عبارات مورد جستجو در ۴۳۳۷ گوهر پیدا شد:
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما
بخش ۱ - روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما به ترتیب حروف تهجّی
ابوعلی سینای بلخی
حسن دهلوی
صاین اصفهانی
فیضی تربتی
افضل کاشی
حکیمی طبسی
صدرشیرازی
قوامی خوافی
ابوالقاسم فندرسکی
خاقانی شیروانی
صفی اصفهانی
کمال اصفهانی
اشراق اصفهانی
خیام نیشابوری
صدرالدین نیشابوری
کافری شیرازی
ابن یمین فریومدی خراسانی
خلیفه سلطان مازندرانی
ضیای بسطامی
کمال اصفهانی
اثیراخسیکتی
خیال اصفهانی
طالب جاجرمی
کامل خلخالی
اشرف سمرقندی
دوانی کازرونی
ظهیر فاریابی
کاشفی سبزواری
احیای همدانی
داوود اصفهانی
عزیز کاشانی
لطفی شیرازی
ابوسعیدکالیبی هندی
دوایی گیلانی
علای خراسانی
مجدالدین طالبه
انسی سیاه دانی
ذوقی کاشانی
علی سرهندی
معین جامی
اسد کاشی
رضی الدّین خشاب نیشابوری
علمی قلندرهندی
محمد نسوی
امری شیرازی
رفیع الدین کرمانی
علی شاه ابدال عراقی
مسیح کاشانی
ابوسعید بزغش شیرازی
روحی سمرقندی
عمربن فارض مصری
محب سرهندی
ادایی یزدی
رضای شیرازی
عامربن عامر بصری
ناصرخسرو علوی
انوری ابیوردی
رافعی قزوینی
غالب خوزی
نصیرالدین طوسی
بندار رازی
زکی شیرازی
فردوسی طوسی
نوری شوشتری
باقی تبریزی
زین الدین نسوی
فارسی خجندی
نسیمی شیرازی
بدیهی سجاوندی
سنائی غزنوی
فیض کاشانی
نعمت تبریزی
بهاءالدین زکریای ملتانی
سوزنی سمرقندی
فاتح گیلانی
نظری نیشابوری
جمال اصفهانی
شمس الدین طبسی
فدایی لاهیجانی
والهٔ بروجردی
حافظ شیرازی
شهاب الدین مقتول
فکری خراسانی
واعظ قزوینی
حسین یزدی
شریف جرجانی
فیاض لاهیجی
واحد تبریزی
حارثی مروی
شوکت بخارایی
فتح اللّه شیرازی
وقوعی سمنانی
حسن غزنوی
شمس شیرازی
فخر الدین رازی
همام تبریزی
حسامی خوارزمی
شرف اصفهانی
فتحی ترمدی
هلالی جغتائی
حسین خوانساری
شفایی اصفهانی
فانی دهدار
یحیی لاهیجانی
حسن دهلوی
صاین اصفهانی
فیضی تربتی
افضل کاشی
حکیمی طبسی
صدرشیرازی
قوامی خوافی
ابوالقاسم فندرسکی
خاقانی شیروانی
صفی اصفهانی
کمال اصفهانی
اشراق اصفهانی
خیام نیشابوری
صدرالدین نیشابوری
کافری شیرازی
ابن یمین فریومدی خراسانی
خلیفه سلطان مازندرانی
ضیای بسطامی
کمال اصفهانی
اثیراخسیکتی
خیال اصفهانی
طالب جاجرمی
کامل خلخالی
اشرف سمرقندی
دوانی کازرونی
ظهیر فاریابی
کاشفی سبزواری
احیای همدانی
داوود اصفهانی
عزیز کاشانی
لطفی شیرازی
ابوسعیدکالیبی هندی
دوایی گیلانی
علای خراسانی
مجدالدین طالبه
انسی سیاه دانی
ذوقی کاشانی
علی سرهندی
معین جامی
اسد کاشی
رضی الدّین خشاب نیشابوری
علمی قلندرهندی
محمد نسوی
امری شیرازی
رفیع الدین کرمانی
علی شاه ابدال عراقی
مسیح کاشانی
ابوسعید بزغش شیرازی
روحی سمرقندی
عمربن فارض مصری
محب سرهندی
ادایی یزدی
رضای شیرازی
عامربن عامر بصری
ناصرخسرو علوی
انوری ابیوردی
رافعی قزوینی
غالب خوزی
نصیرالدین طوسی
بندار رازی
زکی شیرازی
فردوسی طوسی
نوری شوشتری
باقی تبریزی
زین الدین نسوی
فارسی خجندی
نسیمی شیرازی
بدیهی سجاوندی
سنائی غزنوی
فیض کاشانی
نعمت تبریزی
بهاءالدین زکریای ملتانی
سوزنی سمرقندی
فاتح گیلانی
نظری نیشابوری
جمال اصفهانی
شمس الدین طبسی
فدایی لاهیجانی
والهٔ بروجردی
حافظ شیرازی
شهاب الدین مقتول
فکری خراسانی
واعظ قزوینی
حسین یزدی
شریف جرجانی
فیاض لاهیجی
واحد تبریزی
حارثی مروی
شوکت بخارایی
فتح اللّه شیرازی
وقوعی سمنانی
حسن غزنوی
شمس شیرازی
فخر الدین رازی
همام تبریزی
حسامی خوارزمی
شرف اصفهانی
فتحی ترمدی
هلالی جغتائی
حسین خوانساری
شفایی اصفهانی
فانی دهدار
یحیی لاهیجانی
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما
بخش ۹ - احیای همدانی
اسم شریفش میرزا محمد هاشم. حکیمی است عظیم الشأن و فاضلی است همه دان. مدت ده سال به تحصیل علوم مشغول و در فنون حکمیات قادر و به حکمت ریاضی و طبیعی به درجهٔ کمال رسید. از اصفهان به مشهد مقدس رضوی رفته، با فضلا معاشرت کرده. پس از تکمیل علوم معقول و منقول به موطن خود مراجعت و حسب الاستحقاق تدریس مدرسهٔ همدان با وی بود. بالاخره در اوان اختلال صفویه با جمعی از متعلقین به شهادت رسید. از اوست:
در کور دلی اگرچه بی انبازم
جمله چشمم به راه لطفش بازم
بر من به حقارت منگر گر مورم
من ساختهٔ صنع سلیمان سازم
در کور دلی اگرچه بی انبازم
جمله چشمم به راه لطفش بازم
بر من به حقارت منگر گر مورم
من ساختهٔ صنع سلیمان سازم
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما
بخش ۱۴ - ابوسعید بزغش شیرازی قُدِّسَ سِرُّهُ
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما
بخش ۱۷ - بندار رازی
اسمش خواجه کمال الدین و از اهل قهستان ری و صاحب اسماعیل بن عباد مربی وی. با مجد الدولهٔ دیلمی معاصر و در همهٔ فنون کمالات قادر. اشعار عربی و فارسی و دیلمی گفته و گوهر معانی به مشقت اندیشه سفته. ظهیر فاریابی که ازمعارف شعر است، او را مدیح سراست. غرض، فاضلی رفیع القدر و فرزانهای وسیع الصدر بوده. این چند بیت از اوست:
ازمرگ حذر کردن دو روز روا نیست
روزی که قضا باشد، روزی که قضا نیست
روزی که قضا باشد کوشش نکند سود
روزی که قضا نیست در آن مرگ روانیست
٭٭٭
با بط میگفت ماهیای در تب و تاب
باشد که به جوی رفته باز آید آب
بط گفت چو من قدید گشتم تو کباب
دنیا پس مرگ ما چه دریا چه سراب
٭٭٭
تا تاجِ ولایت علی بر سرمی
هر روز ز روزِ رفته نیکوترمی
صد شکر که این که پیشوا، حیدرمی
از فضل خدا و پاکی مادرمی
ازمرگ حذر کردن دو روز روا نیست
روزی که قضا باشد، روزی که قضا نیست
روزی که قضا باشد کوشش نکند سود
روزی که قضا نیست در آن مرگ روانیست
٭٭٭
با بط میگفت ماهیای در تب و تاب
باشد که به جوی رفته باز آید آب
بط گفت چو من قدید گشتم تو کباب
دنیا پس مرگ ما چه دریا چه سراب
٭٭٭
تا تاجِ ولایت علی بر سرمی
هر روز ز روزِ رفته نیکوترمی
صد شکر که این که پیشوا، حیدرمی
از فضل خدا و پاکی مادرمی
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما
بخش ۲۴ - حارثی مروی عَلَیهِ الرَّحمة
فاضلی دانشور و شیخی معرفت گستر است. مدتها در مرو و بلخ شیخ اسلامی نموده. از محبان صدق اندیش و سخن سنجان مدحت کیش اهل بیت رسالتؐحضرت ائمهٔ معصومین بوده و از همگنان گوی مفاخرت ربوده. قصاید بسیار به زبان عربی در مدایح آن بزرگواران منظوم کرده. غالب اشعارش به آن زبان است. این دو رباعی از اوست:
حالی باری در آتشم تا چه شود
خاک است همیشه مفرشم تا چه شود
با ناخوشی دهر خوشم تا چه شود
تو میکش و من همی کشم تا چه شود
یارب منِ تشنه جامِ خون چند کشم
بارِ ستمِ چرخ نگون چند کشم
از بهر دو لقمهای که هم دادهٔ تست
من منت هر ناکس دون چند کشم
حالی باری در آتشم تا چه شود
خاک است همیشه مفرشم تا چه شود
با ناخوشی دهر خوشم تا چه شود
تو میکش و من همی کشم تا چه شود
یارب منِ تشنه جامِ خون چند کشم
