشهدکم انى قد غفرت لهم، فتقول الملائکة یا رب! فلان مرهق فیقول قد غفرت لهم، فما من یوم اکثر عتیقا من النار من یوم عرفه»
و روى العباس بن مرداس: ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم دعا عشیة عرفة لامّته بالمغفرة و الرحمة، و اکثر الدعاء فاجابه انى قد فعلت الّا ظلم بعضهم بعضا، فاما ذنوبهم فیما بینى و بینهم فقد غفرتها، فقال اى ربّ! انک قادر ان تثیب هذا المظلوم خیرا من مظلمته و تغفر لهذا الظالم، فلم یجیبه تلک العشیة، فلما کان غداة المزدلفة اعاد الدعاء، فاجابه اللَّه انى قد غفرت لهم، فتبسم رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فقال له بعض اصحابه یا رسول اللَّه تبسمت فى ساعة ما کنت تبسّم فیها؟ قال تبسّمت من عدوّ اللَّه ابلیس انّه لما علم انّ اللَّه عز و جل قد استجاب لى فى امتى، اهوى یدعو بالویل و الثبور، و یحثو التراب على رأسه. و عن ابن عمر قال لا یبقى یوم عرفة احد فى قلبه مثقال ذرة من الایمان الّا غفر له، فقال له رجل لاهل عرفات خاصة ام للناس عامة؟
فقال ابن عمر: کنت عند النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فسمعته یقول ذلک، فساله سائل للناس عامة او لاهل عرفات فقال بل للناس عامة.
وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ الآیة... خلافست میان علماء دین که عمره واجب است یا سنت، و قول جدید شافعى آنست، و بیشتر علما بر آنند که واجب است همچون حج، از بهر آن که لفظ امر بر هر دو مطلق است و مقتضى امر وجوب است، یدلّ علیه ما روى زید بن ثابت مرفوعا ان الحج و العمرة فریضتان لا یضرک بایهما بدأت. و فى الکتاب الذى کتبه النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم لعمرو بن حزم انّ العمرة هى الحج الاصغر و قال ابن عباس: و اللَّه ان العمرة لقرینة الحج فى کتاب اللَّه.
وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ الآیة... میگوید تمام کنید حج و عمره را یعنى مناسک و حدود و شرائط و فرائض و سنن آن بتمامى بجاى آرید، و اگر تمامتر خواهید، از خانه خویش چون بیرون آئید احرام گرفته بیرون آئید، و بمال حلال بى شبهت حج کنید، که چون مال حرام بود بیم آن باشد که حج نامقبول بود. و در حج بجز حج و زیارت کارى و مقصودى دیگر در پیش مگیرید، و حج خود بمیالائید
قال رسول اللَّه: یأتى على الناس زمان یحج اغنیاء الناس للنزهة و اوساطهم للتجارة و قرّاؤهم للریاء و السمعة و فقراؤهم للمسألة».
و در لغت عرب عمره زیارت است و حج آهنگ اگر کسى پرسید چرا حج و عمره را گفت اللَّه و نماز و زکاة را نگفت: و اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة للَّه؟ جواب آنست که حج و عمره در جاهلیت کارى معروف و مشهور بود، و مشرکان حج و طواف که میکردند و تلبیه که میگفتند بتان را در آن مىگرفتند و میگفتند: اینان انبازان خداىاند، تعالى اللَّه عن ذلک. پس رب العالمین مسلمانان را فرمود که شما خالصا اللَّه حج کنید، و کس را با من در آن انباز مگیرید، تا مشرکان را تنبیهى باشد، و براه توحید راه نمونى کنید، نظیر این آنست که گفت وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً، جهودان و ترسایان کلیسیاها و کنیسها میساختند، و میگفتند این خدایراست، آن گه خداى را عز و جل به یگانگى و بى همتایى در آن نمىپرستیدند، و بدان اقرار نمىدادند. رب العالمین مسلمانان را گفت شما مرا در آن باخلاص پرستید، و دیگرى را با من در آن مخوانید، تا ایشان بدانند که در گمراهىاند و براه باز آیند.
فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ احصار منع است و حصر حبس، جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ حَصِیراً اى محبسا و هدى و هدّى هر دو یکى است، چون میت و میّت، و لین و لیّن، و آن را هدى نام کردند از بهر آن که آن را به منا برند و آنجا بکشند، و بدرویشان دهند، و بخداى عز و جل بدان تقرب کنند، همچنانک کسى هدیه برد بدوستى و در آن بوى تقرب کند. و خلافست میان علما در معنى احصار که آن سبب تحلّل است. قومى گفتند هر مانعى که پدید آید و او را از اعمال حج باز دارد، چون بیمارى و ماندگى و ترس و بیم دشمن، و نرسیدن نفقه، و گم شدن شتر و مانند این، هر چه ازین عذرها بود چون پدید آید بر جاى بیستد محرم، و گوسپندى بمنا فرستد تا بکشد، آن گه از احرام بیرون آید و حلال شود. و جماعتى از محققان گفتند که آن احصار که مبیح تحلّل است منع است از جهت دشمن، یا از جهت سلطان قاهر. چنانک مصطفى را بیفتاد در حدیبیه، و دیگر عذرها چون بیمارى و جز آن سبب تحلّل نیست. پس چون باز داشته شد از جهت دشمن یا سلطان قاهر، گوسپندى بکشد همانجاى که محصر شود، اگر در حل باشد یا در حرم، آن گه از احرام بیرون آید، و بر وى قضا نه. الا اگر نسک واجب باشد.
اینست که رب العالمین گفت: فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ الایه اى فواجب علیکم ما تیسّر من الهدى و ادناه شاة و اعلاه بدنة، و اوسطه بقرة، و الاحسن هو الشاة لانه اقرب الى الیسر. و اللَّه تعالى سمّى الشاة هدیا، فى قوله هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ.
وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتَّى یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ میگوید موى سرباز مکنید تا آن گه که گوسپند بکشند، و بمحل انتفاع رسد. و تناول، اگر در حلّ باشد یا در حرم، این بر قول ایشانست که احصار احصار دشمن نهند و محل محل انتفاع و اکل و تناول نهند، و مثال این آنست که مصطفى گفت: در آن گوشت که بریره را دادند بصدقه، قال «قرّبوه فقد بلغ محله» اى بلغ محل طیبه و حلاله بالهدیة الینا بعد أن کانت صدقة على بریرة.
فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ الآیة این در شأن کعب بن عجرة الانصارى فرو آمد. دیگ مىپخت و مصطفى ع بروى بگذشت وى را دید! جمنده از سروى مى فرو ریخت گفت اى کعب جمنده سرت را مىرنجاند؟ گفت آرى گفت گوسپندى بکش و درویشان را بخوران، یا سه روز روزهدار، یا فرقى طعام بشش درویش ده، و موسى بستر، این فرق به نزدیک اهل حجاز سه صاع باشد هر درویشى را دو مدّ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ الآیة بدانک گزاردن حج و عمره را سه وجه است: یکى افراد و دیگر قران و سدیگر تمتع. بمذهب شافعى افراد فاضلتر، و بمذهب بو حنیفه قران فاضلتر، و بمذهب مالک تمتع فاضلتر، و این خلاف از آن افتاد که در حجة الوداع که رسول خدا بآخر عمره کرد، نیز مختلف شدند. مالک گفت تمتع بود، بو حنیفه گفت قران بود، شافعى گفت افراد بود. و حجت شافعى درین آنست که جابر بن زید گفت: سمعت رسول اللَّه فى حجة الوداع یقول: لبیّک بحجة مفردة.»
و بروایتى دیگر گفت: «افردوا بالحج فانه اتمّ لحجّتکم و عمرتکم».
افراد آنست که حج و عمره از یکدیگر باز برد، اول حج کند بوقت خویش و شرائط آن بتمامى بجاى آرد، پس چون تمام شود و از احرام بیرون آید، به جعرانه شود، یا به تنعیم یا بحدیبیه، و عمره را احرام گیرد و باعمال آن مشغول شود. و قران آنست که هر دو درهم پیوندد و در احرام گوید لبیک بحجة و عمرة معا» پس بر اعمال حج اقتصار کند، که عمره خود در وى مندرج شود، چنانک وضو در غسل. و تمتع آنست که چون بمیقات رسد بوقت حج، اوّل احرام بعمره گیرد، پس چون در مکه شود و از اعمال عمره فارغ گردد، و از احرام بیرون آید، و متحلّل شود، و بمحظورات متمتع، آن گه از جوف مکه احرام گیرد بحج، و بدان مشغول شود این کس را متمتع گویند و بر وى گوسپندى واجب شود، آن گه که از عمره فارغ شده باشد، و باعمال حج شروع کرده، پس اگر روز نحر ذبح کند و بدرویشان دهد شاید.
اینست که رب العالمین گفت: فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ پس اگر گوسپند نیابد فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ سه روز روزه دارد پیش از روز نحر، و اگر پیوسته دارد یا گسسته هر دو شاید. اما در روز نحر البته روا نیست که متمتع روزه دارد، و در ایام التشریق رخصت هست. قالت عایشه: رخص رسول اللَّه للمتمتع اذا لم یجد الهدى، و لم یصم الثلاثة فى العشران یصوم ایام التشریق وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ پس چون از حج بوطن خویش باز شود هفت روز دیگر روزه دارد تا تمامى ده روز باشد. اینست که گفت تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ این عشرة کامله بسطى است، در سخن مانند تأکید هر چند که از آن بى نیازیست، چنانک جاى دیگر گفت «وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ» و نبشتن خود بدست راست بود، و کذلک قوله ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ و سخن خود بدهن بود، و قال تعالى یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً و خوردن در شکم بود. آن گه بیان کرد که این حکم نه هر کسى راست، که قومى را مخصوص است: یعنى ایشان که نه مکیان باشند، و نه ایشان که از مکه فرود از مسافت قطع نشینند، بلکه غریبانراست از اهل آفاق که آنجا فرود آیند.
ثمّ حذرهم شدة عذابه لو ضیّعوا ما امرهم و ترکوا ما فرض علیهم فقال سبحانه: وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ.
الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ الآیة... اى وقت الحج اشهر معروفات، میگوید وقت حج ماههایى است معروف، و آن شوال است و ذو القعده و نه روز از ذى الحجه و شب نحر تا بوقت بام، این مذهب شافعى است، و بمذهب بو حنیفه ده روز است از ذو الحجة که روز نحر در شمار آرد، و بمذهب مالک ماه ذى الحجة تا بآخر از اشهر الحج است، و هر که بیرون ازین روزگار احرام گیرد آن احرام عمره را باشد نه حج را بمذهب شافعى و احمد و اسحاق و اوزاعى، و بمذهب مالک و بو حنیفه بحج منعقد شود، اما مکروه دارند.
فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فرض در قرآن بر چهار وجه است: بمعنى بیان چنانک اللَّه گفت: قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ یعنى قد بین لکم کفارة ایمانکم، جاى دیگر گفت سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها یعنى و بینّاها. وجه دوم فرض بمعنى احلّ و ذلک فى قوله: ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ اى احلّ اللَّه له. وجه سیم فرض بمعنى انزل و ذلک فى قوله: إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ اى انزله. وجه چهارم فرض بمعنى اوجب و ذلک فى قوله: فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ اى اوجبتم على انفسکم، جاى دیگر گفت: قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْناعَلَیْهِمْ
اى اوجبنا علیهم و کذلک قوله تعالى فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ اى اوجب فیهن الحج فاحرم به. میگوید: هر که درین ماهها حج بر خود فریضه گرداند، یعنى باحرام و تلبیه، و احرام آن باشد که چون بمیقات رسد غسل کند، آن گه از ارى سپید در بندد، و ردائى سپید بر افکند، و نعلین در پوشد، و بوى خوش بکار دارد، و دو رکعت نماز کند. آن گه در دل نیت حج کند، و حقیقت احرام این نیّت است، پس اگر راکب باشد بر نشیند، و چون اشتر برخیزد و رفتن را راست بیستد، تلبیه کند و گوید لبّیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک، ان الحمد و النعمة لک، و الملک، لا شریک لک » و ازین جمله خود احرام فریضه است آن دیگر همه سنن و هیأت است.
و على الجملة، فرائض و ارکان حج پنج چیز است: احرام، و طواف، و سعى بعد از طواف، و وقوف بعرفات، و موى سر ستردن بیک قول، اگر یکى ازین ارکان بگذارد حج درست نیاید و ارکان عمره همین است الا وقوف بعرفات که آن در عمره نیست. و واجبات حج شش چیز است: احرام گرفتن در میقات، و بعرفات بیستادن تا فرو شدن آفتاب، و بشب مقام کردن در مزدلفه، و همچنین در منا مقام کردن بشب و طواف وداع، و سنگ انداختن. اگر یکى ازین شش بگذارد حج باطل نشود اما گوسپندى لازم آید که بقربان کند. و محظورات حج که محرم را از آن پرهیز باید کرد هم شش چیز است: جامه پوشیدن چون پیراهن و ازار پاى و موزه و دستار، دوم بوى خوش بکار داشتن، سیم موى سر و ناخن باز کردن، چهارم با اهل خویش مباشرت کردن، پنجم مقدمات مباشرت چون لمس و تقبیل و مانند آن، و همچنین نکاح نشاید نه خود را و نه دیگرى را، اگر کند درست نباشد، ششم صید برّ نشاید محرم را، اگر کند جزا لازم آید، ماننده آن صید که کشته بود از شتر و گاو و گوسپند.
فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ هر که درین ماههاى حج احرام گرفت و حج بر خود فریضه کرد.
فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ علما را اختلاف است در معنى این هر سه کلمت: قومى گفتند رفث عین جماع است، قومى گفتند حدیث جماع است بتعریض نزدیک زنان، قومى گفتند سخن نافرزام است و کلمات نکوهیده و فسوق انواع معاصیست بجملگى، قومى گفتند لقب دادن است، که رب العزه جاى دیگر گفت: وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ، قومى گفتند: فسوق همانست که در سورة الانعام گفت وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ، و هو الذبح للاصنام.
روى ابو هریرة عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «من حجّ هذا البیت فلم یرفث و لم یفسق، خرج من ذنوبه کیوم ولدته امه» و عن وهیب بن الورد قال «کنت اطوف أنا و سفیان الثورى لیلا، فانقلب سفیان و بقیت فى الطواف، قد خلت الحجر فصلیت تحت المیزاب، فبینما انا ساجد اذ سمعت کلاما بین استار البیت و الحجارة» و هو یقول یا جبرئیل اشکو الى اللَّه ثم الیک ما یفعل هؤلاء الطائفون حولى من تفکّههم فى الحدیث و لغطهم و سومهم. قال وهیب فاوّلت انّ البیت یشکو الى جبرئیل.»