بارِ ستمِ چرخ نگون چند کشم
از بهر دو لقمهای که هم دادهٔ تست
من منت هر ناکس دون چند کشم
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما
بخش ۲۹ - حکیمی طبسی علیه الرّحمه
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما
بخش ۴۳ - زکی شیرازی علیه الرّحمة
و هُوَ شیخ عبداللّه بن ابی تراب بن بهرام بن زکی بن عبداللّه بیجزلست. از فحول فضلا و عدول حکما و اکمل عرفای عهد خود بوده. قاضی ناصر الدین بیضاوی و قطب الدین علامه و ابوالنجّاش ظهیر الدّین عبدالرّحمن برغش تحصیل فضایل در خدمت آن جناب نمودهاند. و در رسالة الابرار فی الاخبار الاخیار آمده که او معلم و استاد جمیع فضلا و تمام علمای آن زمان بوده. قاضی بیضاوی از کرامت او نقل کرده که وی بعد ازوفات زنده شد و فتوی علمای مصر را جواب نوشته، باز درگذشت و بِناءً عَلَیْهِ وی را ذوالموتین لقب کردهاند. قَدْوَقَعَ هذاالأَمْرُ فی سَنةِ سَبْعٍ و سَبْعِیْنَ و سِتَّمائةٍ. العِلْمُ عِنْدَاللّهِ وَالْعُهْدَةُ عَلَی الرّاوِی. گاهی شعر میفرموده. این رباعی به نام اوست:
در عالم بی وفا دویدیدم بسی
بیچارهتر از خویش ندیدیم کسی
تازانهٔ روزگار خوردیم به دهر
از دستِ دلِ خویش نه از دست خسی
در عالم بی وفا دویدیدم بسی
بیچارهتر از خویش ندیدیم کسی
تازانهٔ روزگار خوردیم به دهر
از دستِ دلِ خویش نه از دست خسی
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما
بخش ۴۸ - شهاب الدّین مقتول قُدِّس سِرُّه
اسم شریف آن جناب یحیی و مکنی است به ابوالفتح و به شیخ اشراق مشهور است. گویند خواهرزادهٔ جناب شیخ شهاب سهروردی است. در هر حال از اکابر مشایخ و از حکمای راسخ بوده. تألیفات بدیعه فرموده. رسالهٔ حکمت اشراق و متن هیاکل بر فضیلت وی شاهدی است عادل. در علوم عربیه نیز طاق و در حکمت و احادیث و ریاضی مشهور آفاق. در سنهٔ پانصد و هشتاد و هفت در حلب به درجهٔ شهادت رسید. مدت عمرش هشتاد و هشت سال. نیز گفتهاند تصانیفش بسیار است و از آن جمله است مطارحات، تلویحات، حکمت اشراق، لمحات، الواح عمادیه، هیاکل نوریه، مقاومات، رمزالوحی، مبدء و معاد فارسی، بستان القلوب، طوارق الانوار، نفحات فی الاصول الکلیه، در تصوف. بارقات الالهیه، نغمات السّماویه، لوامع الانوار، رقیم القدسی، اعتقاد الحکماء، کتاب البصر، رسالة العشق، رسالة المعراج، رسالهٔ درجات، رسالهٔ آواز پر جبرئیل، رسالهٔ صفیر سیمرغ، دعوات الکواکب و تسبیحات هیاکل فارسیه، شرح اشارات، رسالهٔ یزدان شناخت، رساله در سیمیا. گاهی عربیّاً و فارسیاً شعر میفرموده. از اوست:
وَإنِّی فِی الظَّلامِ رأَیْتُ ضَوْءٌ
کَأَنَّ اللَّیْلَ زُیِّنَ بِالنَّهارِ
وَکَیْفَ أَکُوْنُ لِلدُّنیا طَمِیْعاً
وَفَرْقُ الْفَرْقَدَیْنِ رَأَیْتُ دَارِی
أَاَرْضِی بالاقامةِ فِی فَلاةٍ
وَأرْبَعَةُ الْعَناصِرِ فِی جَوَارِی
إلَی کَمْاَجْعَلُ الْحَیّاتِ صَحِبی
إلَی کَمْأَجْعَلُ التَّنِینَ جَارِی
إذا لاقَیْتُ ذَاکَ الضَّوْءِ أَفْنِی
فَلاَ افنی یَمْیِنی عَنْیَسَارِی
وَلِی سِرٌّ عَظِیْمٌ یُنْکِرُوْهُ
یَدُقُّوْنَ الرُّؤُسَ عَنِ الْجِدارِی
رباعی
هان تا سرِ رشتهٔ خرد گم نکنی
خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو تویی و راه تویی منزل تو
هشدار که راه خود به خود گم نکنی
وَإنِّی فِی الظَّلامِ رأَیْتُ ضَوْءٌ
کَأَنَّ اللَّیْلَ زُیِّنَ بِالنَّهارِ
وَکَیْفَ أَکُوْنُ لِلدُّنیا طَمِیْعاً
وَفَرْقُ الْفَرْقَدَیْنِ رَأَیْتُ دَارِی
أَاَرْضِی بالاقامةِ فِی فَلاةٍ
وَأرْبَعَةُ الْعَناصِرِ فِی جَوَارِی
إلَی کَمْاَجْعَلُ الْحَیّاتِ صَحِبی
إلَی کَمْأَجْعَلُ التَّنِینَ جَارِی
إذا لاقَیْتُ ذَاکَ الضَّوْءِ أَفْنِی
فَلاَ افنی یَمْیِنی عَنْیَسَارِی
وَلِی سِرٌّ عَظِیْمٌ یُنْکِرُوْهُ
یَدُقُّوْنَ الرُّؤُسَ عَنِ الْجِدارِی
رباعی
هان تا سرِ رشتهٔ خرد گم نکنی
خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو تویی و راه تویی منزل تو
هشدار که راه خود به خود گم نکنی
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما
بخش ۵۶ - صدر شیرازی
و هُوَ صدرالمتألهین و فخر المحقّقین، مولانا صدر الدین محمد بن ابراهیم بن یحیی، المعروف به ملاصدرا. ظهورش در زمان سلاطین صفویه، علوم عقلیه و نقلیه را در خدمت عظمای علماء و کبرای حکمای معاصرین خود تحصیل فرموده، مانند جناب سید سند، عارف مجرد مولانا میرابوالقاسم فندرسکی استرآبادی و جناب مولانا میرمحمد باقر مشهور به داماد و حضرت شیخ المشایخ بهاءالدّین محمد العاملی؛ و مولانا در حکمت الهی پایهاش از همگی درگذشت و مسلم عالم گشت. مولانا مرتضی المدعوّ به محسن کاشانی و مولانا عبدالرزاق لاهیجانی و غیرهم، در خدمت آن حضرت تلمذ کرده و از افاضل گردیدهاند. غرض، او را درترک و تجرید و تحقیق وتوحید پایهای بلند و رتبهای ارجمند بوده و سالهاست که عدیل وی ظهور ننموده. تألیفات آن جناب مانند اسفار اربعه و شواهد ربوبیه و غیره بین الحکماء معروف و مشهور و رسالهٔ مدققانهاش موفور، مِنْجمله رسالهٔ فارسیه موسوم به سه امل در طریقهٔ سلوک و معارف از آن جناب به نظر رسیده، تحقیقات پسندیده دارد. تیمّناً این رباعی از او قلمی شد:
آنان که ره دوست گزیدند همه
در کوی شهادت آرمیدند همه
در معرکهٔ دو کون فتح از عشق است
هرچند سپاه او شهیدند همه
آنان که ره دوست گزیدند همه
در کوی شهادت آرمیدند همه
در معرکهٔ دو کون فتح از عشق است
هرچند سپاه او شهیدند همه
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما
بخش ۶۷ - عمربن فارض مصری
و هُوَ الشیّخ الموحّد عمربن حسن بن علی بن رشید الحمویّ الاندلسی المغربی ثم المصری. از قبیلهٔ بنی سعد. پدرش از اندلس بوده، در مصر نشو و نما نموده چون جناب شیخ در علم فرایض علم کمال افراشته بناء علیه به ابن الفارض شهرت داشته. تربیت از سلطان حسین اخلاطی مصری یافته و در راه ارادت او شتافته، بسیاری از علما و عرفا وی را تمجید کرده و برخی از جهلا به وی نسبت الحاد داده. دیوان حکمت بنیانش مشتمل بر معارف روحانیه و منطوی بر حقایق ایمانیه. یکی از قصاید آن قصیدهٔ وحیدهٔ خمریهٔ میمیه است و دیگری قصیدهٔ تائیه که قریب به هفتصد و پنجاه بیت میشود وبسیاری از حکما و فضلاء بر آن شروح نوشتهاند، بلکه بیشتر در شرح آن عاجز گشتهاند. جناب سید عارف میرسید علی همدانی هم شرحی موسوم به مشارب الاذواق بدان نگاشتهاند. غرض، از اکابر محققین موحد و از اماجد عارفین مجرد بوده است و نود سال عمر نموده است. وفاتش در سنهٔ ۶۳۲ از اشعار اوست:
مِنْاشعارِهِ
زِدْنِی بِفَرْطِ الْحُبِّ فِیْکَ تَحَیُّرا
وَارْحَمْحَشَاً بِلَظَی هَوَاکَ تَسَعُّرا
وَإذا سَأَلْتُکَ لَنْأَرَاکَ حَقیِقَةً
فَاصْمَعْوَلاَ تَجْعَلْجَوابیٍ لَنْتَرَا
یَا قَلْبُ أَنْتَ وَعَدْتَنِی فِی حُبِّهِمْ
صَبْرافَحاذِرْأنْتَضِیْقَ وَتَضْجَرا
اِن الْغَرامَ هُوَ الْحَیاتُ فَمُتْبِهِ
صَبًاً فَحَقُّکَ اَنْتَمُوْتَ وَتَعْذِرا
وَلَقَدْحَلَّت بَیْنَ الْحَبِیْبِ وَبَیْنَنَا
سَرادِقٌ مِن النَّسِیْم إذَا سَرَا
وَاَباحَ نَظَرِی طَرْفَةَ اِمْلَتِها
وَغَدَوْتُ مَعْرِوفاً وَکُنْتُ مُنَاکَرا
فَدَهِشْتُ بَیْنَ جَمالِهِ وجَلالِهِ
وَغَدَا لِسانُ الْحالِ عَنِّی مخْبِرا
فَاَدِرْلِحاظَکَ مِنْمَحاسِنِ وَجْهِهِ
تَلْقَ جَمِیْعَ الْحُسْنِ فِیْهِ مُصَوَّرَا
وَلَوْاَنَّ کُلَّ الْحُسْنِ یَکمُلُ صُوْرَةً
وَرَاهُ کانَ مُهَلِّلاً وَمُکَبِّرا
وَاحَسْرَتی، ضَاعَ الزَّمانُ وَلَمْأَفُزْ
مِنْکُم، اُهَیْلَ مَوَدَّتی بِلِقاءِ
وَمتی یُؤَمِّلُ رَاحةً مَنْعُمْرُهُ
یَوْمَانِ یَوْمُ قِلَیَ وَیْومُ تَنَاءِ
وَحَیَاتِکُمْ، یا أَهْلَ مکَّةَ، وَهِیَ لی
قَسَمٌ، لَقَدْکَلِفَتْبِکُمْأَحْشَائی
حُبُّکُمْفِی النّاسِ اَضْحَی مَذْهَبِی
وَهَواکُمْدِیْنِی وَعَقْدُ وَلائِی
یَالائِمی فِی حُبِّ مَنْمِنْاَجْلِهِ
قَدَ جَدَّ بِی وَجدی وَعَزَّ عَزَائی
اَنَا مَسجدٌ لِلّهِ بَیْتُ عِبادَةٍ
عَارِی الْمَلابِسِ لَیْسَ فِی حَصِیْرُ
هَجَرَ الْمُؤَذّنُ وَالْجَماعَةُ جَانِبی
وَجَفانِی التَّهلیلُ وَالتَکْبیرُ
الشَّمْعُ فی قُلَلِ الْکَنایِسِ نَیِّرٌ
وَفِناءُ رَبْعِی مُظْلِمٌ دَیْجُوْرُ
بِالْأَمْسِ لِلْقُرآنِ فِی تِلاوةٌ
وَالْیومَ فِی الشَّیْطَنُ فی عُبورِ
یاقُدْوَةَ الْحُکَماء کَیْفَ تَرَکْتَنِی
بِیَدِ الصّلاح وشَأنَهُ التَّقْصِیْرُ
صُلْصَوْلَةَ الْحَنَقِ الْحَقُوْدِ عَلَیْهِ لِی
وَاغْضَبْفَأَنْتَ بِذَلِکَ الْمَأْجُورُ
وَاخَجْلَتِی وَالذُّلُّ حِیْنَ یَمُرّبِی
فَیُقالُ هَذَا مَسْجدٌ مَهْجُورُ
اَنَا مَسجدٌ لِلّهِ بَیْتُ عِبادَةٍ
عَارِی الْمَلابِسِ لَیْسَ فِی حَصِیْرُ
هَجَرَ الْمُؤَذّنُ وَالْجَماعَةُ جَانبِی
وَجَفانِی التَّهلیلُ وَالتّکْبیرُ
الشَّمْعُ فی قُلَلِ الْکَنایِسِ نَیِّرٌ
وَفِناءُ رَبْعِی مُظْلِمٌ دَیْجُوْرُ
بِالأَمْسِ لِلْقُرآنِ فِی تِلاوةٌ
وَالْیومَ فِیِّ الشَّیْطَنُ فی عُبورِ
یاقُدْوَةَ الحُکَماء کَیْفَ تَرَکْتَنِی
بِیَدِ الصَّلاح وشَأنَهُ التَّقْصِیْرُ
صُلْصَوْلَةَ الحنقِ الْحَقُودِ عَلَیْهِ لِی
وَاغْضَبْفَأَنْتَ بِذَلِکَ المأجُورُ
وَاخَجْلَتِی وَالذُّلُّ حِیْنَ یَمُرّبِی
فَیْقالُ هَذَا مَسْجدٌ مَهْجُورٌ
نُسِخَتْبِحُبِّی آیةُ الْعِشقِ مِن قَبْلُ
فَأَهْلُ الْهَوَی جُنْدِی وَحُکمْی عَلَی الْکُلِّ
وَلی فی الْهَوی عِلْمٌ تَجْهَلُ مَقامَةُ
وَمَنْلَمْیُفْقِههُ الهَوَی فَهْوَ فِی جَهْلِ
وإنْحُدِّدُوا بِالْهِجْرِ مَاتُوا مَخَافَةً
وَإنْأُعِدُّ بِالقَتْلِ حَیُّوا اِلَی القَتْلِ
لَعَمْرِی هُمُ الْعُشاقُ عِنْدِی حَقِیقةً
عَلَی الجِدِّ و البَاقُوْنَ عِنْدی عَلَی الهَزْلِ
وَکُلٌّ لَهُمْسُؤْلٌ وَدِیْنٌ وَمَذْهَبُ
وَ وَصْلُکُمْسُؤْلِی وَدِیْنِی هَوَاکُمُ
وَأَنْتُمْمِنَ الدُّنیا مُرادِی وَهِمَّتِی
مُنَائِی مُنَاکُمْوَاخْتِیاری رِضَاکُم
اَنْتُمْفُرُوضِی وَنَفَلِی أنْتُم حَدِیْثِی وَشَغْلِی
یَا قِبْلَتی فِی صَلَوتِی إذا وَقَفْتُ أُصَلِّی
جَمالُکُمْنَصْبُ عَیْنِی إلَیْهِ وَجَهْتُ کُلِّی
وَسِرُّکُمْفِی ضَمِیْری وَالقَلْبُ طُوْرُ التَّجّلی
آنَسْتُ فِی الْحَی نارا ًلیلاً فَبَشَّرْتُ أَهْلِی
قُلْتُ امْکثوا فَلَعِلّی أَجِدْهُدَایَ لِعَلیّ
دَنَوتُ مِنْهَا فَکانتْنارَالْمُکَلِّمِ قَبْلِی
نُؤدِیْتُ مِنْهَا کِفاحاً رَدُّوا الِبالی وُصْلَی
وَصِرْتُ مُوسَی زَمانِی قَدْصَآرَ بَعْضِی کُلِّی
وَلاحَ سِرٌّ خَفِیٌّ یَدْرِیْهِ مَنْکانَ مِثْلِی
فَالْمَوْتُ فِیْهِ حَیاتِی وَفِی حَیاتِی قَتْلِی
یَاکُلَّ کُلِّی فَکُنْلِی إنْلَمْتَکُنْلِی فَمَنْلِی
حَتَّی اِذا ما تَدَانِی الْمِیقاتُ فی جَمْعِ شَمْلِی
صَارَتْجِبالِی دَکّاً مِنْهَیْبَتهِ التَّجَلِّی
مِنْاشعارِهِ
زِدْنِی بِفَرْطِ الْحُبِّ فِیْکَ تَحَیُّرا
وَارْحَمْحَشَاً بِلَظَی هَوَاکَ تَسَعُّرا
وَإذا سَأَلْتُکَ لَنْأَرَاکَ حَقیِقَةً
فَاصْمَعْوَلاَ تَجْعَلْجَوابیٍ لَنْتَرَا
یَا قَلْبُ أَنْتَ وَعَدْتَنِی فِی حُبِّهِمْ
صَبْرافَحاذِرْأنْتَضِیْقَ وَتَضْجَرا
اِن الْغَرامَ هُوَ الْحَیاتُ فَمُتْبِهِ
صَبًاً فَحَقُّکَ اَنْتَمُوْتَ وَتَعْذِرا
وَلَقَدْحَلَّت بَیْنَ الْحَبِیْبِ وَبَیْنَنَا
سَرادِقٌ مِن النَّسِیْم إذَا سَرَا
وَاَباحَ نَظَرِی طَرْفَةَ اِمْلَتِها
وَغَدَوْتُ مَعْرِوفاً وَکُنْتُ مُنَاکَرا
فَدَهِشْتُ بَیْنَ جَمالِهِ وجَلالِهِ
وَغَدَا لِسانُ الْحالِ عَنِّی مخْبِرا
فَاَدِرْلِحاظَکَ مِنْمَحاسِنِ وَجْهِهِ
تَلْقَ جَمِیْعَ الْحُسْنِ فِیْهِ مُصَوَّرَا
وَلَوْاَنَّ کُلَّ الْحُسْنِ یَکمُلُ صُوْرَةً
وَرَاهُ کانَ مُهَلِّلاً وَمُکَبِّرا
وَاحَسْرَتی، ضَاعَ الزَّمانُ وَلَمْأَفُزْ
مِنْکُم، اُهَیْلَ مَوَدَّتی بِلِقاءِ
وَمتی یُؤَمِّلُ رَاحةً مَنْعُمْرُهُ
یَوْمَانِ یَوْمُ قِلَیَ وَیْومُ تَنَاءِ
وَحَیَاتِکُمْ، یا أَهْلَ مکَّةَ، وَهِیَ لی
قَسَمٌ، لَقَدْکَلِفَتْبِکُمْأَحْشَائی
حُبُّکُمْفِی النّاسِ اَضْحَی مَذْهَبِی
وَهَواکُمْدِیْنِی وَعَقْدُ وَلائِی
یَالائِمی فِی حُبِّ مَنْمِنْاَجْلِهِ
قَدَ جَدَّ بِی وَجدی وَعَزَّ عَزَائی
اَنَا مَسجدٌ لِلّهِ بَیْتُ عِبادَةٍ
عَارِی الْمَلابِسِ لَیْسَ فِی حَصِیْرُ
هَجَرَ الْمُؤَذّنُ وَالْجَماعَةُ جَانِبی
وَجَفانِی التَّهلیلُ وَالتَکْبیرُ
الشَّمْعُ فی قُلَلِ الْکَنایِسِ نَیِّرٌ
وَفِناءُ رَبْعِی مُظْلِمٌ دَیْجُوْرُ
بِالْأَمْسِ لِلْقُرآنِ فِی تِلاوةٌ
وَالْیومَ فِی الشَّیْطَنُ فی عُبورِ
یاقُدْوَةَ الْحُکَماء کَیْفَ تَرَکْتَنِی
بِیَدِ الصّلاح وشَأنَهُ التَّقْصِیْرُ
صُلْصَوْلَةَ الْحَنَقِ الْحَقُوْدِ عَلَیْهِ لِی
وَاغْضَبْفَأَنْتَ بِذَلِکَ الْمَأْجُورُ
وَاخَجْلَتِی وَالذُّلُّ حِیْنَ یَمُرّبِی
فَیُقالُ هَذَا مَسْجدٌ مَهْجُورُ
اَنَا مَسجدٌ لِلّهِ بَیْتُ عِبادَةٍ
عَارِی الْمَلابِسِ لَیْسَ فِی حَصِیْرُ
هَجَرَ الْمُؤَذّنُ وَالْجَماعَةُ جَانبِی
وَجَفانِی التَّهلیلُ وَالتّکْبیرُ
الشَّمْعُ فی قُلَلِ الْکَنایِسِ نَیِّرٌ
وَفِناءُ رَبْعِی مُظْلِمٌ دَیْجُوْرُ
بِالأَمْسِ لِلْقُرآنِ فِی تِلاوةٌ
وَالْیومَ فِیِّ الشَّیْطَنُ فی عُبورِ
یاقُدْوَةَ الحُکَماء کَیْفَ تَرَکْتَنِی
بِیَدِ الصَّلاح وشَأنَهُ التَّقْصِیْرُ
صُلْصَوْلَةَ الحنقِ الْحَقُودِ عَلَیْهِ لِی
وَاغْضَبْفَأَنْتَ بِذَلِکَ المأجُورُ
وَاخَجْلَتِی وَالذُّلُّ حِیْنَ یَمُرّبِی
فَیْقالُ هَذَا مَسْجدٌ مَهْجُورٌ
نُسِخَتْبِحُبِّی آیةُ الْعِشقِ مِن قَبْلُ
فَأَهْلُ الْهَوَی جُنْدِی وَحُکمْی عَلَی الْکُلِّ
وَلی فی الْهَوی عِلْمٌ تَجْهَلُ مَقامَةُ
وَمَنْلَمْیُفْقِههُ الهَوَی فَهْوَ فِی جَهْلِ
وإنْحُدِّدُوا بِالْهِجْرِ مَاتُوا مَخَافَةً
وَإنْأُعِدُّ بِالقَتْلِ حَیُّوا اِلَی القَتْلِ
لَعَمْرِی هُمُ الْعُشاقُ عِنْدِی حَقِیقةً