ابن عمر گفت: فسوق درین آیت به کار داشتن محظورات حج است در حال احرام، چون قتل صید، و موى سر و ناخن گرفتن، و مانند آن. و جدال آنست که قریش با یکدیگر در منا خصومت مىگرفتند، و خود را بر یکدیگر به مىآوردند این میگفت حج من بهتر و نیکوتر، و آن میگفت حج من تمامتر و بکار آمده تر، و نیز در مواقف مختلف شدند، هر قومى را موقفى بود، و میگفتند که این موقف ابراهیم است، پس رب العالمین ایشان را ازین مجادلت باز زد، و پیغامبر خود را خبر کرد از موقف ابراهیم، و مشاعر، و مناسک حج، و پیغامبر ایشان را بیان کرد و باز نمود، و گفت «خذوا عنّى مناسککم و لا تجادلوا».
و آن کس که فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ بر قراءة مکى و بصرى خواند جِدالَ از نظم اول آیت جدا کند، و معنى آنست که لا شکّ فى الحج انه فى ذى الحجة شک نیست در حج که آن در ذى الحجة است، و موقف عرفات، و نسىء باطل، و به قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى حجة الوداع: «ان الزمان قد استدار کهیئة یوم خلق اللَّه السماوات و الارض، السنة اثنى عشر شهرا: منها اربعة حرم ثلاثة متوالیات ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم و رجب شهر مضر الذى بین جمادى و شعبان.»
وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ این لفظیست از الفاظ وعده، چنانک گویند گوید اگر مرا ایدون کنى بدانم آن از تو، یعنى پاداش کنم وَ تَزَوَّدُوا و قومى از عرب یمن بحج مىآمدند بى زاد و تکیه ایشان بر صدقات حاج بود، رب العالمین ایشان را گفت وَ تَزَوَّدُوا زاد بر گیرید، تا بر دل مردمان گران نباشید، و وبال ایشان نگردید، آن گه سفر آخرت با یاد ایشان داد، و زاد آن سفر بر زاد این سفر دنیا افزونى نهاد، و شرف داد و گفت: فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى بهتر زادى زاد سفر آخرت است یعنى تقوى قال سهل بن عبد اللَّه لا معین الا اللَّه، و لا دلیل الّا رسول اللَّه، و لا زاد الّا التقوى.» بو مطیع بلخى حاتم اصم را گفت که بما چنان رسید که تو بى زاد بادیه باز مىبرى؟ جواب داد: که من در بادیه بى زاد نباشم، اما زاد من چهار چیز است: اول آنست که همه دنیا ملک و ملک اللَّه دانم، دیگر همه خلق را بندگان و رهیکان اللَّه دانم، سدیگر هر چه مخلوقات و محدثات است همه در ید اللَّه دانم، چهارم قضاء اللَّه در همه زمین روان دانم. بو مطیع گفت نیکو زادى که زادتست! بادیه قیامت باین زاد توان بریدن.
لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ قومى از اعراب بحج مىآمدند و براه در تجارت روا نمىداشتند، گفتند حج خویش بمنفعت دنیوى نیامیزیم، در دهه ذى الحجة دست از بیع و شرى باز گرفتند، و در بازار و معاملت بخود در بستند، رب العالمین آن بر ایشان فراخ کرد، و رخصت تجارت بداد، و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ایشان را بمغفرت امید داد، و خبر کرد فقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «اذا کان یوم عرفة غفر اللَّه للحاج الخلّص و اذا کان لیلة عرفه غفر اللَّه للتجّار، و اذا کان یوم منا غفر اللَّه للجمالین، و اذا کان عند جمرة العقبة غفر اللَّه للسّؤال، و لا یشهد ذلک الموقف خلق ممن قال «لا اله الا اللَّه» الّا غفر له» فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ خلافست میان علما که موقف چه معنى را عرفات گویند؟ و آن روز چرا عرفه گویند؟ قومى گفتند از بهر آنک ترویه ابراهیم را نمودند در خواب که فرزند را قربان کن، پس همه روز در ترویه و تفکر بود، تا این خواب از حق است یا از شیطان... ازین جهت است که آن روز را ترویه گویند، و ترویه تفکر باشد. پس شب عرفه دیگر باره او را نمودند.، و روز عرفه بشناخت که آن خواب نموده حق است نه نموده شیطان. ازین جهت آن روز را عرفه نام نهادند و آن بقعه را عرفات. و گفتهاند که ترویه از آب دادن است، یعنى که رب العزة روز ترویة چشمه زمزم پدید کرد، و اسماعیل از آن سیراب شد، فسمّى الترویة لذلک و عرفات از آنست که جبرئیل فرو آمد و ابراهیم را مناسک و مشاعر مىنمود، و ابراهیم پذیرفت. و میگفت «قد عرفت قد عرفت» پس بدین معنى عرفات خواندند. ضحاک گفت آدم که بزمین آمد بهندوستان فرو آمد و حوا بجده، و هر دو یکدیگر را مىجستند تا بعرفات بر یکدیگر رسیدند، و یکدیگر را وا شناختند، ازین جهت او را عرفات گویند. و گفتهاند که اعتراف آدم بگناه خویش درین روز بود اندر آن بقعه، و از خداوند عز و جل مغفرت خواست بآن که گفت رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا و مردم نیز که بآن موقف رسند اتباع سنت آدم را همه بگناه خویش معترف شوند، و مى تضرع و زارى کنند، پس عرفه و عرفات از اعتراف گرفتهاند یعنى که گناهکاران در آن موقف ایستاده بگناه خویش معترف شوند. و گفتهاند که عرفات از آنست که دوستان خداى آن روز در آن موسم بر یکدیگر رسند و یکدیگر را بشناسند. پیر بزرگ بو على سیاه قدس اللَّه روحه گفت: در موسم ایستاده بودم و مردمان را دیدم که اندر عرفات کارى از پیش نمىبردند، برگشتم و روى بکوه نهادم، چندان بر شدم که گفتم مگر اینجا هرگز کس نرسیدست، گفتا چون بر سر ان کوه شدم عالم خود بر آنجا دیدم، چنانک صحرا سر کوه بود، همه جوانان دیدم موسى سرشان تا سفتشان فرو آمده و چنان مراقب حق بودند که اگرشان بجنبانیدندى آگاهیشان نبودى، و آفتاب صورت را هیچ شعاع نمانده بود از شعاع آفتاب معرفت ایشان. کسى سؤال کرد از پیر بزرگ که اى شیخ هر که بر آن کوه شود ایشان را بیند؟ گفت اگر بدیدندیشان فرود آرندیشان، نه هر چشمى ایشان را بیند، و نه هر کسى بایشان رسد. گفت چون آفتاب فرو شد مؤذن بانگ نماز گفت، و امام در پیش شد، و من با ایشان بیستادم در نماز، گفت اندر میانه نماز بر باطن من بگذشت که اهل عرفات خود از کدام سو شدند، آن یک اندیشه مخالف بریشان فرو نشد. چون سلام باز دادند، امام از آنجا که بود بمن باز نگرست، و اشارت کرد که بازگرد. با خود گفتم که این آن جماعت نیستند.
که پشت بریشان شاید کرد، هم چنان روى سوى ایشان باز پس آمدم، از کرامت ایشان همان ساعت چون باز نگرستم بزمین عرفات رسیده بودم، و کرامتى دیگر دیدم، آن گه بر من پوشیده بود که قوم بکدام سو شدهاند، همى از گزاف سر در نهادم، و زود بقوم در افتادم، و نخست قطارى که دیدم شتران رهیان خود دیدم، و از ایشان هیچکس نگفت که بو على تو کجا بودى؟ بدانستم که رب العزه مرا از چشم و دیدار ایشان غایب نگردانیده بود.
روایت کنند از ابو ذر غفارى رض که گفت: ترویه از آب دادنست، و عرفه نام زمین سیم گفتا نام زمین اول دمکا است، و دوم خلده، سیم عرفه، چهارم جردا، پنجم ملثا، ششم سجین، هفتم عجیبا. و هم بو ذر گوید که فضل روز عرفه از مصطفى پرسیدم فقال «صیامه کفارة سنتین و من ادخل فیه سرورا على اهله ادخل الجنة، و من صلّى فى یوم العرفة اربع رکعات قبل العصر بفاتحة الکتاب، و خمس مرات قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ شارک فى ثواب من وقف بعرفات، و من طلب علما یوم عرفة خاض فى رحمة اللَّه و أدخل الجنة بغیر حساب، و استغفر له الکرسى و الشمس و القمر و الکواکب الدرّى، و من اضاف مؤمنا عشیّة عرفة کتب اللَّه له اجر سبعین شهیدا، و للَّه عز و جل فى یوم عرفة ثلاثمائة و ستون نظرة الى خلقه.» و کان النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم یقرأ کل صبیحة عرفة ثلاث آیات من سورة الانعام: اولها و خمسین مرة قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و آیة الکرسى و یس، فالاعمال صاعدة فیها. على بن ابى طالب ع روایت کرد از مصطفى که گفت «روز عرفه اندر عرفات جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و خضر حاضر آیند. جبرئیل گوید ما شاء اللَّه لا قوة الا باللّه» میکائیل گوید «ما شاء اللَّه کل نعمة من اللَّه» اسرافیل گوید «ما شاء اللَّه الخیر کلّه بید اللَّه» خضر گوید «ما شاء اللَّه لا یدفع السوء الا اللَّه» رسول خدا گفت هر آن کس که روز عرفه بعد از نماز دیگر این چهار کلمه صد بار بگوید، بهر رحمتى و برّى و کرامتى که رب العزة باهل منا و عرفات فرو فرستد و بجمله بندگان که در شرق و غرباند، وى با ایشان در آن انبازست، گفتا و چون مردم از عرفات سوى منا روند رب العزة به جبرئیل فرماید تا ندا کند که «الا انّ المغفرة لکل واقف بعرفات، و الرحمة لکل مذنب تائب.»
گفتا: و در وقت افاضت اللَّه گوید اشهدکم ملائکتى قد غفرت لهم التبعات و اعوّض اهلها، افیضوا على برکة اللَّه.
فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ میگوید چون از عرفات بر گردید بعد از فرو شدن آفتاب، روز عرفه و رو بمنا نهاده خداى را یاد کنید بنزدیک مشعر الحرام، آنجا که قرح گویند، یعنى که بعد از صبح که نماز گزارده باشید، و از مبیت بمزدلفه فارغ شده و سنگها بر گرفته وَ اذْکُرُوهُ کَما هَداکُمْ و یاد کنید خداى را چنانک شما را راه نمود بحج راست، و شریعت پاک و ملت ابراهیم.
وَ إِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ اى و ما کنتم من قبله الّا من الضّالّین.
این ها خواه با هدى بر و خواه با رسول، فیکون کنایة عن غیر مذکور ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النَّاسُ الآیة... قریش را میگوید که ایشان در افاضت از عرفات راهى دیگر مىگزیدند، که ما خاصه اهل شهریم و سکّان حرم، و بر زنان خانه، تا نه باد دیگران هام راه باشیم. و از مشعر حرام از راه مىبگشتند، ایشان را از آن باز زد، آن گه ایشان را فرمود که با این مخالفت که کردید در افاضت از خداى آمرزش خواهید، که وى آمرزگارست و بخشاینده، قال رسول اللَّه «الحجاج و العمّار وفد اللَّه عز و جل، ان دعوه اجابهم و ان استغفروه غفر لهم» و قال «اللّهم اغفر الحاج و لمن استغفر له الحاج.»
گفت: حج و عمره هر دو بر پى یکدیگر دارید و شرط آن بتمامى بجاى آرید، که هم چنان که آتش زر و سیم و آهن باخلاص برد، و فضلها که بکار نیاید بسوزاند، حج و عمره فقر ناپسندیده و گناهان نکوهیده را از بنده هم چنان فرو ریزاند، و صفاء دل و طهارت نفس در بنده پدید کند. و در بعضى اخبار بیاید: که بسیارى گناه است بنده را که کفارت آن نیست مگر ایستادن بعرفات، و هیچ وقت نیست که شیطان را بینند درماندهتر و زرد روتر از آن وقت که حاجیان در عرفات بیستند، از بس که بیند رحمت و فضل خداى بر سر ایشان باران و ریزان! و از گناه کبایر یکى آنست که بنده در آن روز بخداوند عز و جل بد گمان بود، وز رحمت وى نومید، و عن جابر رض قال قال رسول اللَّه «اذا کان یوم عرفة ینزل اللَّه تعالى الى سماء الدنیا فیباهى بهم الملائکة، فیقول انظروا الى عبادى اتونى شعثا غبرا من کل فج عمیق، اشهدکم انى قد غفرت لهم، فتقول الملائکة یا رب! فلان مرهق فیقول قد غفرت لهم، فما من یوم اکثر عتیقا من النار من یوم عرفه»
و روى العباس بن مرداس: ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم دعا عشیة عرفة لامّته بالمغفرة و الرحمة، و اکثر الدعاء فاجابه انى قد فعلت الّا ظلم بعضهم بعضا، فاما ذنوبهم فیما بینى و بینهم فقد غفرتها، فقال اى ربّ! انک قادر ان تثیب هذا المظلوم خیرا من مظلمته و تغفر لهذا الظالم، فلم یجیبه تلک العشیة، فلما کان غداة المزدلفة اعاد الدعاء، فاجابه اللَّه انى قد غفرت لهم، فتبسم رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فقال له بعض اصحابه یا رسول اللَّه تبسمت فى ساعة ما کنت تبسّم فیها؟ قال تبسّمت من عدوّ اللَّه ابلیس انّه لما علم انّ اللَّه عز و جل قد استجاب لى فى امتى، اهوى یدعو بالویل و الثبور، و یحثو التراب على رأسه. و عن ابن عمر قال لا یبقى یوم عرفة احد فى قلبه مثقال ذرة من الایمان الّا غفر له، فقال له رجل لاهل عرفات خاصة ام للناس عامة؟
فقال ابن عمر: کنت عند النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فسمعته یقول ذلک، فساله سائل للناس عامة او لاهل عرفات فقال بل للناس عامة.
وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ الآیة... خلافست میان علماء دین که عمره واجب است یا سنت، و قول جدید شافعى آنست، و بیشتر علما بر آنند که واجب است همچون حج، از بهر آن که لفظ امر بر هر دو مطلق است و مقتضى امر وجوب است، یدلّ علیه ما روى زید بن ثابت مرفوعا ان الحج و العمرة فریضتان لا یضرک بایهما بدأت. و فى الکتاب الذى کتبه النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم لعمرو بن حزم انّ العمرة هى الحج الاصغر و قال ابن عباس: و اللَّه ان العمرة لقرینة الحج فى کتاب اللَّه.
وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ الآیة... میگوید تمام کنید حج و عمره را یعنى مناسک و حدود و شرائط و فرائض و سنن آن بتمامى بجاى آرید، و اگر تمامتر خواهید، از خانه خویش چون بیرون آئید احرام گرفته بیرون آئید، و بمال حلال بى شبهت حج کنید، که چون مال حرام بود بیم آن باشد که حج نامقبول بود. و در حج بجز حج و زیارت کارى و مقصودى دیگر در پیش مگیرید، و حج خود بمیالائید
قال رسول اللَّه: یأتى على الناس زمان یحج اغنیاء الناس للنزهة و اوساطهم للتجارة و قرّاؤهم للریاء و السمعة و فقراؤهم للمسألة».