عَلَی الجِدِّ و البَاقُوْنَ عِنْدی عَلَی الهَزْلِ
وَکُلٌّ لَهُمْسُؤْلٌ وَدِیْنٌ وَمَذْهَبُ
وَ وَصْلُکُمْسُؤْلِی وَدِیْنِی هَوَاکُمُ
وَأَنْتُمْمِنَ الدُّنیا مُرادِی وَهِمَّتِی
مُنَائِی مُنَاکُمْوَاخْتِیاری رِضَاکُم
اَنْتُمْفُرُوضِی وَنَفَلِی أنْتُم حَدِیْثِی وَشَغْلِی
یَا قِبْلَتی فِی صَلَوتِی إذا وَقَفْتُ أُصَلِّی
جَمالُکُمْنَصْبُ عَیْنِی إلَیْهِ وَجَهْتُ کُلِّی
وَسِرُّکُمْفِی ضَمِیْری وَالقَلْبُ طُوْرُ التَّجّلی
آنَسْتُ فِی الْحَی نارا ًلیلاً فَبَشَّرْتُ أَهْلِی
قُلْتُ امْکثوا فَلَعِلّی أَجِدْهُدَایَ لِعَلیّ
دَنَوتُ مِنْهَا فَکانتْنارَالْمُکَلِّمِ قَبْلِی
نُؤدِیْتُ مِنْهَا کِفاحاً رَدُّوا الِبالی وُصْلَی
وَصِرْتُ مُوسَی زَمانِی قَدْصَآرَ بَعْضِی کُلِّی
وَلاحَ سِرٌّ خَفِیٌّ یَدْرِیْهِ مَنْکانَ مِثْلِی
فَالْمَوْتُ فِیْهِ حَیاتِی وَفِی حَیاتِی قَتْلِی
یَاکُلَّ کُلِّی فَکُنْلِی إنْلَمْتَکُنْلِی فَمَنْلِی
حَتَّی اِذا ما تَدَانِی الْمِیقاتُ فی جَمْعِ شَمْلِی
صَارَتْجِبالِی دَکّاً مِنْهَیْبَتهِ التَّجَلِّی
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما
بخش ۶۸ - عامر بن عامر بصری
از مشایخِ بصره و از اکابر حکما و از نوادر فضلا و افصح الفصحای عهد خود بوده. از بعضی اشعار او به سیادت استنباط میشود. همانا علوی نژاد بوده و به سبب توطن در روم و بیم مخالفان آن مرز وبوم ظاهر ننموده. غرض، مولدش بصره و موطنش سیواس مِنْبلاد روم و قصیدهٔ فریدهٔ ذات الانوارش گنجینهٔ علوم و آن در تتبع قصیدهٔ تائیهٔ ابن فارض منظوم، مشتمل است بر دوازده نور و در هر نوری سرایر خفیّه را ظهور. الحق آن کلیم کلام ید بیضا نموده و بر مرده دلان ایام، دم عیسی گشوده. چون اشعار عربیه در این کتاب کمتر قلمی میشود. از ضبط تمامی آن معذور و بدین چندبیت اکتفا رفت. وهی هذا:
قصیده
تَجَلَّی لی الَّمحْبُوبُ مِنْکُلِّ وِجْهَةِ
فَشَاهَدْتُهُ فِی کُلِّ مَعنّی وَصُورَةِ
بَدَا ظاهِراً بِالکُلِّ لِلْکُلِّ بَیّْنا
تُشَاهِدْهُ الْعَیْنانُ فی کُلِّ ذَرَّةٍ
وَأَشْرَقَ مِنْهُ مطلق قید الْوَرَی
عُمُوماً بِهِ وحدانیة صمدیة
هُوَ الْواحِدُ الْفَرْدُ الْکَثِیْرُ بِنَفْسِهِ
فَلَیْسَ سِوَاهُ اِنْنَظَرْتَ بِدِقَّةِ
لَهُ کُلُّ عَیْنٍ فی الْوُجُودِ یَرَی بِهَا
لَهُ کُلُّ اُذْنٍ فی السِّرَایا وَعَی بِهِ
لَهُ کُلُّ کَفٍّ فی الْوَرَی بَاطِشاً بِها
لَهُ کُلُّ عِلْمٍ مِنْعُلُومٍ الْحَقِیْقَةِ
فَکَثْرَتُهُ مَخْفِیَّةً تَحْتَ وَحْدَةِ
کَمَا اَنَا فَرْدٌ کَثْرَتِی تَحْتَ وَحْدَتِی
بَقِیْتُ بِهِ لَمّا فَنَیْتُ لَهُ کَما
وَجَدْتُ حَیاتِی فِیْهِ مِنْبَعْدِ مَوتِةِ
هُوَ الناسِعُ الدّانِی إلَیْنَا بِعَیْنِهِ
هُوَ الْغائِبُ الْمَشْهُودُ فی کُلِّ بُقْعَةِ
هُوَ الْعاشِقُ الْمَعْشُوقُ فی کُلِّ صُورةٍ
هُوَ النّاظِرُ الْمَنْظُورُ فی کُلِّ لَمْحَةِ
تَحُوْمُ عُقُولُ الْخَلْقِ حَوْلَ جَنابِهِ
وَلَمْیُدْرِکُوا مِنْنُوْرِهِ غَیْرَ لَمّعَةِ
تُکَثِّرُهُ الأشیاءُ والْکُلُّ واحدٌ
صِفاتٌ وَذاتٌ ضُمَّتَا فی هُوِیَّةِ
فَوَحْدَتُهُ دَاَمْت لهَا کُلُّ کَثْرَةٍ
وَصِحَّتُهُ قَامَتْبِهَا کُلُّ عِلّةِ
تَحْجُبُ عَنَّا وَاخْتَفَا بِظُهُوْرِهِ
فَضُلِّلَ فِیْهِ کُلُّ قَوْمٍ بِحُجَّةٍ
فَسَائِرُ ذَرّاتِ الْوُجُودِ مَظَاهِرٌ
لَهُ إنْرَآهُ باصِرٌ بِبَصِیْرَةِ
أیَا واحِداً فِی کُلِّ شَیْئیٍ مُشاهَداً
أُعایِنُّهُ فِی خَلْوَتِی مِثْلَ جَلْوَةِ
لَکَ الْکُلُ یامَنْلاَسِوَاء فَمَنْرَأَی
سِواءَکَ فَرُدَّ ذَاکَ مِنْأَحوَلِیَّةِ
فَلَا اَنْتَ عَیْنِی لاَوَلاأَنْتَ غَیْرُهَا
لِذَلِکَ صَارَتْحالَتِی فِیْکَ حَیْرَتِی
فَأَنْتَ أَنَا لاَبَلْأنْتَ وَحْدَةٌ
مُنَزَّهةٍ عَنْکُلّ غَیرٍ وَ شِرْکَةِ
اِلَیْکَ مَالِی فِی حَیَوتِی وَمَوْتَتِی
وَأنْتَ رَجائِی فِی زخائِی و شدَّةِ
فَلَسْتُ أَرَی شَیئاً سِوَاکَ مُحَقَّقاً
وَهَلْیَخْتفی مِنْغَیْرِ مَکْفِوفِ ملّتی
تَقَدَّسْتَ عَنْغَیْرٍ تَنَزَّهْتَ عَنْسِوَی
تَرَفَّعْتَ عَنْنِدٍ اِلصِرْفِ المُحوْضَةِ
فَیَا خالِطاً فی عِشْوَةٍ مِنْظُنُونِهِ
دَعِ الظَّنَّ وَاسْتمْسِکَ بأَوْثَقِ عُرْوَةِ
وَیَا طالِباً للأَمْرِ جُدَّ بِنَهْضَةٍ
فَمَا نَالَ أَمْراً غَیْرُ نَفْسٍ مُجدَّةِ
وَجَرِّد لَهُ عَزْماً کَعَزْمِیَ مَاضِیاً
وَلاَتَکُ مَشْغُولاً بِعَیْشٍ وَرَقْدَةِ
فَدَعْقَوْلَ مَنِ قَدْقالَ بالْغَیرِ واجْتَنِبْ
طَریقَةَ دَجّالٍ کثیر نعنة
بَعیْدٌ عَن الأَضْواءِ والنُّورِ لَمْیَزَلْ
بِظُلُمَتِهِ فِی عِشْوَةٍ بَعْدَ عِشْوَةِ
فَلَمَّا أَتَاهُ لَمْیَجِدْهُ کَمَا أَرَی
وَخابَتْخُطاءُ عِنْدَ ذَاکَ وَذلَّةِ
وَاِنْأَنْتَ لَمْتَسْمَعْمَقَالَةَ واحِدٍ
فَأنْتَ بِلاَشَکٍّ مِنَ التَّنْویَةِ
وَهَلْیَستَوِی مَنْکانَ بالنُّورِ ماشِیاً
وَمَنْمَشْیُةُ فِی ظُلْمَةٍ مُدْلَهَّمةِ
وَمَنْلَمْیُؤَیِّدْهُ الاَلهُ بِنُورِهِ
یَضِلُّ وَمَنْیُرْشِدْبِفَرِّ هِدایَةِ
لَکَ المُلْکُ یادَیْمُومُ تُؤْتیِهِ مَنْتَشَا
وَ تَنْزَعُهُ مِمَّنْتَشَاءُ بِمَشْیةِ
تَجَلَّیْتَ فِی هَذَا وَذَاکَ لَهُمْفَلَم
یَرُدُکَ مَا هَوَی فِیْکَ مِنْفَرْطِ دَهْشَةِ
وحَیْرةُ اَهْلِ الْعَقْلِ فِیکَ بِزائِدٍ
فَاَلْفیْتُهُمْبِالْوَهْمِ فِی کُلِّ شُبْههِ
فَلاَأَنْتَ مَوْلُودٌ وَلااَنْتَ والِدٌ
لِانَّکَ فَرْدُ الذّاتِ مِنْغَیرِ قِسْمَةِ
وَلاَ أنْتَ مَنْسوبٌ اِلَی جَوْهَرٍولا
اِلَی عَرَضٍ یُعْرَضُ اِلَی عُنْصُرِیهِ
وَلاَ اَنْتَ عِلْویُّ وَلاَ اَنْتَ أَسْفَلُ
ولا اَنْتَ مَحْصُورُ مَجْدٍ وعُرْضَةِ
وَلاَ أَنْتَ رُوْحانیٌّ ذاتُ بَسِیطَةٍ
ولا أَنْتَ جِسْمٌ ذُو مَوادٍّ کَثیفةِ
وَلاَ أنْتَ مَخْفِیٌّ وَلاَ أَنْتَ ظاهِرٌ
وَلاَ أَنْتَ مَطْبوُعٌ وَلاَ لِطبیعةِ
وَلاَأَنْتَ عَقْلٌ وَلاَ نَیْرٌ ولا
هَیُوَلا وَلاَرُوْحُ بِذاتِ لَطیفةِ
وَلاَ أَنْتَ مشغولٌ وَلاَ أَنْتَ فارغٌ
وَلاَ أَنْتَ ذُو کَیْفٍ ولابِکَمِیةِ
ولا أنتَ مَلْزُوْمٌ وَلا أَنْتَ لازِمٌ
وَمَنْقالَ نُورٌ کانَ کالمانَوِیَّةِ
ولا أنْتَ ذُوْقَیْدٍ وَلا بِمُجَرَّدِ
وَلاأنْتَ مَحْسُوسٌ وَلَسْتَ بِحاسَّةِ
وَلاَأَنْتَ فِی شَییٍ مِنَ الْکُلِّ داخِلٌ
وَلاخارجٌ عَنْهُ وَهَذَا عَقِیْدَتی
فَأَنْتَ إذا فَرْدٌ لَکَ الْکُلُّ ساجِدٌ
وَلاَ کُلِّ إلّا أَنْتَ یَا صَفْوَ صَفْوَةِ
تَعَالَیْتَ یا ذَا الطُّوْلِ عَنْوَصْفِ واصِفاً
تَنَزَّهْتَ یا ذَالمَنِّ عَنْمَدْحِ مِدْحَةِ
فَأَنْتَ عَلَی مَا أَنْتَ قَدْراً وَقُدْرَةً
بِنَفْسِکَ أَدْری مِنْجَمِیْعِ البَرِیَّةِ
فَمَنْغَابَ یَوْماً فِیْکَ نَالَ سَعادةٌ
وَمَنْغابَ یَوْماً عَنْکَ آبَ إلَی الشَّقُوَةِ
قصیده
تَجَلَّی لی الَّمحْبُوبُ مِنْکُلِّ وِجْهَةِ
فَشَاهَدْتُهُ فِی کُلِّ مَعنّی وَصُورَةِ
بَدَا ظاهِراً بِالکُلِّ لِلْکُلِّ بَیّْنا
تُشَاهِدْهُ الْعَیْنانُ فی کُلِّ ذَرَّةٍ
وَأَشْرَقَ مِنْهُ مطلق قید الْوَرَی
عُمُوماً بِهِ وحدانیة صمدیة
هُوَ الْواحِدُ الْفَرْدُ الْکَثِیْرُ بِنَفْسِهِ
فَلَیْسَ سِوَاهُ اِنْنَظَرْتَ بِدِقَّةِ
لَهُ کُلُّ عَیْنٍ فی الْوُجُودِ یَرَی بِهَا
لَهُ کُلُّ اُذْنٍ فی السِّرَایا وَعَی بِهِ
لَهُ کُلُّ کَفٍّ فی الْوَرَی بَاطِشاً بِها
لَهُ کُلُّ عِلْمٍ مِنْعُلُومٍ الْحَقِیْقَةِ
فَکَثْرَتُهُ مَخْفِیَّةً تَحْتَ وَحْدَةِ
کَمَا اَنَا فَرْدٌ کَثْرَتِی تَحْتَ وَحْدَتِی
بَقِیْتُ بِهِ لَمّا فَنَیْتُ لَهُ کَما
وَجَدْتُ حَیاتِی فِیْهِ مِنْبَعْدِ مَوتِةِ
هُوَ الناسِعُ الدّانِی إلَیْنَا بِعَیْنِهِ
هُوَ الْغائِبُ الْمَشْهُودُ فی کُلِّ بُقْعَةِ
هُوَ الْعاشِقُ الْمَعْشُوقُ فی کُلِّ صُورةٍ
هُوَ النّاظِرُ الْمَنْظُورُ فی کُلِّ لَمْحَةِ
تَحُوْمُ عُقُولُ الْخَلْقِ حَوْلَ جَنابِهِ
وَلَمْیُدْرِکُوا مِنْنُوْرِهِ غَیْرَ لَمّعَةِ
تُکَثِّرُهُ الأشیاءُ والْکُلُّ واحدٌ
صِفاتٌ وَذاتٌ ضُمَّتَا فی هُوِیَّةِ
فَوَحْدَتُهُ دَاَمْت لهَا کُلُّ کَثْرَةٍ
وَصِحَّتُهُ قَامَتْبِهَا کُلُّ عِلّةِ
تَحْجُبُ عَنَّا وَاخْتَفَا بِظُهُوْرِهِ
فَضُلِّلَ فِیْهِ کُلُّ قَوْمٍ بِحُجَّةٍ
فَسَائِرُ ذَرّاتِ الْوُجُودِ مَظَاهِرٌ
لَهُ إنْرَآهُ باصِرٌ بِبَصِیْرَةِ
أیَا واحِداً فِی کُلِّ شَیْئیٍ مُشاهَداً
أُعایِنُّهُ فِی خَلْوَتِی مِثْلَ جَلْوَةِ
لَکَ الْکُلُ یامَنْلاَسِوَاء فَمَنْرَأَی
سِواءَکَ فَرُدَّ ذَاکَ مِنْأَحوَلِیَّةِ
فَلَا اَنْتَ عَیْنِی لاَوَلاأَنْتَ غَیْرُهَا
لِذَلِکَ صَارَتْحالَتِی فِیْکَ حَیْرَتِی
فَأَنْتَ أَنَا لاَبَلْأنْتَ وَحْدَةٌ
مُنَزَّهةٍ عَنْکُلّ غَیرٍ وَ شِرْکَةِ
اِلَیْکَ مَالِی فِی حَیَوتِی وَمَوْتَتِی
وَأنْتَ رَجائِی فِی زخائِی و شدَّةِ
فَلَسْتُ أَرَی شَیئاً سِوَاکَ مُحَقَّقاً
وَهَلْیَخْتفی مِنْغَیْرِ مَکْفِوفِ ملّتی
تَقَدَّسْتَ عَنْغَیْرٍ تَنَزَّهْتَ عَنْسِوَی
تَرَفَّعْتَ عَنْنِدٍ اِلصِرْفِ المُحوْضَةِ
فَیَا خالِطاً فی عِشْوَةٍ مِنْظُنُونِهِ
دَعِ الظَّنَّ وَاسْتمْسِکَ بأَوْثَقِ عُرْوَةِ
وَیَا طالِباً للأَمْرِ جُدَّ بِنَهْضَةٍ
فَمَا نَالَ أَمْراً غَیْرُ نَفْسٍ مُجدَّةِ
وَجَرِّد لَهُ عَزْماً کَعَزْمِیَ مَاضِیاً
وَلاَتَکُ مَشْغُولاً بِعَیْشٍ وَرَقْدَةِ
فَدَعْقَوْلَ مَنِ قَدْقالَ بالْغَیرِ واجْتَنِبْ
طَریقَةَ دَجّالٍ کثیر نعنة
بَعیْدٌ عَن الأَضْواءِ والنُّورِ لَمْیَزَلْ
بِظُلُمَتِهِ فِی عِشْوَةٍ بَعْدَ عِشْوَةِ
فَلَمَّا أَتَاهُ لَمْیَجِدْهُ کَمَا أَرَی
وَخابَتْخُطاءُ عِنْدَ ذَاکَ وَذلَّةِ
وَاِنْأَنْتَ لَمْتَسْمَعْمَقَالَةَ واحِدٍ
فَأنْتَ بِلاَشَکٍّ مِنَ التَّنْویَةِ
وَهَلْیَستَوِی مَنْکانَ بالنُّورِ ماشِیاً
وَمَنْمَشْیُةُ فِی ظُلْمَةٍ مُدْلَهَّمةِ
وَمَنْلَمْیُؤَیِّدْهُ الاَلهُ بِنُورِهِ
یَضِلُّ وَمَنْیُرْشِدْبِفَرِّ هِدایَةِ
لَکَ المُلْکُ یادَیْمُومُ تُؤْتیِهِ مَنْتَشَا
وَ تَنْزَعُهُ مِمَّنْتَشَاءُ بِمَشْیةِ
تَجَلَّیْتَ فِی هَذَا وَذَاکَ لَهُمْفَلَم
یَرُدُکَ مَا هَوَی فِیْکَ مِنْفَرْطِ دَهْشَةِ
وحَیْرةُ اَهْلِ الْعَقْلِ فِیکَ بِزائِدٍ
فَاَلْفیْتُهُمْبِالْوَهْمِ فِی کُلِّ شُبْههِ
فَلاَأَنْتَ مَوْلُودٌ وَلااَنْتَ والِدٌ
لِانَّکَ فَرْدُ الذّاتِ مِنْغَیرِ قِسْمَةِ
وَلاَ أنْتَ مَنْسوبٌ اِلَی جَوْهَرٍولا
اِلَی عَرَضٍ یُعْرَضُ اِلَی عُنْصُرِیهِ
وَلاَ اَنْتَ عِلْویُّ وَلاَ اَنْتَ أَسْفَلُ
ولا اَنْتَ مَحْصُورُ مَجْدٍ وعُرْضَةِ
وَلاَ أَنْتَ رُوْحانیٌّ ذاتُ بَسِیطَةٍ
ولا أَنْتَ جِسْمٌ ذُو مَوادٍّ کَثیفةِ
وَلاَ أنْتَ مَخْفِیٌّ وَلاَ أَنْتَ ظاهِرٌ
وَلاَ أَنْتَ مَطْبوُعٌ وَلاَ لِطبیعةِ
وَلاَأَنْتَ عَقْلٌ وَلاَ نَیْرٌ ولا
هَیُوَلا وَلاَرُوْحُ بِذاتِ لَطیفةِ
وَلاَ أَنْتَ مشغولٌ وَلاَ أَنْتَ فارغٌ
وَلاَ أَنْتَ ذُو کَیْفٍ ولابِکَمِیةِ
ولا أنتَ مَلْزُوْمٌ وَلا أَنْتَ لازِمٌ
وَمَنْقالَ نُورٌ کانَ کالمانَوِیَّةِ
ولا أنْتَ ذُوْقَیْدٍ وَلا بِمُجَرَّدِ
وَلاأنْتَ مَحْسُوسٌ وَلَسْتَ بِحاسَّةِ
وَلاَأَنْتَ فِی شَییٍ مِنَ الْکُلِّ داخِلٌ
وَلاخارجٌ عَنْهُ وَهَذَا عَقِیْدَتی
فَأَنْتَ إذا فَرْدٌ لَکَ الْکُلُّ ساجِدٌ
وَلاَ کُلِّ إلّا أَنْتَ یَا صَفْوَ صَفْوَةِ
تَعَالَیْتَ یا ذَا الطُّوْلِ عَنْوَصْفِ واصِفاً
تَنَزَّهْتَ یا ذَالمَنِّ عَنْمَدْحِ مِدْحَةِ
فَأَنْتَ عَلَی مَا أَنْتَ قَدْراً وَقُدْرَةً
بِنَفْسِکَ أَدْری مِنْجَمِیْعِ البَرِیَّةِ
فَمَنْغَابَ یَوْماً فِیْکَ نَالَ سَعادةٌ
وَمَنْغابَ یَوْماً عَنْکَ آبَ إلَی الشَّقُوَةِ
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما
بخش ۶۹ - غالب خوزی قُدِّسَ سِرُّه
و هُوَ عبداللّه بن ابی عبداللّه منجی الثّانی بن ابی حفص منجی الماضی بن عبداللّه یقظان الایدجی الخوزی. به وفور کمالات از همگنان پیش بوده و شیخ محی الدّین عربی در تصانیف خود وی را ستوده. گویند تصانیف عالیه دارد. من جمله طراز الذهب و آن مشتمل است بر فضایل و مناقب ائمهٔ اثناعشر علیهم السلام و در حقیقت ایشان براهین قاطعه در آن کتاب ثبت کرده، با شیخ بن عربی موافق و معاصر و زبان بیان از اوصافش قاصر. این رباعی منسوب به آن جناب است:
بی تو نفسی قرار و آرامم نیست
بی نام تو ذات و صفت و نامم نیست
بی چاشنی تو در جهان کامم نیست
بی روی تو صبح و موی تو شامم نیست
بی تو نفسی قرار و آرامم نیست
بی نام تو ذات و صفت و نامم نیست
بی چاشنی تو در جهان کامم نیست
بی روی تو صبح و موی تو شامم نیست
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما
بخش ۷۶ - فیّاض لاهیجی
و هُوَ مولانا عبدالرّزّاق. جامع علوم عقلی و نقلی و تلمیذ مولانا صدرای شیرازی. گوهر مراد و شوارق از جملهٔ تصانیف محقّقانهٔ اوست و بر فصوص الحکم شیخ ابن عربی به فارسی شرحی نوشته. در حکمت عقلی نادرهٔ زمان و وحید اوان خود بوده. چهار و پنج هزار بیت دیوانش به نظر رسید. این چند بیت او قلمی گردید. رَحْمةٌ اللّهِ عَلَیه:
گفتهای بیدار باید عاشق دیدار ما
پاس این حرف تو دارد دیدهٔ بیدار ما
تو به هر کوچه خرامان و من از رشک هلاک
که نبسته است کسی چشم تماشایی را
هرکه بینی لبش ازدعوی منصورپر است
لیک رندی که کشد سرزنش دار کم است
قسمت ما زین چمن بار تعلق بود و بس
سرو را نازم که آزاد آمد و آزاد رفت
نه غم بیگانگان دارم نه فکر دوستان
تا به یادم آمدی عالم مرا از یاد رفت
در و دیوار به محرومی من میخندند
من به این خوش که به رویم درِ گلشن باز است
حیف است که در گردن حور افکندش کس
دستی که به یاد تو در آغوش توان کرد
روح در قالب انسان ز پی معرفت است
کردهاند این تله در خاک که عنقا گیرند
رباعی
وقت است که ترک پیر استاد دهیم
آموختهها را همه از یاد دهیم
با جام میِ دو ساله در میکدهها
ناموسِ هزار ساله بر باد دهیم
گفتهای بیدار باید عاشق دیدار ما
پاس این حرف تو دارد دیدهٔ بیدار ما
تو به هر کوچه خرامان و من از رشک هلاک