و در لغت عرب عمره زیارت است و حج آهنگ اگر کسى پرسید چرا حج و عمره را گفت اللَّه و نماز و زکاة را نگفت: و اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة للَّه؟ جواب آنست که حج و عمره در جاهلیت کارى معروف و مشهور بود، و مشرکان حج و طواف که میکردند و تلبیه که میگفتند بتان را در آن مىگرفتند و میگفتند: اینان انبازان خداىاند، تعالى اللَّه عن ذلک. پس رب العالمین مسلمانان را فرمود که شما خالصا اللَّه حج کنید، و کس را با من در آن انباز مگیرید، تا مشرکان را تنبیهى باشد، و براه توحید راه نمونى کنید، نظیر این آنست که گفت وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً، جهودان و ترسایان کلیسیاها و کنیسها میساختند، و میگفتند این خدایراست، آن گه خداى را عز و جل به یگانگى و بى همتایى در آن نمىپرستیدند، و بدان اقرار نمىدادند. رب العالمین مسلمانان را گفت شما مرا در آن باخلاص پرستید، و دیگرى را با من در آن مخوانید، تا ایشان بدانند که در گمراهىاند و براه باز آیند.
فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ احصار منع است و حصر حبس، جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ حَصِیراً اى محبسا و هدى و هدّى هر دو یکى است، چون میت و میّت، و لین و لیّن، و آن را هدى نام کردند از بهر آن که آن را به منا برند و آنجا بکشند، و بدرویشان دهند، و بخداى عز و جل بدان تقرب کنند، همچنانک کسى هدیه برد بدوستى و در آن بوى تقرب کند. و خلافست میان علما در معنى احصار که آن سبب تحلّل است. قومى گفتند هر مانعى که پدید آید و او را از اعمال حج باز دارد، چون بیمارى و ماندگى و ترس و بیم دشمن، و نرسیدن نفقه، و گم شدن شتر و مانند این، هر چه ازین عذرها بود چون پدید آید بر جاى بیستد محرم، و گوسپندى بمنا فرستد تا بکشد، آن گه از احرام بیرون آید و حلال شود. و جماعتى از محققان گفتند که آن احصار که مبیح تحلّل است منع است از جهت دشمن، یا از جهت سلطان قاهر. چنانک مصطفى را بیفتاد در حدیبیه، و دیگر عذرها چون بیمارى و جز آن سبب تحلّل نیست. پس چون باز داشته شد از جهت دشمن یا سلطان قاهر، گوسپندى بکشد همانجاى که محصر شود، اگر در حل باشد یا در حرم، آن گه از احرام بیرون آید، و بر وى قضا نه. الا اگر نسک واجب باشد.
اینست که رب العالمین گفت: فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ الایه اى فواجب علیکم ما تیسّر من الهدى و ادناه شاة و اعلاه بدنة، و اوسطه بقرة، و الاحسن هو الشاة لانه اقرب الى الیسر. و اللَّه تعالى سمّى الشاة هدیا، فى قوله هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ.
وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتَّى یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ میگوید موى سرباز مکنید تا آن گه که گوسپند بکشند، و بمحل انتفاع رسد. و تناول، اگر در حلّ باشد یا در حرم، این بر قول ایشانست که احصار احصار دشمن نهند و محل محل انتفاع و اکل و تناول نهند، و مثال این آنست که مصطفى گفت: در آن گوشت که بریره را دادند بصدقه، قال «قرّبوه فقد بلغ محله» اى بلغ محل طیبه و حلاله بالهدیة الینا بعد أن کانت صدقة على بریرة.
فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ الآیة این در شأن کعب بن عجرة الانصارى فرو آمد. دیگ مىپخت و مصطفى ع بروى بگذشت وى را دید! جمنده از سروى مى فرو ریخت گفت اى کعب جمنده سرت را مىرنجاند؟ گفت آرى گفت گوسپندى بکش و درویشان را بخوران، یا سه روز روزهدار، یا فرقى طعام بشش درویش ده، و موسى بستر، این فرق به نزدیک اهل حجاز سه صاع باشد هر درویشى را دو مدّ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ الآیة بدانک گزاردن حج و عمره را سه وجه است: یکى افراد و دیگر قران و سدیگر تمتع. بمذهب شافعى افراد فاضلتر، و بمذهب بو حنیفه قران فاضلتر، و بمذهب مالک تمتع فاضلتر، و این خلاف از آن افتاد که در حجة الوداع که رسول خدا بآخر عمره کرد، نیز مختلف شدند. مالک گفت تمتع بود، بو حنیفه گفت قران بود، شافعى گفت افراد بود. و حجت شافعى درین آنست که جابر بن زید گفت: سمعت رسول اللَّه فى حجة الوداع یقول: لبیّک بحجة مفردة.»
و بروایتى دیگر گفت: «افردوا بالحج فانه اتمّ لحجّتکم و عمرتکم».
افراد آنست که حج و عمره از یکدیگر باز برد، اول حج کند بوقت خویش و شرائط آن بتمامى بجاى آرد، پس چون تمام شود و از احرام بیرون آید، به جعرانه شود، یا به تنعیم یا بحدیبیه، و عمره را احرام گیرد و باعمال آن مشغول شود. و قران آنست که هر دو درهم پیوندد و در احرام گوید لبیک بحجة و عمرة معا» پس بر اعمال حج اقتصار کند، که عمره خود در وى مندرج شود، چنانک وضو در غسل. و تمتع آنست که چون بمیقات رسد بوقت حج، اوّل احرام بعمره گیرد، پس چون در مکه شود و از اعمال عمره فارغ گردد، و از احرام بیرون آید، و متحلّل شود، و بمحظورات متمتع، آن گه از جوف مکه احرام گیرد بحج، و بدان مشغول شود این کس را متمتع گویند و بر وى گوسپندى واجب شود، آن گه که از عمره فارغ شده باشد، و باعمال حج شروع کرده، پس اگر روز نحر ذبح کند و بدرویشان دهد شاید.
اینست که رب العالمین گفت: فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ پس اگر گوسپند نیابد فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ سه روز روزه دارد پیش از روز نحر، و اگر پیوسته دارد یا گسسته هر دو شاید. اما در روز نحر البته روا نیست که متمتع روزه دارد، و در ایام التشریق رخصت هست. قالت عایشه: رخص رسول اللَّه للمتمتع اذا لم یجد الهدى، و لم یصم الثلاثة فى العشران یصوم ایام التشریق وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ پس چون از حج بوطن خویش باز شود هفت روز دیگر روزه دارد تا تمامى ده روز باشد. اینست که گفت تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ این عشرة کامله بسطى است، در سخن مانند تأکید هر چند که از آن بى نیازیست، چنانک جاى دیگر گفت «وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ» و نبشتن خود بدست راست بود، و کذلک قوله ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ و سخن خود بدهن بود، و قال تعالى یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً و خوردن در شکم بود. آن گه بیان کرد که این حکم نه هر کسى راست، که قومى را مخصوص است: یعنى ایشان که نه مکیان باشند، و نه ایشان که از مکه فرود از مسافت قطع نشینند، بلکه غریبانراست از اهل آفاق که آنجا فرود آیند.
ثمّ حذرهم شدة عذابه لو ضیّعوا ما امرهم و ترکوا ما فرض علیهم فقال سبحانه: وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ.
الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ الآیة... اى وقت الحج اشهر معروفات، میگوید وقت حج ماههایى است معروف، و آن شوال است و ذو القعده و نه روز از ذى الحجه و شب نحر تا بوقت بام، این مذهب شافعى است، و بمذهب بو حنیفه ده روز است از ذو الحجة که روز نحر در شمار آرد، و بمذهب مالک ماه ذى الحجة تا بآخر از اشهر الحج است، و هر که بیرون ازین روزگار احرام گیرد آن احرام عمره را باشد نه حج را بمذهب شافعى و احمد و اسحاق و اوزاعى، و بمذهب مالک و بو حنیفه بحج منعقد شود، اما مکروه دارند.
فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فرض در قرآن بر چهار وجه است: بمعنى بیان چنانک اللَّه گفت: قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ یعنى قد بین لکم کفارة ایمانکم، جاى دیگر گفت سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها یعنى و بینّاها. وجه دوم فرض بمعنى احلّ و ذلک فى قوله: ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ اى احلّ اللَّه له. وجه سیم فرض بمعنى انزل و ذلک فى قوله: إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ اى انزله. وجه چهارم فرض بمعنى اوجب و ذلک فى قوله: فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ اى اوجبتم على انفسکم، جاى دیگر گفت: قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْناعَلَیْهِمْ
اى اوجبنا علیهم و کذلک قوله تعالى فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ اى اوجب فیهن الحج فاحرم به. میگوید: هر که درین ماهها حج بر خود فریضه گرداند، یعنى باحرام و تلبیه، و احرام آن باشد که چون بمیقات رسد غسل کند، آن گه از ارى سپید در بندد، و ردائى سپید بر افکند، و نعلین در پوشد، و بوى خوش بکار دارد، و دو رکعت نماز کند. آن گه در دل نیت حج کند، و حقیقت احرام این نیّت است، پس اگر راکب باشد بر نشیند، و چون اشتر برخیزد و رفتن را راست بیستد، تلبیه کند و گوید لبّیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک، ان الحمد و النعمة لک، و الملک، لا شریک لک » و ازین جمله خود احرام فریضه است آن دیگر همه سنن و هیأت است.
و على الجملة، فرائض و ارکان حج پنج چیز است: احرام، و طواف، و سعى بعد از طواف، و وقوف بعرفات، و موى سر ستردن بیک قول، اگر یکى ازین ارکان بگذارد حج درست نیاید و ارکان عمره همین است الا وقوف بعرفات که آن در عمره نیست. و واجبات حج شش چیز است: احرام گرفتن در میقات، و بعرفات بیستادن تا فرو شدن آفتاب، و بشب مقام کردن در مزدلفه، و همچنین در منا مقام کردن بشب و طواف وداع، و سنگ انداختن. اگر یکى ازین شش بگذارد حج باطل نشود اما گوسپندى لازم آید که بقربان کند. و محظورات حج که محرم را از آن پرهیز باید کرد هم شش چیز است: جامه پوشیدن چون پیراهن و ازار پاى و موزه و دستار، دوم بوى خوش بکار داشتن، سیم موى سر و ناخن باز کردن، چهارم با اهل خویش مباشرت کردن، پنجم مقدمات مباشرت چون لمس و تقبیل و مانند آن، و همچنین نکاح نشاید نه خود را و نه دیگرى را، اگر کند درست نباشد، ششم صید برّ نشاید محرم را، اگر کند جزا لازم آید، ماننده آن صید که کشته بود از شتر و گاو و گوسپند.
فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ هر که درین ماههاى حج احرام گرفت و حج بر خود فریضه کرد.
فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ علما را اختلاف است در معنى این هر سه کلمت: قومى گفتند رفث عین جماع است، قومى گفتند حدیث جماع است بتعریض نزدیک زنان، قومى گفتند سخن نافرزام است و کلمات نکوهیده و فسوق انواع معاصیست بجملگى، قومى گفتند لقب دادن است، که رب العزه جاى دیگر گفت: وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ، قومى گفتند: فسوق همانست که در سورة الانعام گفت وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ، و هو الذبح للاصنام.
روى ابو هریرة عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «من حجّ هذا البیت فلم یرفث و لم یفسق، خرج من ذنوبه کیوم ولدته امه» و عن وهیب بن الورد قال «کنت اطوف أنا و سفیان الثورى لیلا، فانقلب سفیان و بقیت فى الطواف، قد خلت الحجر فصلیت تحت المیزاب، فبینما انا ساجد اذ سمعت کلاما بین استار البیت و الحجارة» و هو یقول یا جبرئیل اشکو الى اللَّه ثم الیک ما یفعل هؤلاء الطائفون حولى من تفکّههم فى الحدیث و لغطهم و سومهم. قال وهیب فاوّلت انّ البیت یشکو الى جبرئیل.»
ابن عمر گفت: فسوق درین آیت به کار داشتن محظورات حج است در حال احرام، چون قتل صید، و موى سر و ناخن گرفتن، و مانند آن. و جدال آنست که قریش با یکدیگر در منا خصومت مىگرفتند، و خود را بر یکدیگر به مىآوردند این میگفت حج من بهتر و نیکوتر، و آن میگفت حج من تمامتر و بکار آمده تر، و نیز در مواقف مختلف شدند، هر قومى را موقفى بود، و میگفتند که این موقف ابراهیم است، پس رب العالمین ایشان را ازین مجادلت باز زد، و پیغامبر خود را خبر کرد از موقف ابراهیم، و مشاعر، و مناسک حج، و پیغامبر ایشان را بیان کرد و باز نمود، و گفت «خذوا عنّى مناسککم و لا تجادلوا».
و آن کس که فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ بر قراءة مکى و بصرى خواند جِدالَ از نظم اول آیت جدا کند، و معنى آنست که لا شکّ فى الحج انه فى ذى الحجة شک نیست در حج که آن در ذى الحجة است، و موقف عرفات، و نسىء باطل، و به قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى حجة الوداع: «ان الزمان قد استدار کهیئة یوم خلق اللَّه السماوات و الارض، السنة اثنى عشر شهرا: منها اربعة حرم ثلاثة متوالیات ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم و رجب شهر مضر الذى بین جمادى و شعبان.»
وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ این لفظیست از الفاظ وعده، چنانک گویند گوید اگر مرا ایدون کنى بدانم آن از تو، یعنى پاداش کنم وَ تَزَوَّدُوا و قومى از عرب یمن بحج مىآمدند بى زاد و تکیه ایشان بر صدقات حاج بود، رب العالمین ایشان را گفت وَ تَزَوَّدُوا زاد بر گیرید، تا بر دل مردمان گران نباشید، و وبال ایشان نگردید، آن گه سفر آخرت با یاد ایشان داد، و زاد آن سفر بر زاد این سفر دنیا افزونى نهاد، و شرف داد و گفت: فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى بهتر زادى زاد سفر آخرت است یعنى تقوى قال سهل بن عبد اللَّه لا معین الا اللَّه، و لا دلیل الّا رسول اللَّه، و لا زاد الّا التقوى.» بو مطیع بلخى حاتم اصم را گفت که بما چنان رسید که تو بى زاد بادیه باز مىبرى؟ جواب داد: که من در بادیه بى زاد نباشم، اما زاد من چهار چیز است: اول آنست که همه دنیا ملک و ملک اللَّه دانم، دیگر همه خلق را بندگان و رهیکان اللَّه دانم، سدیگر هر چه مخلوقات و محدثات است همه در ید اللَّه دانم، چهارم قضاء اللَّه در همه زمین روان دانم. بو مطیع گفت نیکو زادى که زادتست! بادیه قیامت باین زاد توان بریدن.
لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ قومى از اعراب بحج مىآمدند و براه در تجارت روا نمىداشتند، گفتند حج خویش بمنفعت دنیوى نیامیزیم، در دهه ذى الحجة دست از بیع و شرى باز گرفتند، و در بازار و معاملت بخود در بستند، رب العالمین آن بر ایشان فراخ کرد، و رخصت تجارت بداد، و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ایشان را بمغفرت امید داد، و خبر کرد فقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «اذا کان یوم عرفة غفر اللَّه للحاج الخلّص و اذا کان لیلة عرفه غفر اللَّه للتجّار، و اذا کان یوم منا غفر اللَّه للجمالین، و اذا کان عند جمرة العقبة غفر اللَّه للسّؤال، و لا یشهد ذلک الموقف خلق ممن قال «لا اله الا اللَّه» الّا غفر له» فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ خلافست میان علما که موقف چه معنى را عرفات گویند؟ و آن روز چرا عرفه گویند؟ قومى گفتند از بهر آنک ترویه ابراهیم را نمودند در خواب که فرزند را قربان کن، پس همه روز در ترویه و تفکر بود، تا این خواب از حق است یا از شیطان... ازین جهت است که آن روز را ترویه گویند، و ترویه تفکر باشد. پس شب عرفه دیگر باره او را نمودند.، و روز عرفه بشناخت که آن خواب نموده حق است نه نموده شیطان. ازین جهت آن روز را عرفه نام نهادند و آن بقعه را عرفات. و گفتهاند که ترویه از آب دادن است، یعنى که رب العزة روز ترویة چشمه زمزم پدید کرد، و اسماعیل از آن سیراب شد، فسمّى الترویة لذلک و عرفات از آنست که جبرئیل فرو آمد و ابراهیم را مناسک و مشاعر مىنمود، و ابراهیم پذیرفت. و میگفت «قد عرفت قد عرفت» پس بدین معنى عرفات خواندند. ضحاک گفت آدم که بزمین آمد بهندوستان فرو آمد و حوا بجده، و هر دو یکدیگر را مىجستند تا بعرفات بر یکدیگر رسیدند، و یکدیگر را وا شناختند، ازین جهت او را عرفات گویند. و گفتهاند که اعتراف آدم بگناه خویش درین روز بود اندر آن بقعه، و از خداوند عز و جل مغفرت خواست بآن که گفت رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا و مردم نیز که بآن موقف رسند اتباع سنت آدم را همه بگناه خویش معترف شوند، و مى تضرع و زارى کنند، پس عرفه و عرفات از اعتراف گرفتهاند یعنى که گناهکاران در آن موقف ایستاده بگناه خویش معترف شوند. و گفتهاند که عرفات از آنست که دوستان خداى آن روز در آن موسم بر یکدیگر رسند و یکدیگر را بشناسند. پیر بزرگ بو على سیاه قدس اللَّه روحه گفت: در موسم ایستاده بودم و مردمان را دیدم که اندر عرفات کارى از پیش نمىبردند، برگشتم و روى بکوه نهادم، چندان بر شدم که گفتم مگر اینجا هرگز کس نرسیدست، گفتا چون بر سر ان کوه شدم عالم خود بر آنجا دیدم، چنانک صحرا سر کوه بود، همه جوانان دیدم موسى سرشان تا سفتشان فرو آمده و چنان مراقب حق بودند که اگرشان بجنبانیدندى آگاهیشان نبودى، و آفتاب صورت را هیچ شعاع نمانده بود از شعاع آفتاب معرفت ایشان. کسى سؤال کرد از پیر بزرگ که اى شیخ هر که بر آن کوه شود ایشان را بیند؟ گفت اگر بدیدندیشان فرود آرندیشان، نه هر چشمى ایشان را بیند، و نه هر کسى بایشان رسد. گفت چون آفتاب فرو شد مؤذن بانگ نماز گفت، و امام در پیش شد، و من با ایشان بیستادم در نماز، گفت اندر میانه نماز بر باطن من بگذشت که اهل عرفات خود از کدام سو شدند، آن یک اندیشه مخالف بریشان فرو نشد. چون سلام باز دادند، امام از آنجا که بود بمن باز نگرست، و اشارت کرد که بازگرد. با خود گفتم که این آن جماعت نیستند.
که پشت بریشان شاید کرد، هم چنان روى سوى ایشان باز پس آمدم، از کرامت ایشان همان ساعت چون باز نگرستم بزمین عرفات رسیده بودم، و کرامتى دیگر دیدم، آن گه بر من پوشیده بود که قوم بکدام سو شدهاند، همى از گزاف سر در نهادم، و زود بقوم در افتادم، و نخست قطارى که دیدم شتران رهیان خود دیدم، و از ایشان هیچکس نگفت که بو على تو کجا بودى؟ بدانستم که رب العزه مرا از چشم و دیدار ایشان غایب نگردانیده بود.
روایت کنند از ابو ذر غفارى رض که گفت: ترویه از آب دادنست، و عرفه نام زمین سیم گفتا نام زمین اول دمکا است، و دوم خلده، سیم عرفه، چهارم جردا، پنجم ملثا، ششم سجین، هفتم عجیبا. و هم بو ذر گوید که فضل روز عرفه از مصطفى پرسیدم فقال «صیامه کفارة سنتین و من ادخل فیه سرورا على اهله ادخل الجنة، و من صلّى فى یوم العرفة اربع رکعات قبل العصر بفاتحة الکتاب، و خمس مرات قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ شارک فى ثواب من وقف بعرفات، و من طلب علما یوم عرفة خاض فى رحمة اللَّه و أدخل الجنة بغیر حساب، و استغفر له الکرسى و الشمس و القمر و الکواکب الدرّى، و من اضاف مؤمنا عشیّة عرفة کتب اللَّه له اجر سبعین شهیدا، و للَّه عز و جل فى یوم عرفة ثلاثمائة و ستون نظرة الى خلقه.» و کان النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم یقرأ کل صبیحة عرفة ثلاث آیات من سورة الانعام: اولها و خمسین مرة قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و آیة الکرسى و یس، فالاعمال صاعدة فیها. على بن ابى طالب ع روایت کرد از مصطفى که گفت «روز عرفه اندر عرفات جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و خضر حاضر آیند. جبرئیل گوید ما شاء اللَّه لا قوة الا باللّه» میکائیل گوید «ما شاء اللَّه کل نعمة من اللَّه» اسرافیل گوید «ما شاء اللَّه الخیر کلّه بید اللَّه» خضر گوید «ما شاء اللَّه لا یدفع السوء الا اللَّه» رسول خدا گفت هر آن کس که روز عرفه بعد از نماز دیگر این چهار کلمه صد بار بگوید، بهر رحمتى و برّى و کرامتى که رب العزة باهل منا و عرفات فرو فرستد و بجمله بندگان که در شرق و غرباند، وى با ایشان در آن انبازست، گفتا و چون مردم از عرفات سوى منا روند رب العزة به جبرئیل فرماید تا ندا کند که «الا انّ المغفرة لکل واقف بعرفات، و الرحمة لکل مذنب تائب.»
گفتا: و در وقت افاضت اللَّه گوید اشهدکم ملائکتى قد غفرت لهم التبعات و اعوّض اهلها، افیضوا على برکة اللَّه.
فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ میگوید چون از عرفات بر گردید بعد از فرو شدن آفتاب، روز عرفه و رو بمنا نهاده خداى را یاد کنید بنزدیک مشعر الحرام، آنجا که قرح گویند، یعنى که بعد از صبح که نماز گزارده باشید، و از مبیت بمزدلفه فارغ شده و سنگها بر گرفته وَ اذْکُرُوهُ کَما هَداکُمْ و یاد کنید خداى را چنانک شما را راه نمود بحج راست، و شریعت پاک و ملت ابراهیم.
وَ إِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ اى و ما کنتم من قبله الّا من الضّالّین.
این ها خواه با هدى بر و خواه با رسول، فیکون کنایة عن غیر مذکور ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النَّاسُ الآیة... قریش را میگوید که ایشان در افاضت از عرفات راهى دیگر مىگزیدند، که ما خاصه اهل شهریم و سکّان حرم، و بر زنان خانه، تا نه باد دیگران هام راه باشیم. و از مشعر حرام از راه مىبگشتند، ایشان را از آن باز زد، آن گه ایشان را فرمود که با این مخالفت که کردید در افاضت از خداى آمرزش خواهید، که وى آمرزگارست و بخشاینده، قال رسول اللَّه «الحجاج و العمّار وفد اللَّه عز و جل، ان دعوه اجابهم و ان استغفروه غفر لهم» و قال «اللّهم اغفر الحاج و لمن استغفر له الحاج.»
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ الآیة... ابتداء مناسک حج و عمره نیّت است، و اول رکنى از ارکان آن احرام است، و احرام از جامه بیرون آمدن است، از روى اشارت میگوید هر که بتن زیارت خانه ما کند از جامه بیرون آید، پس هر که بدل قصد حضرت ما کند اولى تر که از مرادات بشرى بیرون آید «المکاتب عبد ما بقى علیه درهم» ربّ العالمین رعایت دل درویش را فرمود که چون بدرگاه من آئید! بصفت درویشان و عاجزان آئید! سر و پاى برهنه، و از اسباب راحت و لذت بازمانده، نه جامه نیکو، نه بوى خوش، نه صحبت هم جفت، تا درویشان چون پادشاهان و جهانداران بصفت درویشى همچون خودشان بینند، بر درگاه عزت دل ایشان بنماند، و قدر درویشى بدانند، و خطر آن بشناسند. آرى، هر که گوهر درویشى شناسد، آسان آسان از دست بندهد، سیرت درویشان در روش راه دین چنان باید که سیرت حاجیان در اعمال حج، که هر چه نابکار و ناشایست است چشم و زبان و دل خویش از آن نگه دارد، و ذلک فى قوله فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ الآیة... روش دین داران هم برین سان نهادند، چشم خویش از ملاحظت اغیار فرو گیرند، و دل خویش همچون کاروان سراى گدایان منزل گاه هر بیهده نگردانند، و گر حاسدان و جاهلان جمله متفق شوند، و دل و دیده ایشان نشانه طعن خویش سازند، ایشان آزاد وار بر گذرند، و مکافات نکنند، هم روى با خود کنند و بر نفس خود با خصم خود برخیزند یقول اللَّه تعالى وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً.
با خود ز پى تو جنگها دارم من
صد گونه ز عشق رنگها دارم من
در عشق تو از ملامت بى خبران
بر جان و جگر خدنگها دارم من
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً الآیة... گفتهاند که حسنه این جهانى که مؤمنان میخواهند علم و عبادت است، و حسنه آن جهانى بهشت و رؤیت. این جهانى شهود اسرار است و آن جهانى رؤیت ابصار، این جهانى توفیق خدمت و آن جهانى تحقیق وصلت، این جهانى اخلاص در طاعت و آن جهانى خلاص از حرقت و فرقت، این جهانى سنت و جماعت آن جهانى لقا و رؤیت، این جهانى ثبات الایمان آن جهانى روح و ریحان، این جهانى حلاوت طاعت آن جهانى لذت مشاهدت، این جهانى را عمل باید در طاعت آن جهانى را درد باید اندر معرفت، و از عمل تا درد راه دورست او که بدین بصر ندارد و معذورست، حاصل آن عمل حور و قصور است، و صاحب این درد در بحر عیان غرقه نورست.
اى راه ترا دلیل دردى
فردى تو و آشنات فردى
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا الآیة... درین آیت لطیفه است آن کس که دنیا خواست از ثواب عقبى لا محاله درماند، که اللَّه گفت وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «من احبّ دنیاه اضرّ بآخرته و من احب آخرته اضر بدنیاه، فآثروا ما یبقى على ما یفنى»
و آن کس که هم دنیا و هم عقبى خواست رب العزة از وى دریغ نداشت، و او را داد آنچه خواست، ففى الخبر «ان اللَّه لیستحیى من العبد ان یرفع الیه یدیه فیردّهما خائبتین»
و روى «ان اللَّه لیستحیى من ذى الشیبة اذا کان مسددا لزوما للسنة ان یسأله فلا یعطیه»
بماند اینجا قومى دیگر که حقیقت رضا بشناختند، و بحکم خداى تن در دادند، و تقدیر وى پسندیدند، و از ثناء اللَّه باز سؤال از وى نپرداختند، نه تعرض دنیا کردند و نه عقبى خواستند، رب العالمین در حق ایشان میگوید «من شغله ذکرى عن مسئلتى اعطیته افضل ما اعطى السائلین» وَ اذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ الآیة... ذکر سه قسم است: ذکر عادت و ذکر حسبت و ذکر صحبت. ذکر عادت بى قیمت است، از بهر آنک از سر غفلت است، ذکر حسبت بى زینت است که سرانجام آن طلب اجرت است، ذکر صحبت ودیعت است از بهر آنک زبان ذاکر در میان عاریت است. ذکر، خائف از بیم قطیعت است، ذکر راجى بر امید یافت طلبت است، ذکر محب از رقت حرقت است. خائف بگوش ترس نداء و عید شنید در دعا آویخت، راجى بگوش رجا نداء وعد شنید در ثنا آویخت، محب بگوش مهر ندا فراتر شنید با بهانه نیامیخت، عارف را ذکر ازل در رسید از جهد در بخت گریخت.
وَ اذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ الایة...
این صفت او را آخر نسک است، و عاقبت اعمال حج، وقت است اکنون که سخنى جامع برود مشتمل بر جمله مشاعر و مناسک، مقرون باشارات و لطائف.
بدان که حرم دواند: حرم ظاهر و حرم باطن، گرد بر گرد بکه حرم ظاهرست و گرد دل مؤمنان حرم باطن. در میان حرم ظاهر کعبه است قبله مؤمنان، و در میان حرم باطن کعبه ایست نشانه نظر رحمن، آن مقصد زوار و این محلّ انوار «فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ»، آن آزادست از دست اشرار و کفار، و این آزادست از چشم و اندیشه اغیار، در حرم ظاهر اگر لقطه یابند هم بر جاى بگذارند تا خداوندش پدید آید، و بسر آن رسد، و درین حرم باطن اگر لقطه بود هم گرد آن گشتن روى نیست، و آن جز سرّ اللَّه نیست. خداى را عز و جل در هر دلى سرى است، و کس را بآن سرّ راه نیست، میگوید جل جلاله: استودعته قلب من احببت من عبادى سرّ ما مجوى! که هر که سرّ ما جوید خویشتن را در غرقاب بلا افکند، بنده را با سرّ ربوبیت چه کار! و لم یکن ثم کان بلم یزل و لا یزال چه راه؟
پیر طریقت گفت: این علم سر حق است، و این مردمان صاحب اسرار، پاسبان را بار از ملوک چه کار؟ در پیش آن کعبه ظاهر بادیه مردم خوار، و در پیش این کعبه باطن بادیه اندوه و تیمار!