که نبسته است کسی چشم تماشایی را
هرکه بینی لبش ازدعوی منصورپر است
لیک رندی که کشد سرزنش دار کم است
قسمت ما زین چمن بار تعلق بود و بس
سرو را نازم که آزاد آمد و آزاد رفت
نه غم بیگانگان دارم نه فکر دوستان
تا به یادم آمدی عالم مرا از یاد رفت
در و دیوار به محرومی من میخندند
من به این خوش که به رویم درِ گلشن باز است
حیف است که در گردن حور افکندش کس
دستی که به یاد تو در آغوش توان کرد
روح در قالب انسان ز پی معرفت است
کردهاند این تله در خاک که عنقا گیرند
رباعی
وقت است که ترک پیر استاد دهیم
آموختهها را همه از یاد دهیم
با جام میِ دو ساله در میکدهها
ناموسِ هزار ساله بر باد دهیم
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما
بخش ۸۷ - کاشفی سبزواری
و هُوَ زبدة الحکماء و قدوة العرفاء مولانا کمال الدّین حسین الواعظ. فاضلی یگانه و عالمی مشهور زمانه. به تحقیق در علوم نجوم و انشاء و فنون عربیه اعلم عهد خود بود. به صوتی خوش و آهنگی دلکش خلایق را موعظه و نصیحت مینمود. معانی آیات قرآنی و احادیث نبویّهؐرا به عبارات لایقه و اشارات رایقه بیان میساخت. در هرات با مولانا جامی ملاقات کرد و مصاهرت جامی را پذیرفت و مولانا فخرالدّین علی از او متولد شد. غرض، او را تصانیف نیکوست. مِنْجمله جواهر التّفسیر و لبّ لباب کتاب مثنوی مولوی نیز از اوست و مواهب علیه هم ازکتب وی است. در اخلاق نیز تصنیف دارد. تفصیل حالات او در تواریخ مفصّلاً مسطور است. مدتها در نیشابور موعظه میکرده و واعظ بوده و این بیت از آن جناب است:
چون که خوشیهای دهر باقی و پاینده نیست
از خوشیاش خوشدلی هیچ خوشاینده نیست
چون که خوشیهای دهر باقی و پاینده نیست
از خوشیاش خوشدلی هیچ خوشاینده نیست
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما
بخش ۹۴ - ناصر خسرو علوی
و هُوَ ناصر بن خسرو بن حارث بن عیسی بن حسن بن محمد بن موسی بن محمد بن علی بن موسی الرضاؑ. جامع جمیع علوم بوده و شیخ ابوالحسن خرقانی را ملاقات نموده. خود در رسالهای که در بیان حالاتش نگاشته، میگوید که در سن نُه سالگی قرآن مجید و احادیث بسیار حفظ نمودم و پنج سال لغت و صرف و نحو و عروض و قافیه را سنجیدم و بعد از آن مدت سه سال تّتبع نجوم و هیئت و رمل و اقلیدس و مجسطی کردم. از هفده سالگی تا پانزده سال دیگر متوجه علوم فقه و تفسیر و اخبار و ناسخ و منسوخ بودم.قریب به هفتصد تفسیر مطالعه کردم و در سن سی و دو سالگی تورات و انجیل و زبور را به فضلای این مذهب آموختم و شش سال به تهذیب باطن و سایر علوم باطنی پرداختم در چهل و چهار سالگی صاحب تسخیرات و طلسمات و نیرنجات و علوم غریبه شدم. غرض، حکیم مزبور مدتها صدارت نیز کرد و به خواهش ملک ملاحده تفسیری بر قرآن مجید نوشت و بنا به رخصت شرع و حفظ نفس به وفق مشرب ایشان تأویل آیات نمودو نسخهٔ آن منتشر شد و علماء و فقهای عهد حکیم را به کفر و زندقه و الحاد نسبت دادند. بعد از اینکه به هزار مشقت از چنگ ملک ملاحده خلاص یافت به هرجا رسید دید که او را تکفیر مینمایند. خود گوید در نیشابور با برادر خود ابوسعید خواستم مرمت موزهٔ خود کنم. به دکّان موزه دوزی برآمدم. ناگاه در آخر بازار غوغایی برخاست. موزه دوزهم رفته چون باز آمد پارهای گوشت بر سر درفش خود کرده بود از وی سؤال کردم. گفت یکی از شاگردان ناصرخسرو به این شهر آمده بود و اشعار ناصر میخواند به جهت ثواب او را کشتند من نیز به این سبب قدری گوشت او را بر سر درفش کرده، آوردم. حکیم گفت موزه به من ده که در شهری که شعر ناصر خسرو بخوانند و نامش مذکور شود، من نخواهم ماند. در حال از خوف از نیشابور برآمدم. به هر صورت حکیم زحمت بسیار کشید. بیست و پنج سال در غار بدخشان به ریاضت و عزلت گذرانید. گویند به مرتبهای رسید که در سی شبانه روز یک مرتبه طعام میخورد. العهدة علی الرّاوی. از حکماء با شیخ رئیس موأخات داشت و با بونصر فارابی لوای مباحثه افراشت. صد و چهل سال عمر یافت و در سنهٔ ۴۳۴ به عالم باقی شتافت. بعضی از اشعارش این است:
به چشم نهان بین نهانِ جهان را
که چشم عیان بین نبیند نهان را
سوی این جهان آن جهان نردبان است
به سر برشدن باید این نردبان را
گویند عقابی به در شهری برخاست
پر را ز پی طعمه به پرواز بیاراست
ناگه زکمین گاه یکی سخت کمانی
تیری ز قضا و قدر افکند بدو راست
در آهن و در چوب نگه کرد به صد فکر
کز آهن و از چوب مرا مرگ چرا خاست
چون نیک نظر کرد پر خویش برو دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
در ستایش عقل و نفس وحقیقت و نکوهش ابنای زمان و مقلّد جهان گوید
بالای هفت طاق مقرنس دو گوهرند
کز کاینات و هرچه دروهست برترند
از نور تا به ظلمت و از اوج تا حضیض
از باختر به خاور و از بحر تا برند
هستند ونیستند و نهانندو آشکار
هم بی تو اند و با تو به یک خانه اندرند
بی دانشان اگرچه نکوهش کنندشان
آخر مدبران سپهر مدورند
گویی مرا که جوهر دیوان ز آتش است
دیوان این زمان همه ازگل مخمرند
جز آدمی نزاد ز آدم در این جهان
اینها ز آدماند چرا جملگی خرند
دعوی کنند آنکه براهیم زادهایم
چون نیک بنگری همه شاگرد آزرند
در بزم گاه مالک شاخ زبانهاند
این ابلهان که در طلب حوض کوثرند
خویشی کجا بود که در اینجا برادران
از بهر لقمهای همه خصم برادرند
این سنیان که سیرتشان بغض حیدر است
حقا که دشمنان ابوبکر و عمرند
وانان که هستشان به ابوبکر دوستی
چون دوستند چون همگی خصم حیدرند
گر عاقلی ز هر دو جماعت سخن مگوی
بگذارشان به همه که نه الفخ نه قنبرند
هان تا از آن گروه نباشی که در جهان
چون گاو میخورند و چو گرگان همی درند
اگر ملازم خاک در کسی باشی
چو آستانه ندیم خسیت باید بود
ز بهر نعمت دنیا که خاک بر سر او
بدین امید که گفتم بسیت باید بود
هزار سال تنعم کنی بدان نرسد
که یک زمان به مراد کسیت باید بود
جز راست مگوی گاه و بیگاه
تا حاجت نایدت به سوگند
در تطبیق آفاق و انفس و تأویل اسرار نقلی به آثار عقلی فرماید
هر آن چیزی که موجود است در آفاق هستی را
در انفس مثل آن بنهاده ایزد سر به سر برخوان
چوزین عالم برون رفتی شود همراه تو جمله
محلهای بدونیکت در آن عالم چو فرزندان
همه اندیشههای بد ترا دیوند در دوزخ
همه تدبیرهای خوش، ترا حورند با رضوان
عدم خوابست و بیداری به نزدعاقلان هستی
ارم دان خاطردانا و دوزخ سینهٔ نادان
توهم هست عزرائیل و فهمت هست میکائیل
چو اسرافیل دان نطقت خرد جبریل درطیران
قدم نه اول اندرشرع وان گاهی طریقت جو
چو علم هردو دریابی فرس اندرحقیقت ران
تو هم نوری وهم ظلمت، توهم فعلی و هم علت
توهمعقلیوهمصورت،تو هم جانیّ و هم جانان
به تعظیم و جلال و منزل و قدررفیع تو
فلک قاصر، ملک ناصر، قدر واله، قضا حیران
به معنی یونس حوتی، چرایی خفته درماهی
بهصورتیوسف مصری، چرایی مانده در زندان
در بیان دُنُّوِ دنیا و نعمت آن و فنای هستی عنصری گوید
ناصر خسرو به راهی میگذَشت
مست و لایعقل نه چون می خوارگان
دید قبرستان و مبرز روبرو
بانگ برزد گفت کای نظارگان
نعمت دنیا و نعمت خواره بین
آنش نعمت اینش نعمت خوارگان
همه رنج من از بلغاریان است
که مادامم همی باید کشیدن
گنه بلغاریان را نیز هم نیست
بگویم گر تو بتوانی شنیدن
خدایا این بلا و فتنه از تست
ولی از ترس نتوانم چخیدن
لب و دندان ترکان خطا را
بدین خوبی نبایست آفریدن
که از دست لب و دندان ایشان
به دندان دست و لب باید گزیدن
برون آری تو ترکان را ز بلغار
برای پردهٔ مردم دریدن
سخن پدیدکند کز من و تومردم کیست
که بی سخن تو ومن هردونقش دیواریم
چوبدخود کنیم از که خواهیم داد
مگر خویشتن را به داور بریم
چهرهٔ هندو و روی ترک چرا شد
همچو دل دوزخی و روی بهشتی
از چه سعید اوفتاد و از چه شقی شد
زاهد محرابی و کشیش کنشتی
چیست خلاف اندر آفرینش عالم
چون همه را دایه و مشاطه توگشتی
نعمت منعم چراست دریا دریا
محنت مفلس چراست کشتی کشتی
در حدوث فلک گوید
چون آسیات بینم ای چرخ آسیایی
خود سوده مینگردی ما را همی بسایی
بسیار گشت دورت تا مرد بی تفکر
گوید مگر قدیمی بی حد و منتهایی
هرگز قدیم باشد جنبده مکانی
زین قول میبخندد شهری و روستایی
چند گردی گرد این بیچارگان
ناکسان را جویی از بس ناکسی
تا توانستی ربودی چون عقاب
چون شدی عاجز گرفتی کرکسی
فاسقی بودی به وقت دست رس
پارسا گشتی کنون در مفلسی
به چشم نهان بین نهانِ جهان را
که چشم عیان بین نبیند نهان را
سوی این جهان آن جهان نردبان است
به سر برشدن باید این نردبان را
گویند عقابی به در شهری برخاست
پر را ز پی طعمه به پرواز بیاراست
ناگه زکمین گاه یکی سخت کمانی
تیری ز قضا و قدر افکند بدو راست
در آهن و در چوب نگه کرد به صد فکر
کز آهن و از چوب مرا مرگ چرا خاست
چون نیک نظر کرد پر خویش برو دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
در ستایش عقل و نفس وحقیقت و نکوهش ابنای زمان و مقلّد جهان گوید
بالای هفت طاق مقرنس دو گوهرند
کز کاینات و هرچه دروهست برترند
از نور تا به ظلمت و از اوج تا حضیض
از باختر به خاور و از بحر تا برند
هستند ونیستند و نهانندو آشکار
هم بی تو اند و با تو به یک خانه اندرند
بی دانشان اگرچه نکوهش کنندشان
آخر مدبران سپهر مدورند
گویی مرا که جوهر دیوان ز آتش است
دیوان این زمان همه ازگل مخمرند
جز آدمی نزاد ز آدم در این جهان
اینها ز آدماند چرا جملگی خرند
دعوی کنند آنکه براهیم زادهایم
چون نیک بنگری همه شاگرد آزرند
در بزم گاه مالک شاخ زبانهاند
این ابلهان که در طلب حوض کوثرند
خویشی کجا بود که در اینجا برادران
از بهر لقمهای همه خصم برادرند
این سنیان که سیرتشان بغض حیدر است
حقا که دشمنان ابوبکر و عمرند
وانان که هستشان به ابوبکر دوستی
چون دوستند چون همگی خصم حیدرند
گر عاقلی ز هر دو جماعت سخن مگوی
بگذارشان به همه که نه الفخ نه قنبرند
هان تا از آن گروه نباشی که در جهان
چون گاو میخورند و چو گرگان همی درند
اگر ملازم خاک در کسی باشی
چو آستانه ندیم خسیت باید بود
ز بهر نعمت دنیا که خاک بر سر او
بدین امید که گفتم بسیت باید بود
هزار سال تنعم کنی بدان نرسد
که یک زمان به مراد کسیت باید بود
جز راست مگوی گاه و بیگاه
تا حاجت نایدت به سوگند
در تطبیق آفاق و انفس و تأویل اسرار نقلی به آثار عقلی فرماید
هر آن چیزی که موجود است در آفاق هستی را
در انفس مثل آن بنهاده ایزد سر به سر برخوان
چوزین عالم برون رفتی شود همراه تو جمله
محلهای بدونیکت در آن عالم چو فرزندان
همه اندیشههای بد ترا دیوند در دوزخ
همه تدبیرهای خوش، ترا حورند با رضوان
عدم خوابست و بیداری به نزدعاقلان هستی
ارم دان خاطردانا و دوزخ سینهٔ نادان
توهم هست عزرائیل و فهمت هست میکائیل
چو اسرافیل دان نطقت خرد جبریل درطیران
قدم نه اول اندرشرع وان گاهی طریقت جو
چو علم هردو دریابی فرس اندرحقیقت ران
تو هم نوری وهم ظلمت، توهم فعلی و هم علت
توهمعقلیوهمصورت،تو هم جانیّ و هم جانان
به تعظیم و جلال و منزل و قدررفیع تو
فلک قاصر، ملک ناصر، قدر واله، قضا حیران
به معنی یونس حوتی، چرایی خفته درماهی
بهصورتیوسف مصری، چرایی مانده در زندان
در بیان دُنُّوِ دنیا و نعمت آن و فنای هستی عنصری گوید
ناصر خسرو به راهی میگذَشت
مست و لایعقل نه چون می خوارگان
دید قبرستان و مبرز روبرو
بانگ برزد گفت کای نظارگان
نعمت دنیا و نعمت خواره بین
آنش نعمت اینش نعمت خوارگان
همه رنج من از بلغاریان است
که مادامم همی باید کشیدن
گنه بلغاریان را نیز هم نیست
بگویم گر تو بتوانی شنیدن
خدایا این بلا و فتنه از تست
ولی از ترس نتوانم چخیدن
لب و دندان ترکان خطا را
بدین خوبی نبایست آفریدن
که از دست لب و دندان ایشان
به دندان دست و لب باید گزیدن
برون آری تو ترکان را ز بلغار
برای پردهٔ مردم دریدن
سخن پدیدکند کز من و تومردم کیست
که بی سخن تو ومن هردونقش دیواریم
چوبدخود کنیم از که خواهیم داد
مگر خویشتن را به داور بریم
چهرهٔ هندو و روی ترک چرا شد
همچو دل دوزخی و روی بهشتی
از چه سعید اوفتاد و از چه شقی شد
زاهد محرابی و کشیش کنشتی
چیست خلاف اندر آفرینش عالم
چون همه را دایه و مشاطه توگشتی
نعمت منعم چراست دریا دریا
محنت مفلس چراست کشتی کشتی
در حدوث فلک گوید
چون آسیات بینم ای چرخ آسیایی
خود سوده مینگردی ما را همی بسایی
بسیار گشت دورت تا مرد بی تفکر
گوید مگر قدیمی بی حد و منتهایی
هرگز قدیم باشد جنبده مکانی
زین قول میبخندد شهری و روستایی
چند گردی گرد این بیچارگان
ناکسان را جویی از بس ناکسی
تا توانستی ربودی چون عقاب
چون شدی عاجز گرفتی کرکسی
فاسقی بودی به وقت دست رس
پارسا گشتی کنون در مفلسی
رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
بخش ۱۶ - خاکی خراسانی
نام شریف آن جناب مولانا لطفعلی. والدش از اهل بروجرد بود. اما تولد آن حضرت در ارض اقدس روی نمود. از علوم رسمیه و فنون ادبیه بهره ور گردیده و بادهٔ فقر از جام ملامت کشیده. خراسان و پیشاور و کابل را سیاحت کرده و به خدمت جناب مسکین شاه پیشاوری و سید عالم شاه هندی رسیده. از ایشان تربیتها دیده و آن گاه به جانب عراقین و فارس شتافته. سعادت خدمت حضرت سید قطب الدین شیرازی و آقا محمد هاشم دریافته و بنا بر اخلاص به خدمت جناب آقا محمد هاشم نام فرزند سعادتمند خود را محمد هاشم نهاده. غرض، سالهای سال رهسپر وادی ملامت و تارک سبیل مروت و سلامت بود و به انواع ممکنه نفس را مجاهده میفرمود. اغلب اوقات صائم و مشغول به ذکر دایم. جوعش مطلوب و عبادتش محبوب. تا آخر عمر در عبادت و مجاهده ولوع داشت و پیوسته همت بر عزلت میگماشت. بیشتر اوقات به خدمت و صحبت حضرت اوحدالموحدین حاج میرزاابوالقاسم شیرازی روی میآورد و صحبت کثیرالبهجت آن جناب را غنیمت میشمرد. الحق عالمی عابد و فقیری زاهد و سیاحی وارسته و متورعی خجسته بود. فقیر مکرر ادراک خدمت آن جناب را حاصل نمود.