عالمى در بادیه عشق تو سر گردان شدند
تا که یابد بر در کعبه قبولت بر و بار
آن کعبه قبله معاملت است، و این کعبه قبله مشاهدات، آن موجب مکاشف، و این مقتضى معاینت، آن درگاه عزت و عظمت، و این پیشگاه لطف و مباسطت!
گر نباشد قبله عالم مرا
قبله من کوى معشوقست و بس
در زیارت آن کعبه ازار وردا معلومست، در زیارت این کعبه ازار تفرید و رداء تجرید است، احرام آن لبیک زبان است، و احرام این بیزارى از هر دو جهانست!
لبیک عاشقان به از احرام حاجیان
کینست سوى کعبه و آن است سوى دوست
کعبه کجا برم چه برم راه بادیه
کعبه است کوى دلبر و قبله است روى دوست
جزاء آن حجّ حور و قصور است و نعیم و راحت بهشت، جزاء این حجّ آنست که در قبه غیرت بنشاند بر بساط عز، بر تخت قرب، و تکیه گاه انس، فیکاشفه بصفاته و یشاهده بذاته، گه در جلال مکاشفت و گه در لطف مشاهدت، فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
با خود ز پى تو جنگها دارم من
صد گونه ز عشق رنگها دارم من
در عشق تو از ملامت بى خبران
بر جان و جگر خدنگها دارم من
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً الآیة... گفتهاند که حسنه این جهانى که مؤمنان میخواهند علم و عبادت است، و حسنه آن جهانى بهشت و رؤیت. این جهانى شهود اسرار است و آن جهانى رؤیت ابصار، این جهانى توفیق خدمت و آن جهانى تحقیق وصلت، این جهانى اخلاص در طاعت و آن جهانى خلاص از حرقت و فرقت، این جهانى سنت و جماعت آن جهانى لقا و رؤیت، این جهانى ثبات الایمان آن جهانى روح و ریحان، این جهانى حلاوت طاعت آن جهانى لذت مشاهدت، این جهانى را عمل باید در طاعت آن جهانى را درد باید اندر معرفت، و از عمل تا درد راه دورست او که بدین بصر ندارد و معذورست، حاصل آن عمل حور و قصور است، و صاحب این درد در بحر عیان غرقه نورست.
اى راه ترا دلیل دردى
فردى تو و آشنات فردى
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا الآیة... درین آیت لطیفه است آن کس که دنیا خواست از ثواب عقبى لا محاله درماند، که اللَّه گفت وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «من احبّ دنیاه اضرّ بآخرته و من احب آخرته اضر بدنیاه، فآثروا ما یبقى على ما یفنى»
و آن کس که هم دنیا و هم عقبى خواست رب العزة از وى دریغ نداشت، و او را داد آنچه خواست، ففى الخبر «ان اللَّه لیستحیى من العبد ان یرفع الیه یدیه فیردّهما خائبتین»
و روى «ان اللَّه لیستحیى من ذى الشیبة اذا کان مسددا لزوما للسنة ان یسأله فلا یعطیه»
بماند اینجا قومى دیگر که حقیقت رضا بشناختند، و بحکم خداى تن در دادند، و تقدیر وى پسندیدند، و از ثناء اللَّه باز سؤال از وى نپرداختند، نه تعرض دنیا کردند و نه عقبى خواستند، رب العالمین در حق ایشان میگوید «من شغله ذکرى عن مسئلتى اعطیته افضل ما اعطى السائلین» وَ اذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ الآیة... ذکر سه قسم است: ذکر عادت و ذکر حسبت و ذکر صحبت. ذکر عادت بى قیمت است، از بهر آنک از سر غفلت است، ذکر حسبت بى زینت است که سرانجام آن طلب اجرت است، ذکر صحبت ودیعت است از بهر آنک زبان ذاکر در میان عاریت است. ذکر، خائف از بیم قطیعت است، ذکر راجى بر امید یافت طلبت است، ذکر محب از رقت حرقت است. خائف بگوش ترس نداء و عید شنید در دعا آویخت، راجى بگوش رجا نداء وعد شنید در ثنا آویخت، محب بگوش مهر ندا فراتر شنید با بهانه نیامیخت، عارف را ذکر ازل در رسید از جهد در بخت گریخت.
وَ اذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ الایة...
این صفت او را آخر نسک است، و عاقبت اعمال حج، وقت است اکنون که سخنى جامع برود مشتمل بر جمله مشاعر و مناسک، مقرون باشارات و لطائف.
بدان که حرم دواند: حرم ظاهر و حرم باطن، گرد بر گرد بکه حرم ظاهرست و گرد دل مؤمنان حرم باطن. در میان حرم ظاهر کعبه است قبله مؤمنان، و در میان حرم باطن کعبه ایست نشانه نظر رحمن، آن مقصد زوار و این محلّ انوار «فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ»، آن آزادست از دست اشرار و کفار، و این آزادست از چشم و اندیشه اغیار، در حرم ظاهر اگر لقطه یابند هم بر جاى بگذارند تا خداوندش پدید آید، و بسر آن رسد، و درین حرم باطن اگر لقطه بود هم گرد آن گشتن روى نیست، و آن جز سرّ اللَّه نیست. خداى را عز و جل در هر دلى سرى است، و کس را بآن سرّ راه نیست، میگوید جل جلاله: استودعته قلب من احببت من عبادى سرّ ما مجوى! که هر که سرّ ما جوید خویشتن را در غرقاب بلا افکند، بنده را با سرّ ربوبیت چه کار! و لم یکن ثم کان بلم یزل و لا یزال چه راه؟
پیر طریقت گفت: این علم سر حق است، و این مردمان صاحب اسرار، پاسبان را بار از ملوک چه کار؟ در پیش آن کعبه ظاهر بادیه مردم خوار، و در پیش این کعبه باطن بادیه اندوه و تیمار!
عالمى در بادیه عشق تو سر گردان شدند
تا که یابد بر در کعبه قبولت بر و بار
آن کعبه قبله معاملت است، و این کعبه قبله مشاهدات، آن موجب مکاشف، و این مقتضى معاینت، آن درگاه عزت و عظمت، و این پیشگاه لطف و مباسطت!
گر نباشد قبله عالم مرا
قبله من کوى معشوقست و بس
در زیارت آن کعبه ازار وردا معلومست، در زیارت این کعبه ازار تفرید و رداء تجرید است، احرام آن لبیک زبان است، و احرام این بیزارى از هر دو جهانست!
لبیک عاشقان به از احرام حاجیان
کینست سوى کعبه و آن است سوى دوست
کعبه کجا برم چه برم راه بادیه
کعبه است کوى دلبر و قبله است روى دوست
جزاء آن حجّ حور و قصور است و نعیم و راحت بهشت، جزاء این حجّ آنست که در قبه غیرت بنشاند بر بساط عز، بر تخت قرب، و تکیه گاه انس، فیکاشفه بصفاته و یشاهده بذاته، گه در جلال مکاشفت و گه در لطف مشاهدت، فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۳ - النوبة الثانیة
قوله: «وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِیمَ مَکانَ الْبَیْتِ» اى و اذکر یا محمّد کیف کان بدؤا بناء البیت، و قیل فیه مضمر تقدیره، و اوحینا اذ بوّأنا لإبراهیم مکان البیت. «أَنْ لا تُشْرِکْ»، یقال تبوء الرّجل منزلا اتّخذه و بوّأه غیره منزلا اعطاه و اصله باء اذا رجع و بوّأته جعلت له منزلا یرجع الیه، و اللّام فى الإبرهیم زیادة لقوله: «بَوَّأْنا بَنِی إِسْرائِیلَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ»، و المبوّأ و المباة، المنزل، «مَکانَ الْبَیْتِ» اصل شرف البیت شرف مکانه الّذى بنى فیه فانّه حرم الى الارض السابعة، قیل انّما ذکر مکان البیت لانّ الکعبة رفعت الى السماء زمن الطوفان، ثم لمّا امر اللَّه تعالى ابرهیم ببناء البیت لم یدر این یبنى، فبعث اللَّه تعالى ریحا یقال له الحجوج فى صورة حیّة لها رأس و جناحان فکنست لإبراهیم ما حول الکعبة عن اساس البیت الاوّل الذى بناه آدم (ع). و قال الکلبى: بعث اللَّه سحابة بقدر البیت فقامت بحیال البیت و فیها رأس یتکلم یا ابرهیم این على قدرى فبنى علیه. «أَنْ لا تُشْرِکْ بِی شَیْئاً» اى عهدنا الیه و امرناه ان لا تشرک بی شیئا، قیل تأویله انصب البیت قبلة للمصلّین الّذین لا یسجدون الّا اللَّه، «وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ» عن الاصنام و عبادة الاوثان، و ذلک انّ المشرکین کانوا یضعون الاصنام و یعلّقونها فى البیت، و قیل کانوا یذبحون باسم الاصنام و یلطخون البیت بدمائها کما تلطخ المساجد بالخلوق، و قیل طهّر بیتى من الاقذار و ان یجرى فیه ما یجرى فى سائر البیوت، «لِلطَّائِفِینَ» الّذین یطوفون بالبیت، «وَ الْقائِمِینَ» اى المقیمین فیه، و قیل القائمین، «وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ» یعنى المصلّین فانّ الصّلاة قیام و رکوع و سجود، الرّکّع جمع راکع و السّجود جمع ساجد و لم یذکر الواو بین الرّکّع و السّجود و ذکر بین القیام و بین الرّکوع لانّ الصّلاة قاعدا جائزة و لا تجوز بغیر الرکوع و السّجود. سخن در بناء کعبه مقدسه و اختلاف احوال آن از ابتداء آفرینش خلق تا بروزگار آخر در سورة البقرة مستوفى گفتهایم کسى که خواهد تا بداند کیفیت و قصّه آن آنجا مطالعه کند.
«وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ» حسن گفت: این سخن مستأنف است و خطاب با مصطفى است او را فرمودند تا در حجّة الوداع این ندا کند، و فى ذلک ما روى ابو هریره قال قال رسول اللَّه ص: «ایّها النّاس قد فرض علیکم الحجّ فحجّوا» امّا جمهور مفسران بر آنند که این خطاب با ابراهیم (ع) است و سخن پیوسته است نه مستأنف، یعنى و قلنا له اذّن فى الناس بالحجّ، اى ناد فیهم بالحج کقوله: «فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ» اى نادى منادى بینهم. ابراهیم چون از بناء خانه فارغ شد فرمان آمد از جبّار عالم بوى که عالمیان را بر حج خوان، قال ابن عباس: عنى بالنّاس فى هذه الایة اهل القبلة. ابراهیم گفت بار خدایا آواز من تا کجا رسد و که شنود؟
رب العزه گفت: علیک الاذان و علىّ الإبلاغ ابراهیم بر مقام ایستاد آن سنگ که آن را مقام ابراهیم گویند، چون ابراهیم علیه السّلام بر آن مقام بایستاد بالا گرفت چندان که کوهى عظیم شد، و گفتهاند که بر بو قبیس شد، و گفتهاند که بر کوه صفا شد و انگشت در کوش نهاد و روى با شرق و غرب گردانید و با یمین و شمال، و گفت.
یا ایّها النّاس انّ اللَّه بنى لکم هذا البیت و امر کم ان تحجّوه فاطیعوه و اعبدوه و لا تشرکوا به شیئا، فاجابه کلّ من یحجّ من اصلاب الآباء و الارحام الامّهات لبیّک اللّهم لبیّک. و قال ابن عباس: فاوّل من اجابه اهل الیمن فهم اکثر الناس حجّا. قوله: «یَأْتُوکَ رِجالًا» اى مشاة على ارجلهم جمع راجل مثل قائم و قیام و صاحب و صحاب، و راکب و رکاب، «وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ» اى رکبانا على کل بعیر مهزول اتعبه السّفر لبعده، «یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ» اى یأتى تلک النّوق الضّوامر من کلّ طریق بعید، یقال بئر عمیقةاى بعیدة القعر.
«لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» اى لیشهدوا مکّة و مشاهدها للحجّ و العمرة، و قال سعید بن المسیب و محمد بن على الباقر (ع): لیشهدوا العفو و المغفرة.
گفتهاند منافع درین آیت همانست که آنجا گفت: «لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ»، هم تجارت دنیاست و طلب روزى حلال و هم ثواب آخرت. «وَ یَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَیَّامٍ مَعْلُوماتٍ» ذکر اینجا تلبیه است و ایّام معلومات دهه ذى الحجة و انّما قیل لها معلومات للحرص على علمها بحسابها من اجل وقت الحجّ فى آخرها روایت کردند از على (ع) که گفت: ایام معلومات روز نحر است و ایام تشریق و این اختیار زجاج است قال لانّ الذکر على بهیمة الانعام یدلّ على التسمیة على نحرها و نحر الهدایا یکون فى هذه الایّام. «فَکُلُوا مِنْها» امر اباحت است نه امر وجوب، میگوید بخورید ازین قربان خویش که شما را مباح است خوردن آن نه چون اهل جاهلیت که آن را نمىخوردند و بر خود حرام کرده بودند، علماء دین متفقند که هدایا و ضحایا چون بر سبیل تطوّع باشد نه واجب، روا باشد که خود از آن خورد، لما روى جابر بن عبد اللَّه قال فى قصّة حجّة الوداع: و قدم علىّ ببدن من الیمن و ساق رسول اللَّه مائة بدنة فنحر منها رسول اللَّه ثلاثا و ستّین بدنة بیده، ثم اعطى الشفرة علیّا فنحر ما غبر و اشرکه فى هدیه و امر من کلّ بدنة ببضعة فجعلها فى قدر فطبخت فاکل من لحمها و شرب من مرقها و فى روایة فاکلا من لحمها و حسّوا من مرقها.
اما قربانى که بشرع واجب آید چون دم تمتع و قران و جزاء صید و آنچه با فساد حج واجب شود و آنچه بنذر بر خود واجب کند علما در آن مختلفند قومى گفتند نه روا باشد که خود از آن خورد، و این مذهب شافعى است و جماعتى فقها، ابن عمر گفت آنچه واجب شود بجزاء و صید و نذر از آن نخورد و باقى همه خورد و این مذهب احمدست و اسحاق، امّا مذهب اصحاب رأى آنست که دم تمتع و قران خورد و آنچه بیرون از آنست از واجبات نخورد. قوله: «وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِیرَ» یعنى الزمن الفقیر الّذى لا شیء له، البائس الّذى فى بؤس و شدّة من العیش، و الفقیر الّذى کانه اصیب فقاره.
«ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ»، التفث الوسخ و القذارة من طول الشعر و الاظفار و الشعث، یقول العرب لمن تستقذره ما اتفثک، اى ما اوسخک و الحاجّ اشعث اغبر لم یحلق شعره و لم یقلم ظفره فقضاء التفث ازالة هذه الاشیاء، «لْیَقْضُوا» اى لیزیلوا ادرانهم و المراد منه الخروج عن الاحرام بالحلق و قصّ الشارب و نتف الإبط و الاستحداد و تقلیم الاظفار و لبس الثیاب المخیطة و قال ابن عمر و ابن عباس: قضاء التفث مناسک الحجّ کلّها، و قیل التفث هاهنا رمى الجمار، و قال الزجّاج لا تعرف التفث و معناه الّا من القرآن، «وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ» قرأ ابو بکر عن عاصم و لیوفّوا بفتح الواو و تشدید الفاء، و قرأ الآخرون و حفص عن عاصم «وَ لْیُوفُوا» بسکون الواو و تخفیف الفاء و هما لغتان، وفى و اوفى مثل وصى، و اوصى قال مجاهد: اراد به نذر الحج و الهدى و ما ینذر الانسان من شیء یکون فى الحجّ اى لیتمّوها بقضائها و قیل المراد منه الوفاء بما نذر على ظاهر، و قیل اراد به الخروج عمّا وجب علیه نذرا و لم ینذر، و العرب تقول لکلّ من خرج عن الواجب علیه و فى بنذره، و قال مالک بن انس: وفاء النذر فى هذه الآیة قضاء کلّ نسک معدود کالطّواف سبعا و السعى سبعا و الرمى سبعا، «وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ» این طواف واجبست و فرض روز نحر بعد رمى و حلق آن را طواف افاضت گویند، و بر جمله بدان که طواف سهاند، طواف قدوم اول که حاج در مکّه شود نخست طواف کند، عایشه گفت: حجّ النّبی (ص) و انّه اوّل شیء بدأ به حین قدم انّه توضأ، ثم طاف البیت، و این طواف قدوم سنّت است اگر بگذارد بر وى هیچ چیز نیست، و رمل خاصیت این یک طوافست. طواف دوم طواف افاضت است روز نحر و این طواف رکنى است از ارکان حجّ که حجّ و عمره بى طواف افاضت درست نیاید، و تا این طواف نکند تحلّل از احرام حاصل نشود روى عن عائشة قالت: حاضت حفصة لیلة النفر فقالت ما ارانى الّا حابسکم فقال النبىّ (ص): عقرى حلقى اطافت یوم النحر، قیل نعم قال فانفرى، و هذا دلیل انّ من لم یطف یوم النحر طواف الافاضة لا یجوز له ان ینفر. سوم طواف وداع کسى که خواهد از مکه بیرون شود تا بمسافت قصر او را رخصت نیست که بىطواف وداع بیرون شود و اگر بگذارد قربانى واجب شود بر وى. مگر زن حائض که او را رواست ترک وداع. قال ابن عباس: امر النّاس ان یکون آخر عهدهم بالبیت الّا انّه رخص للمرأة الحائض. «وَ لْیَطَّوَّفُوا» انّما شدّد الطاء لانّ التاء مندرجة فیه بالبیت العتیق، سمّى عتیقا لانّ اللَّه تعالى اعتقه من ایدى الجبابرة ان یصلوا الى تخریبه فلم یظهر علیه جبّار قطّ و هذا قول ابن عباس و مجاهد و قتادة، و قیل سمّى به لانّه قدیم و هو اوّل بیت وضع للنّاس، بناه آدم و جدّده ابرهیم، یقال دینار عتیق اى قدیم، و قیل سمّى عتیقا لانّ اللَّه تعالى اعتقه من الغرق فانّه رفع ایام الطّوفان فلم یهدمه، و قیل العتیق الکریم، یقال لکرام الخیل العتاق، و سمّى ابو بکر الصدیق العتیق، لأنّه عتیق من النّار، و یقال لعتاقة وجهه و هى حسنه.
«ذلِکَ» هذه کلمة لها تزداد فى القرآن یختم بها الکلام، و کذلک هذا یختم بها الکلام فى مواضع من القرآن کقوله: «ما لَهُ مِنْ نَفادٍ هذا» «وَ مَنْ یُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ» قال ابن زید: الحرمات ها هنا البیت الحرام و البلد الحرام و المسجد الحرام و المشعر الحرام و الشهر الحرام، و الاحرام، و قیل الحرمات الحجّ و العمرة و سائر المناسک، و معنى الحرمة ما وجب القیام به و حرّم التفریط فیه «فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ» اى التعظیم خیر له، «عِنْدَ رَبِّهِ» ثواب له مدّخر. «وَ أُحِلَّتْ لَکُمُ الْأَنْعامُ» ان تأکلوها اذا ذبحتموها و هى الإبل و البقر و الغنم، «إِلَّا ما یُتْلى عَلَیْکُمْ» تحریمه فى قوله: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ» الآیة. و قیل «إِلَّا ما یُتْلى عَلَیْکُمْ» فى قوله: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ». «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ» اى کونوا من عبادة الاوثان على جانب. و «مَنْ» هاهنا لتلخیص جنس من الاجناس لا للتبعیض، و المعنى فاجتنبوا الرّجس الّذى هو وثن، و انّما سمّاها رجسا لانّها فى وجوب اجتنابها کالرّجس و لانّهم کانوا یلطخون الاصنام بدم الاضاحى و هو نظیر قوله: «إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ» و انّما اراد به خبث الاعتقاد، و قیل تقدیره اجتنبوا الاوثان الّتى هى رجس، اى هى سبب رجس، و الرّجس بمعنى الرجز و هو العذاب، «وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» یعنى الکذب و البهتان، و قیل شهادة الزّور، روى انّ النبى (ص) قام خطیبا فقال: «یا ایّها النّاس عدلت شهادة الزّور بالشّرک باللّه»، ثمّ قرأ هذه الآیة. و قیل الزّور هاهنا الشّرک باللّه عزّ و جلّ. قال الزجاج: الآیة تدلّ على انّهم نهوا ان یحرّموا ما حرّم اصحاب الاوثان، نحو قولهم. ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذکورنا و محرّم على ازواجنا، و نحو تحریمهم البحیرة و السائبة.
فاعلمهم اللَّه عزّ و جلّ انّ الانعام محلّلة الّا ما حرّم اللَّه منها. و نهاهم اللَّه عن قول الزّور، ان یقولوا هذه حلال و هذا حرام لیفتروا على اللَّه الکذب.
«حُنَفاءَ لِلَّهِ» الحنفاء جمع حنیف، و الحنیف اسم لمتّبع هذه الملة، و المسلم اسم سمّى به ابرهیم نفسه و اهل دینه، و المعنى حنفاء للَّه على ملّة ابرهیم مخلصین بالتلبیة، «غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ» لانّهم کانوا یقولون لبّیک لا شریک لک الّا شریک هو لک تملکه و ما ملک. قال قتادة: کانوا فى الشّرک یحجّون و یحرّمون البنات و الامّهات و الاخوات و کانوا یسمّون حنفاء، فنزلت، «حُنَفاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ» اى حجّاجا للَّه مسلمین موحّدین، یعنى من اشرک لا یکون حنیفا، «وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ» اى سقط من السّماء، «فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ»، قرأ اهل المدینة «فتخطّفه الطّیر» بفتح الخاء و الطاء مشدّده الطاء، و الوجه انّه تتخطفه بتائین، فحذف تاء التفعل لاجتماع التاءین، فبقى تخطفه، و قرأ الباقون فَتَخْطَفُهُ باسکان الخاء و فتح الطاء و تخفیفها، و الوجه انّه مضارع خطف بکسر الطاء یخطف بفتحها و فیه لغتان: خطف یخطف. کعلم یعلم، و خطف یخطف کضرب یضرب، و الاوّل اعلى. و الخطف و الاختطاف و التخطف سلب الشیء بسرعة، «أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکانٍ سَحِیقٍ»، الهوى السقوط، و السحیق البعید. یقال سحق بالضّم بعد، و سحق بالفتح ابعد، و سحق بالکسر هلک، و هذا مثل ضربه اللَّه سبحانه للکافر شبّه حاله حال من خرّ من السّماء فکما لا یرجى لهذا الخارّ من السّماء الحیاة، لا یرجى للمشرک الخلاص، و قیل شبّه حاله حال من خرّ من السّماء فانّ عاقبته الهلاک، امّا ان یهلک قبل ان یصل الى الارض یتخطف الطّیر ایّاه، و امّا ان یصل الى الارض فیتقطّع، کذلک الکافر امّا ان یعاجل بالعقوبة به قبل وصوله الى الآخرة، و امّا ان یمهل حتى یهلک فى الآخرة قال الحسن: شبّه اعمال الکفار بهذا الحال فى انّها تذهب و تبطل فلا یقدرون على شیء منها.
«ذلِکَ» یعنى الّذى ذکرت من اجتناب الرّجس و قول الزّور و تعظیم شعائر اللَّه.
«مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ» اى من اخلاص القلوب. قال ابن عباس: شعائر اللَّه، البدن و الهدى، و اصلها من الاشعار و هو اعلامها بوجاء المشقص فى سنامها حتى یسیل الدّم، فیکون الدّم شعارا لها او قلدت بلحاء الشجر او النعل لتعرف انّها هدى و تعظیمها استسمانها و استحسانها.
«لَکُمْ فِیها» اى فى البدن قبل تسمیتها للهدى منافع فى درّها و نسلها و اصوافها و اوبارها و رکوب ظهرها، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى الى ان یسمّیها و یشعرها و یوجبها هدیا، فاذا فعل ذلک لم یکن له شیء من منافعها، «ثُمَّ مَحِلُّها» موضع نحرها «عند «الْبَیْتِ الْعَتِیقِ» یرید ارض الحرم کلّها کما قال فلا یقربوا المسجد الحرام، یعنى الحرم کلّه، و قیل معناه «لَکُمْ فِیها» اى فى الهدایا منافع بعد ایجابها و تسمیتها هدایا بان ترکبوها و تشربوا البانها عند الحاجة، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى الى ان تنحروها.
روى ابو هریره انّ رسول اللَّه (ص) رأى رجلا یسوق بدنة فقال له: ارکبها فقال یا رسول اللَّه انّها بدنة، فقال ارکبها ویلک فى الثانیة و الثالثة.
و قال بعض المفسّرین اراد بالشعائر مناسک الحجّ و مشاهد مکّة و مواضع النسک. «لَکُمْ فِیها مَنافِعُ» یعنى بالتجارات و المعاملات فى الاسواق، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى الى وقت الخروج من مکّة، و قیل «لَکُمْ فِیها مَنافِعُ» بالاجر و الثواب فى قضاء المناسک، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» اى على انقضاء ایّام الحجّ. «ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَیْتِ الْعَتِیقِ» اى محلّ النّاس من احرامهم الى البیت العتیق ان یطوفوا طواف الزیارة یوم النحر.
«وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ» اى جماعة مؤمنة سلفت قبلکم، «جَعَلْنا مَنْسَکاً»، قرأ حمزة و الکسائى منسکا بکسر السین هاهنا و فى آخر السّورة، اى مذبحا و هو موضع القربان و قرأ الآخرون منسکا بفتح السین على المصدر مثل المدخل و المخرج، اى اراقة الدماء و ذبح القرابین، «لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعامِ»، عند نحرها و ذبحها، سمّیت بهیمة الانعام لانّها لا یتکلّم یعنى لاستبهامها عن الکلام، و قال بهیمة الانعام قیّد بالانعام لانّ من البهائم ما لیس من الانعام کالخیل و البغال و الحمیر لا یجوز ذبحها فى القرابین. «فَإِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» اى سمّوا على الذبائح اسم اللَّه وحده فانّ الهکم واحد، «فَلَهُ أَسْلِمُوا» انقادوا و اطیعوا و اسجدوا لوجهه و اذبحوا على اسمه.
«بَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ» اى الخاشعین المتواضعین المطمئنین الى اللَّه، و قیل هم المخلصون الرّقیقة قلوبهم، و قیل هم الّذین لا یظلمون و اذا ظلموا لم ینتصروا. «الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابِرِینَ عَلى ما أَصابَهُمْ» من البلاء و المصائب، «وَ الْمُقِیمِی الصَّلاةِ» اى المقیمین الصّلاة فى اوقاتها و المتمّین لها بوضوئها و رکوعها و سجودها، «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ» اى ممّا اعطینا هم من الاموال یخرجون الزکاة و یتصدّقون، «وَ الْبُدْنَ» جمع بدنة کخشبة و خشب، و اصله الضّم ثم خفّف، و قیل بادن و بدن کفاره و فره و اصلها من الضخامة. یقال بدن بدانة، اذا ضخم ضخامة، و البدن، الإبل. و قیل الإبل و البقر و لا یسمّ الغنم بدنة، «جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ» جمع شعیرة و هى العلامة، اى هى علامة لطاعتکم، و قیل من شعائر اللَّه. اى من معالم دین اللَّه، «لَکُمْ فِیها خَیْرٌ» اى لکم فى نحرها و ذبحها ثواب، و قیل فیها خیر من احتاج الى ظهرها رکب و ان احتاج الى لبنها شرب. «فَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْها» اى على نحرها. قال ابن عباس: هو ان یقول بسم اللَّه و اللَّه اکبر لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر. «صَوافَّ» اى قیاما على ثلث قوائم جمع صافة و هى الّتى صفت رجلیها واحدى یدیها و یده الیسرى معقولة فینحرها کذلک، عن زیاد بن جبیر قال رأیت ابن عمر اتى على رجل قد اناخ بدنة ینحرها قال ابعثها قیاما مقیدة سنّة محمّد (ص)، و قال مجاهد: الصواف اذا عقلت رجلها الیسرى و قامت على ثلث قوائم. و قرأ ابن مسعود صوافن و هى ان تعقل منها ید و تنحر على ثلث و هو مثل صوافّ، و قرأ ابىّ و الحسن و مجاهد صوافى بالیاى اى. صافیة خالصة للَّه عزّ و جل لا شریک له فیها، و قیل معنى صواف اى مصطفة واقعة بعضها الى جنب بعض فى صف واحد مدح اللَّه عزّ و جل هذا الصفّ کما مدح صفّ القتال فى قوله. «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا» «فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها» اى سقطت بعد النحر فوقعت جنوبها على الارض، «فَکُلُوا مِنْها» هذا توسیع و اذن، «وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ» هذا ترغیب و امر، و القانع من القنوع و هو السؤال، لیس من القناعة و منه قول الشاعر:
لمال المرء یصلحه فیغنى
مغافره اعف من القنوع
قال ابن عباس و سعید بن جبیر و الحسن و الکلبى: القانع الّذى یسأل، و المعترّ الّذى یتعرض و لا یسأل، و قال المجاهد: القانع جارک و ان کان غنیّا، و قیل القانع کالتّابع و الخادم لاهل البیت، و قیل القانع الّذى یأتیک سائلا و المعترّ الّذى ینتظر الهدیة. «کَذلِکَ» اى مثل ما وصفنا من نحرها قیاما، «سَخَّرْناها لَکُمْ» نعمة منّا لتتمکّنوا من نحرها، «لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» لکى تشکروا نعمتى.
«لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها» و قال ابن عباس: کانوا فى الجاهلیّة اذا ذبحوا القرابین لطخوا جدار الکعبة بدمائها قربة الى اللَّه عزّ و جلّ فهمّ المسلمون بمثل ذلک فانزل اللَّه: «لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها». قرأ یعقوب وحده، لن تنال و لکن تناله بالتاء فیهما، و الوجه انّه انّث الفعل فیهما لتأنیث الفاعل، امّا الاوّل و هو قوله: «لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها» فانّها انّث تنال لانّ فاعله جماعة و هى قوله: «لُحُومُها»، و امّا الثانى.
هو قوله: «یَنالُهُ التَّقْوى» فانّما انّثه لانّ فاعله التقوى و هى مصدر مؤنث لکونه على فعلى، و قرأ الباقون بالیاى فیهما و الوجه انّ تذکیر الفعل انّما هو للفصل بین الفعل و فاعله، امّا الاوّل فقد فصل بین الفعل منه و هو ینال و بین فاعله و هو اللّحوم بلفظ اللَّه و اکّد التذکیر لانّ تأنیث اللّحوم تأنیث جمع فیجوز تذکیره، و امّا الثانى فقد فصل بین الفعل منه و بین فاعله بالهاء و هو ضمیر المفعول فى قوله: «یَنالُهُ التَّقْوى»، و التأنیث فى الفاعلین غیر حقیقى فالامر فیه اسهل، و المعنى لن ینال اللَّه النفع فیما امرکم به من ذبح البدن بل نفع ذلک راجع الیکم، و انّما بصل الیه اخلاصکم و نیّاتکم و مقاصدکم، و قال مقاتل: لن برفع الى اللَّه لحومها و لا دماؤها و لکن یرفع اللَّه منکم الاعمال الصالحة و التقوى و الاخلاص و ما ارید به وجه اللَّه نظیره قوله: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ».
«کَذلِکَ سَخَّرَها لَکُمْ» اعاد قوله: «کَذلِکَ سَخَّرْناها لَکُمْ» لانّ الاوّل ایجاب الشّکر و الثّانی بیان انّ التکبیر من الشکر للَّه، یعنى سخرها لکم «لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداکُمْ»، یرید به التسمیة عند الذبح، و قیل یرید به التکبیر ایّام التشریق، «وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِینَ» اى المطیعین للَّه بالجنّة.
«وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ» حسن گفت: این سخن مستأنف است و خطاب با مصطفى است او را فرمودند تا در حجّة الوداع این ندا کند، و فى ذلک ما روى ابو هریره قال قال رسول اللَّه ص: «ایّها النّاس قد فرض علیکم الحجّ فحجّوا» امّا جمهور مفسران بر آنند که این خطاب با ابراهیم (ع) است و سخن پیوسته است نه مستأنف، یعنى و قلنا له اذّن فى الناس بالحجّ، اى ناد فیهم بالحج کقوله: «فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ» اى نادى منادى بینهم. ابراهیم چون از بناء خانه فارغ شد فرمان آمد از جبّار عالم بوى که عالمیان را بر حج خوان، قال ابن عباس: عنى بالنّاس فى هذه الایة اهل القبلة. ابراهیم گفت بار خدایا آواز من تا کجا رسد و که شنود؟
رب العزه گفت: علیک الاذان و علىّ الإبلاغ ابراهیم بر مقام ایستاد آن سنگ که آن را مقام ابراهیم گویند، چون ابراهیم علیه السّلام بر آن مقام بایستاد بالا گرفت چندان که کوهى عظیم شد، و گفتهاند که بر بو قبیس شد، و گفتهاند که بر کوه صفا شد و انگشت در کوش نهاد و روى با شرق و غرب گردانید و با یمین و شمال، و گفت.
یا ایّها النّاس انّ اللَّه بنى لکم هذا البیت و امر کم ان تحجّوه فاطیعوه و اعبدوه و لا تشرکوا به شیئا، فاجابه کلّ من یحجّ من اصلاب الآباء و الارحام الامّهات لبیّک اللّهم لبیّک. و قال ابن عباس: فاوّل من اجابه اهل الیمن فهم اکثر الناس حجّا. قوله: «یَأْتُوکَ رِجالًا» اى مشاة على ارجلهم جمع راجل مثل قائم و قیام و صاحب و صحاب، و راکب و رکاب، «وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ» اى رکبانا على کل بعیر مهزول اتعبه السّفر لبعده، «یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ» اى یأتى تلک النّوق الضّوامر من کلّ طریق بعید، یقال بئر عمیقةاى بعیدة القعر.
«لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» اى لیشهدوا مکّة و مشاهدها للحجّ و العمرة، و قال سعید بن المسیب و محمد بن على الباقر (ع): لیشهدوا العفو و المغفرة.
گفتهاند منافع درین آیت همانست که آنجا گفت: «لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ»، هم تجارت دنیاست و طلب روزى حلال و هم ثواب آخرت. «وَ یَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَیَّامٍ مَعْلُوماتٍ» ذکر اینجا تلبیه است و ایّام معلومات دهه ذى الحجة و انّما قیل لها معلومات للحرص على علمها بحسابها من اجل وقت الحجّ فى آخرها روایت کردند از على (ع) که گفت: ایام معلومات روز نحر است و ایام تشریق و این اختیار زجاج است قال لانّ الذکر على بهیمة الانعام یدلّ على التسمیة على نحرها و نحر الهدایا یکون فى هذه الایّام. «فَکُلُوا مِنْها» امر اباحت است نه امر وجوب، میگوید بخورید ازین قربان خویش که شما را مباح است خوردن آن نه چون اهل جاهلیت که آن را نمىخوردند و بر خود حرام کرده بودند، علماء دین متفقند که هدایا و ضحایا چون بر سبیل تطوّع باشد نه واجب، روا باشد که خود از آن خورد، لما روى جابر بن عبد اللَّه قال فى قصّة حجّة الوداع: و قدم علىّ ببدن من الیمن و ساق رسول اللَّه مائة بدنة فنحر منها رسول اللَّه ثلاثا و ستّین بدنة بیده، ثم اعطى الشفرة علیّا فنحر ما غبر و اشرکه فى هدیه و امر من کلّ بدنة ببضعة فجعلها فى قدر فطبخت فاکل من لحمها و شرب من مرقها و فى روایة فاکلا من لحمها و حسّوا من مرقها.
اما قربانى که بشرع واجب آید چون دم تمتع و قران و جزاء صید و آنچه با فساد حج واجب شود و آنچه بنذر بر خود واجب کند علما در آن مختلفند قومى گفتند نه روا باشد که خود از آن خورد، و این مذهب شافعى است و جماعتى فقها، ابن عمر گفت آنچه واجب شود بجزاء و صید و نذر از آن نخورد و باقى همه خورد و این مذهب احمدست و اسحاق، امّا مذهب اصحاب رأى آنست که دم تمتع و قران خورد و آنچه بیرون از آنست از واجبات نخورد. قوله: «وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِیرَ» یعنى الزمن الفقیر الّذى لا شیء له، البائس الّذى فى بؤس و شدّة من العیش، و الفقیر الّذى کانه اصیب فقاره.
«ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ»، التفث الوسخ و القذارة من طول الشعر و الاظفار و الشعث، یقول العرب لمن تستقذره ما اتفثک، اى ما اوسخک و الحاجّ اشعث اغبر لم یحلق شعره و لم یقلم ظفره فقضاء التفث ازالة هذه الاشیاء، «لْیَقْضُوا» اى لیزیلوا ادرانهم و المراد منه الخروج عن الاحرام بالحلق و قصّ الشارب و نتف الإبط و الاستحداد و تقلیم الاظفار و لبس الثیاب المخیطة و قال ابن عمر و ابن عباس: قضاء التفث مناسک الحجّ کلّها، و قیل التفث هاهنا رمى الجمار، و قال الزجّاج لا تعرف التفث و معناه الّا من القرآن، «وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ» قرأ ابو بکر عن عاصم و لیوفّوا بفتح الواو و تشدید الفاء، و قرأ الآخرون و حفص عن عاصم «وَ لْیُوفُوا» بسکون الواو و تخفیف الفاء و هما لغتان، وفى و اوفى مثل وصى، و اوصى قال مجاهد: اراد به نذر الحج و الهدى و ما ینذر الانسان من شیء یکون فى الحجّ اى لیتمّوها بقضائها و قیل المراد منه الوفاء بما نذر على ظاهر، و قیل اراد به الخروج عمّا وجب علیه نذرا و لم ینذر، و العرب تقول لکلّ من خرج عن الواجب علیه و فى بنذره، و قال مالک بن انس: وفاء النذر فى هذه الآیة قضاء کلّ نسک معدود کالطّواف سبعا و السعى سبعا و الرمى سبعا، «وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ» این طواف واجبست و فرض روز نحر بعد رمى و حلق آن را طواف افاضت گویند، و بر جمله بدان که طواف سهاند، طواف قدوم اول که حاج در مکّه شود نخست طواف کند، عایشه گفت: حجّ النّبی (ص) و انّه اوّل شیء بدأ به حین قدم انّه توضأ، ثم طاف البیت، و این طواف قدوم سنّت است اگر بگذارد بر وى هیچ چیز نیست، و رمل خاصیت این یک طوافست. طواف دوم طواف افاضت است روز نحر و این طواف رکنى است از ارکان حجّ که حجّ و عمره بى طواف افاضت درست نیاید، و تا این طواف نکند تحلّل از احرام حاصل نشود روى عن عائشة قالت: حاضت حفصة لیلة النفر فقالت ما ارانى الّا حابسکم فقال النبىّ (ص): عقرى حلقى اطافت یوم النحر، قیل نعم قال فانفرى، و هذا دلیل انّ من لم یطف یوم النحر طواف الافاضة لا یجوز له ان ینفر. سوم طواف وداع کسى که خواهد از مکه بیرون شود تا بمسافت قصر او را رخصت نیست که بىطواف وداع بیرون شود و اگر بگذارد قربانى واجب شود بر وى. مگر زن حائض که او را رواست ترک وداع. قال ابن عباس: امر النّاس ان یکون آخر عهدهم بالبیت الّا انّه رخص للمرأة الحائض. «وَ لْیَطَّوَّفُوا» انّما شدّد الطاء لانّ التاء مندرجة فیه بالبیت العتیق، سمّى عتیقا لانّ اللَّه تعالى اعتقه من ایدى الجبابرة ان یصلوا الى تخریبه فلم یظهر علیه جبّار قطّ و هذا قول ابن عباس و مجاهد و قتادة، و قیل سمّى به لانّه قدیم و هو اوّل بیت وضع للنّاس، بناه آدم و جدّده ابرهیم، یقال دینار عتیق اى قدیم، و قیل سمّى عتیقا لانّ اللَّه تعالى اعتقه من الغرق فانّه رفع ایام الطّوفان فلم یهدمه، و قیل العتیق الکریم، یقال لکرام الخیل العتاق، و سمّى ابو بکر الصدیق العتیق، لأنّه عتیق من النّار، و یقال لعتاقة وجهه و هى حسنه.
«ذلِکَ» هذه کلمة لها تزداد فى القرآن یختم بها الکلام، و کذلک هذا یختم بها الکلام فى مواضع من القرآن کقوله: «ما لَهُ مِنْ نَفادٍ هذا» «وَ مَنْ یُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ» قال ابن زید: الحرمات ها هنا البیت الحرام و البلد الحرام و المسجد الحرام و المشعر الحرام و الشهر الحرام، و الاحرام، و قیل الحرمات الحجّ و العمرة و سائر المناسک، و معنى الحرمة ما وجب القیام به و حرّم التفریط فیه «فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ» اى التعظیم خیر له، «عِنْدَ رَبِّهِ» ثواب له مدّخر. «وَ أُحِلَّتْ لَکُمُ الْأَنْعامُ» ان تأکلوها اذا ذبحتموها و هى الإبل و البقر و الغنم، «إِلَّا ما یُتْلى عَلَیْکُمْ» تحریمه فى قوله: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ» الآیة. و قیل «إِلَّا ما یُتْلى عَلَیْکُمْ» فى قوله: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ». «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ» اى کونوا من عبادة الاوثان على جانب. و «مَنْ» هاهنا لتلخیص جنس من الاجناس لا للتبعیض، و المعنى فاجتنبوا الرّجس الّذى هو وثن، و انّما سمّاها رجسا لانّها فى وجوب اجتنابها کالرّجس و لانّهم کانوا یلطخون الاصنام بدم الاضاحى و هو نظیر قوله: «إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ» و انّما اراد به خبث الاعتقاد، و قیل تقدیره اجتنبوا الاوثان الّتى هى رجس، اى هى سبب رجس، و الرّجس بمعنى الرجز و هو العذاب، «وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» یعنى الکذب و البهتان، و قیل شهادة الزّور، روى انّ النبى (ص) قام خطیبا فقال: «یا ایّها النّاس عدلت شهادة الزّور بالشّرک باللّه»، ثمّ قرأ هذه الآیة. و قیل الزّور هاهنا الشّرک باللّه عزّ و جلّ. قال الزجاج: الآیة تدلّ على انّهم نهوا ان یحرّموا ما حرّم اصحاب الاوثان، نحو قولهم. ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذکورنا و محرّم على ازواجنا، و نحو تحریمهم البحیرة و السائبة.
فاعلمهم اللَّه عزّ و جلّ انّ الانعام محلّلة الّا ما حرّم اللَّه منها. و نهاهم اللَّه عن قول الزّور، ان یقولوا هذه حلال و هذا حرام لیفتروا على اللَّه الکذب.
«حُنَفاءَ لِلَّهِ» الحنفاء جمع حنیف، و الحنیف اسم لمتّبع هذه الملة، و المسلم اسم سمّى به ابرهیم نفسه و اهل دینه، و المعنى حنفاء للَّه على ملّة ابرهیم مخلصین بالتلبیة، «غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ» لانّهم کانوا یقولون لبّیک لا شریک لک الّا شریک هو لک تملکه و ما ملک. قال قتادة: کانوا فى الشّرک یحجّون و یحرّمون البنات و الامّهات و الاخوات و کانوا یسمّون حنفاء، فنزلت، «حُنَفاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ» اى حجّاجا للَّه مسلمین موحّدین، یعنى من اشرک لا یکون حنیفا، «وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ» اى سقط من السّماء، «فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ»، قرأ اهل المدینة «فتخطّفه الطّیر» بفتح الخاء و الطاء مشدّده الطاء، و الوجه انّه تتخطفه بتائین، فحذف تاء التفعل لاجتماع التاءین، فبقى تخطفه، و قرأ الباقون فَتَخْطَفُهُ باسکان الخاء و فتح الطاء و تخفیفها، و الوجه انّه مضارع خطف بکسر الطاء یخطف بفتحها و فیه لغتان: خطف یخطف. کعلم یعلم، و خطف یخطف کضرب یضرب، و الاوّل اعلى. و الخطف و الاختطاف و التخطف سلب الشیء بسرعة، «أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکانٍ سَحِیقٍ»، الهوى السقوط، و السحیق البعید. یقال سحق بالضّم بعد، و سحق بالفتح ابعد، و سحق بالکسر هلک، و هذا مثل ضربه اللَّه سبحانه للکافر شبّه حاله حال من خرّ من السّماء فکما لا یرجى لهذا الخارّ من السّماء الحیاة، لا یرجى للمشرک الخلاص، و قیل شبّه حاله حال من خرّ من السّماء فانّ عاقبته الهلاک، امّا ان یهلک قبل ان یصل الى الارض یتخطف الطّیر ایّاه، و امّا ان یصل الى الارض فیتقطّع، کذلک الکافر امّا ان یعاجل بالعقوبة به قبل وصوله الى الآخرة، و امّا ان یمهل حتى یهلک فى الآخرة قال الحسن: شبّه اعمال الکفار بهذا الحال فى انّها تذهب و تبطل فلا یقدرون على شیء منها.
«ذلِکَ» یعنى الّذى ذکرت من اجتناب الرّجس و قول الزّور و تعظیم شعائر اللَّه.
«مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ» اى من اخلاص القلوب. قال ابن عباس: شعائر اللَّه، البدن و الهدى، و اصلها من الاشعار و هو اعلامها بوجاء المشقص فى سنامها حتى یسیل الدّم، فیکون الدّم شعارا لها او قلدت بلحاء الشجر او النعل لتعرف انّها هدى و تعظیمها استسمانها و استحسانها.
«لَکُمْ فِیها» اى فى البدن قبل تسمیتها للهدى منافع فى درّها و نسلها و اصوافها و اوبارها و رکوب ظهرها، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى الى ان یسمّیها و یشعرها و یوجبها هدیا، فاذا فعل ذلک لم یکن له شیء من منافعها، «ثُمَّ مَحِلُّها» موضع نحرها «عند «الْبَیْتِ الْعَتِیقِ» یرید ارض الحرم کلّها کما قال فلا یقربوا المسجد الحرام، یعنى الحرم کلّه، و قیل معناه «لَکُمْ فِیها» اى فى الهدایا منافع بعد ایجابها و تسمیتها هدایا بان ترکبوها و تشربوا البانها عند الحاجة، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى الى ان تنحروها.
روى ابو هریره انّ رسول اللَّه (ص) رأى رجلا یسوق بدنة فقال له: ارکبها فقال یا رسول اللَّه انّها بدنة، فقال ارکبها ویلک فى الثانیة و الثالثة.
و قال بعض المفسّرین اراد بالشعائر مناسک الحجّ و مشاهد مکّة و مواضع النسک. «لَکُمْ فِیها مَنافِعُ» یعنى بالتجارات و المعاملات فى الاسواق، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى الى وقت الخروج من مکّة، و قیل «لَکُمْ فِیها مَنافِعُ» بالاجر و الثواب فى قضاء المناسک، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» اى على انقضاء ایّام الحجّ. «ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَیْتِ الْعَتِیقِ» اى محلّ النّاس من احرامهم الى البیت العتیق ان یطوفوا طواف الزیارة یوم النحر.
«وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ» اى جماعة مؤمنة سلفت قبلکم، «جَعَلْنا مَنْسَکاً»، قرأ حمزة و الکسائى منسکا بکسر السین هاهنا و فى آخر السّورة، اى مذبحا و هو موضع القربان و قرأ الآخرون منسکا بفتح السین على المصدر مثل المدخل و المخرج، اى اراقة الدماء و ذبح القرابین، «لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعامِ»، عند نحرها و ذبحها، سمّیت بهیمة الانعام لانّها لا یتکلّم یعنى لاستبهامها عن الکلام، و قال بهیمة الانعام قیّد بالانعام لانّ من البهائم ما لیس من الانعام کالخیل و البغال و الحمیر لا یجوز ذبحها فى القرابین. «فَإِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» اى سمّوا على الذبائح اسم اللَّه وحده فانّ الهکم واحد، «فَلَهُ أَسْلِمُوا» انقادوا و اطیعوا و اسجدوا لوجهه و اذبحوا على اسمه.
«بَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ» اى الخاشعین المتواضعین المطمئنین الى اللَّه، و قیل هم المخلصون الرّقیقة قلوبهم، و قیل هم الّذین لا یظلمون و اذا ظلموا لم ینتصروا. «الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابِرِینَ عَلى ما أَصابَهُمْ» من البلاء و المصائب، «وَ الْمُقِیمِی الصَّلاةِ» اى المقیمین الصّلاة فى اوقاتها و المتمّین لها بوضوئها و رکوعها و سجودها، «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ» اى ممّا اعطینا هم من الاموال یخرجون الزکاة و یتصدّقون، «وَ الْبُدْنَ» جمع بدنة کخشبة و خشب، و اصله الضّم ثم خفّف، و قیل بادن و بدن کفاره و فره و اصلها من الضخامة. یقال بدن بدانة، اذا ضخم ضخامة، و البدن، الإبل. و قیل الإبل و البقر و لا یسمّ الغنم بدنة، «جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ» جمع شعیرة و هى العلامة، اى هى علامة لطاعتکم، و قیل من شعائر اللَّه. اى من معالم دین اللَّه، «لَکُمْ فِیها خَیْرٌ» اى لکم فى نحرها و ذبحها ثواب، و قیل فیها خیر من احتاج الى ظهرها رکب و ان احتاج الى لبنها شرب. «فَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْها» اى على نحرها. قال ابن عباس: هو ان یقول بسم اللَّه و اللَّه اکبر لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر. «صَوافَّ» اى قیاما على ثلث قوائم جمع صافة و هى الّتى صفت رجلیها واحدى یدیها و یده الیسرى معقولة فینحرها کذلک، عن زیاد بن جبیر قال رأیت ابن عمر اتى على رجل قد اناخ بدنة ینحرها قال ابعثها قیاما مقیدة سنّة محمّد (ص)، و قال مجاهد: الصواف اذا عقلت رجلها الیسرى و قامت على ثلث قوائم. و قرأ ابن مسعود صوافن و هى ان تعقل منها ید و تنحر على ثلث و هو مثل صوافّ، و قرأ ابىّ و الحسن و مجاهد صوافى بالیاى اى. صافیة خالصة للَّه عزّ و جل لا شریک له فیها، و قیل معنى صواف اى مصطفة واقعة بعضها الى جنب بعض فى صف واحد مدح اللَّه عزّ و جل هذا الصفّ کما مدح صفّ القتال فى قوله. «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا» «فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها» اى سقطت بعد النحر فوقعت جنوبها على الارض، «فَکُلُوا مِنْها» هذا توسیع و اذن، «وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ» هذا ترغیب و امر، و القانع من القنوع و هو السؤال، لیس من القناعة و منه قول الشاعر:
لمال المرء یصلحه فیغنى
مغافره اعف من القنوع
قال ابن عباس و سعید بن جبیر و الحسن و الکلبى: القانع الّذى یسأل، و المعترّ الّذى یتعرض و لا یسأل، و قال المجاهد: القانع جارک و ان کان غنیّا، و قیل القانع کالتّابع و الخادم لاهل البیت، و قیل القانع الّذى یأتیک سائلا و المعترّ الّذى ینتظر الهدیة. «کَذلِکَ» اى مثل ما وصفنا من نحرها قیاما، «سَخَّرْناها لَکُمْ» نعمة منّا لتتمکّنوا من نحرها، «لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» لکى تشکروا نعمتى.
«لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها» و قال ابن عباس: کانوا فى الجاهلیّة اذا ذبحوا القرابین لطخوا جدار الکعبة بدمائها قربة الى اللَّه عزّ و جلّ فهمّ المسلمون بمثل ذلک فانزل اللَّه: «لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها». قرأ یعقوب وحده، لن تنال و لکن تناله بالتاء فیهما، و الوجه انّه انّث الفعل فیهما لتأنیث الفاعل، امّا الاوّل و هو قوله: «لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها» فانّها انّث تنال لانّ فاعله جماعة و هى قوله: «لُحُومُها»، و امّا الثانى.
هو قوله: «یَنالُهُ التَّقْوى» فانّما انّثه لانّ فاعله التقوى و هى مصدر مؤنث لکونه على فعلى، و قرأ الباقون بالیاى فیهما و الوجه انّ تذکیر الفعل انّما هو للفصل بین الفعل و فاعله، امّا الاوّل فقد فصل بین الفعل منه و هو ینال و بین فاعله و هو اللّحوم بلفظ اللَّه و اکّد التذکیر لانّ تأنیث اللّحوم تأنیث جمع فیجوز تذکیره، و امّا الثانى فقد فصل بین الفعل منه و بین فاعله بالهاء و هو ضمیر المفعول فى قوله: «یَنالُهُ التَّقْوى»، و التأنیث فى الفاعلین غیر حقیقى فالامر فیه اسهل، و المعنى لن ینال اللَّه النفع فیما امرکم به من ذبح البدن بل نفع ذلک راجع الیکم، و انّما بصل الیه اخلاصکم و نیّاتکم و مقاصدکم، و قال مقاتل: لن برفع الى اللَّه لحومها و لا دماؤها و لکن یرفع اللَّه منکم الاعمال الصالحة و التقوى و الاخلاص و ما ارید به وجه اللَّه نظیره قوله: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ».
«کَذلِکَ سَخَّرَها لَکُمْ» اعاد قوله: «کَذلِکَ سَخَّرْناها لَکُمْ» لانّ الاوّل ایجاب الشّکر و الثّانی بیان انّ التکبیر من الشکر للَّه، یعنى سخرها لکم «لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداکُمْ»، یرید به التسمیة عند الذبح، و قیل یرید به التکبیر ایّام التشریق، «وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِینَ» اى المطیعین للَّه بالجنّة.
هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۰
روز من شب شد و آن ماه به راهی نگذشت
این چه عمریست که سالی شد و ماهی نگذشت؟
ذوق آن جلوه مرا کشت، که وی از سر ناز
آمد و گاه گذشت از من و گاهی نگذشت
عمر بگذشت و همان روز سیه در پیشست
در همه عمر چنین روز سیاهی نگذشت
قصه ی شهر دل و لشکر اندوه مپرس
که از آن عرصه به این ظلم سیاهی نگذشت
نگذشت آن مه و زارست هلالی به رهش
حال درویش خرابست که شاهی نگذشت
این چه عمریست که سالی شد و ماهی نگذشت؟
ذوق آن جلوه مرا کشت، که وی از سر ناز
آمد و گاه گذشت از من و گاهی نگذشت
عمر بگذشت و همان روز سیه در پیشست
در همه عمر چنین روز سیاهی نگذشت
قصه ی شهر دل و لشکر اندوه مپرس
که از آن عرصه به این ظلم سیاهی نگذشت
نگذشت آن مه و زارست هلالی به رهش
حال درویش خرابست که شاهی نگذشت
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۹۳
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۲۱
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۲۹۸
دو ده گذشت ز ماه و ده دگر باقی ست
شکایت از ده باقی ز فرطِ مشتاقی ست
که می دهد سه قدح از پیِ دوگانۀ فرض
که عقل منتظرِ یک اشارتِ ساقی ست
ز برقِ پرتو مَی خاست جوهرِ آتش
وگرنه از چه درو روشنی و برّاقی ست
کسی که خوشۀ انگور می کند آونگ
به حکمِ فتویِ من کُشتنی و معلاقی ست
چراست سرزنشِ سیر خوردگان بر من
همین که عادتِ بیهوده گوی ایقاقی ست
زِ نان و آب دهان بسته و گشاده زبان
به فحش و غیبت و بد گفتن این چه رزّاقی ست
کهی حشیش فروریخته به وقتِ سحر
که فاضل از همه معجون هایِ تریاقی ست
من آخر آدمی ام تا کی انکر الاصوات
که گوشِ رغبتِ من بر نوایِ عشّاقی ست
محاسباتِ نزاری برون ز دفترهاست
حدیثِ عشق نه افسانه هایِ اوراقی ست
اگر متابعِ امری در آفرینشِ خاص
به خلق هیچ تصرّف مکن که خلّاقی ست
شکایت از ده باقی ز فرطِ مشتاقی ست
که می دهد سه قدح از پیِ دوگانۀ فرض
که عقل منتظرِ یک اشارتِ ساقی ست
ز برقِ پرتو مَی خاست جوهرِ آتش
وگرنه از چه درو روشنی و برّاقی ست
کسی که خوشۀ انگور می کند آونگ
به حکمِ فتویِ من کُشتنی و معلاقی ست
چراست سرزنشِ سیر خوردگان بر من
همین که عادتِ بیهوده گوی ایقاقی ست
زِ نان و آب دهان بسته و گشاده زبان
به فحش و غیبت و بد گفتن این چه رزّاقی ست
کهی حشیش فروریخته به وقتِ سحر
که فاضل از همه معجون هایِ تریاقی ست
من آخر آدمی ام تا کی انکر الاصوات
که گوشِ رغبتِ من بر نوایِ عشّاقی ست
محاسباتِ نزاری برون ز دفترهاست
حدیثِ عشق نه افسانه هایِ اوراقی ست
اگر متابعِ امری در آفرینشِ خاص
به خلق هیچ تصرّف مکن که خلّاقی ست
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۳۳۶
رمضان سلّمه الله به سلامت بگذشت
می بیارید که طوفان ملامت بگذشت
ساقیا عارض توعید من است و غم دل
عَلَم عید که آنک به علامت بگذشت
ساقیان اند به حق مکرم و بس در عالم
کو دگر کس که براو بوی کرامت بگذشت
حق علیم است که در مدت یک مه صد بار
هر نفس بر من بی چاره قیامت بگذشت
دیر بیدار شدیم از می غفلت افسوس
دولت عمر که بر ما به غرامت بگذشت
پیش بت خمر بخوردیم و سجود آوردیم
کار ما بر در طاعت ز اقامت بگذشت
هیچ باقی نگذاریم چو می باید رفت
تا نگویند نزاری به ندامت بگذشت
می بیارید که طوفان ملامت بگذشت
ساقیا عارض توعید من است و غم دل
عَلَم عید که آنک به علامت بگذشت
ساقیان اند به حق مکرم و بس در عالم
کو دگر کس که براو بوی کرامت بگذشت
حق علیم است که در مدت یک مه صد بار
هر نفس بر من بی چاره قیامت بگذشت
دیر بیدار شدیم از می غفلت افسوس
دولت عمر که بر ما به غرامت بگذشت
پیش بت خمر بخوردیم و سجود آوردیم
کار ما بر در طاعت ز اقامت بگذشت
هیچ باقی نگذاریم چو می باید رفت
تا نگویند نزاری به ندامت بگذشت
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۱
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۵
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۲
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۸۵
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۸۸
کمالالدین اسماعیل : ملحقات
شمارهٔ ۲۲ - وقال ایضاً
ظهیرالدین فاریابی : قطعات
شمارهٔ ۶