خلف الصدقش مولانا محمد هاشم نیز صاحب اخلاق نیکو و اوصاف دلجو است و با فقرش کمال لطف و انس است. غرض، جناب مولانا به حسب ذوق گاهی به سخن موزون مبادرت مینمود.اشعار و مثنویات منظوم فرمود. بالاخره در سنهٔ ۱۲۳۴ وفات یافت و در حافظیّه مدفون گردید. این اشعار از اوست:
مِنْمثنویاته فِی المجاهده و الریاضه
بود گنج دو عالم در سه گوهر
کز آنها میشود کامت میسر
یکی در جوع دایم دومین جود
سیم در ذکر حق آن اصل مقصود
ترا چون گشت دایم ذکرش ای دل
یقین کل مقاصد گشت حاصل
چو جوع دایمت گردد مسلم
بباید آن دویت بی شک فراهم
چو نیکو بنگری در کل اوصاف
سبب در جملگی جوع است بی لاف
بدون جوع گرد صد سال گردی
محال است این که صاحب حال گردی
متاب از جوع رو گر مرد راهی
بجو از جوع هر فیضی که خواهی
زاکل سیر اگر ناقص کنی لام
شود اکسیر و حاصل گرددت کام
چو نبود بنده را لطف خداوند
رهایی نبود او را ممکن از بند
شدم گاهی به خلوت گه به محفل
نشد کامی مرا جز رنج حاصل
هر آن گل را که بوییدم بُد او خس
هر آن کس را که دیدم بود ناکس
بود دانا چو اصل و دیگران فرع
بدو قائم بود هم عقل و هم شرع
مدارِ عالم است و قطب افلاک
همه دایر بدو تا مرکز خاک
رباعی
ای داور دانا به ضمیر که و مه
بر زخم دلم ز مرحمت مرهم نه
یا همت عالی مرا بازستان
یا در خور همتم توانایی ده
خلف الصدقش مولانا محمد هاشم نیز صاحب اخلاق نیکو و اوصاف دلجو است و با فقرش کمال لطف و انس است. غرض، جناب مولانا به حسب ذوق گاهی به سخن موزون مبادرت مینمود.اشعار و مثنویات منظوم فرمود. بالاخره در سنهٔ ۱۲۳۴ وفات یافت و در حافظیّه مدفون گردید. این اشعار از اوست:
مِنْمثنویاته فِی المجاهده و الریاضه
بود گنج دو عالم در سه گوهر
کز آنها میشود کامت میسر
یکی در جوع دایم دومین جود
سیم در ذکر حق آن اصل مقصود
ترا چون گشت دایم ذکرش ای دل
یقین کل مقاصد گشت حاصل
چو جوع دایمت گردد مسلم
بباید آن دویت بی شک فراهم
چو نیکو بنگری در کل اوصاف
سبب در جملگی جوع است بی لاف
بدون جوع گرد صد سال گردی
محال است این که صاحب حال گردی
متاب از جوع رو گر مرد راهی
بجو از جوع هر فیضی که خواهی
زاکل سیر اگر ناقص کنی لام
شود اکسیر و حاصل گرددت کام
چو نبود بنده را لطف خداوند
رهایی نبود او را ممکن از بند
شدم گاهی به خلوت گه به محفل
نشد کامی مرا جز رنج حاصل
هر آن گل را که بوییدم بُد او خس
هر آن کس را که دیدم بود ناکس
بود دانا چو اصل و دیگران فرع
بدو قائم بود هم عقل و هم شرع
مدارِ عالم است و قطب افلاک
همه دایر بدو تا مرکز خاک
رباعی
ای داور دانا به ضمیر که و مه
بر زخم دلم ز مرحمت مرهم نه
یا همت عالی مرا بازستان
یا در خور همتم توانایی ده
رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
بخش ۱۷ - خالد سلیمانیه
وهُوَ فخرالعارفین و زین السالکین شیخ خالد و در کمالات صوری و معنوی واحد. اصلش از اکراد سلمانیه و در بغداد صاحب خانقاه و دستگاه. به صحبت علما و فضلای معاصرین رسیده و سالها در بادیهٔ تحصیل و طلب دویده و در خدمت عرفا و مشایخ این عهد ریاضات کشیده تا بادهٔ معرفت چشیده. همواره آستانش ملجاء فقیران و پیوسته محفلش مجمع امیران. به همت و سخاوت معروف و به طاعت و عبادت موصوف. سلاسل بسیار دیده و طریقهٔ نقشبندیه گزیده. اکنون سلسلهٔ علیهٔ نقشبندیه را به وجودش افتخار است و شیخ بالاستحقاق و الاستقلال آن دیار است. از بلاد بعیده طالبان خدمتش مخصوص به تقبیل حضرتش میآیند و به مفتاح توجه و التفاتش قفل گنجینهٔ طلب میگشایند. از کثرت مریدین، پاشای بغداد از وی متوهم شده، شیخ از بغداد به روم آمده. اکنون در روم به سر میبرد. این دو بیت از اوست:
طبیبان جملهام از چاره واماندندو من آخر
به دردی یافتم درمان دل دیوانهٔ خود را
اگر مرد راهی دردوست باز است
وگر قصه جویی حکایت دراز است
طبیبان جملهام از چاره واماندندو من آخر
به دردی یافتم درمان دل دیوانهٔ خود را
اگر مرد راهی دردوست باز است
وگر قصه جویی حکایت دراز است
رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
بخش ۲۰ - راز شیرازی
و هُوَ زبدة العارفین، میرزا ابوالقاسم بن مرحوم میرزا عبدالنبی. والدش به ارادت و مصاهرت جناب شیخ مغفور آقا محمد هاشم شیرازی مشهور اختصاص داشته و به علو درجات و سمو حالات معروف و به صفات حمیده موصوف بوده و در سنهٔ رحلت نموده. غرض، جناب میرزا از جانب والد ماجد نسبش به جناب میر سید شریف علامهٔ جرجانی میرسید و بطناً صبیّه زادهٔ جناب رضوان مآب شیخ العارف المؤمن الموحد آقا محمد هاشم شیرازی و نوادهٔ حضرت سید کامل فاضل و شیخ محقق واصل قطب الدین نیریزی است. الحق فقرای سلسلهٔ علیهٔ ذهبیه را به وجود جنابش افتخار است و در احوال و آداب طریقت ایشان را متعابعتش رواست. با آنکه هنوز در عنفوان جوانی است علامات پیری از ناصیهٔ حالش هویدا و نشان بزرگی از چهرهٔ کمالش پیداست. مکاتیب شیخ مرحوم آقامحمد هاشم را جمع مینماید. گاهی خدمتش اتفاق میافتد. اگرچه میلی به شاعری ندارند، اما گاهی همت بر مدایح ائمه میگمارند. این چند بیت از قصیدهٔ او نوشته شد:
در نعت حضرت صاحب الزمانؑگوید:
ای تو ظاهر به کسوت اطوار
وی تو پنهان ز رؤیت ابصار
ای وجود تو اولین جنبش
ای ظهور تو آخرین اطوار
ای دو قطب جلال را محور
وی دو قوس وجود را پرگار
ای سرادق نشین عالم غیب
وی بدایع نگار هفت و چهار
ای مهین رکن فضل را پایه
وی بهین ملک علم را دادار
عرصه پیمای خطّهٔ لاهوت
ملک پیرای عالم انوار
در جهانی و از جهان فارغ
در مکانی و از مکان بیزار
تا به کی با خمول جفت و قرین
تا به کی با خفا مصاحب و یار
جلوه ده مهر رخ ز عالم غیب
بین جهان را ز کفر چون شب تار
همه دجال فعل و مهدی شکل
همه ایمان نمای و کفر شعار
نه پژوهنده در طریق نجات
نه نیوشنده صحبت ابرار
در نعت حضرت صاحب الزمانؑگوید:
ای تو ظاهر به کسوت اطوار
وی تو پنهان ز رؤیت ابصار
ای وجود تو اولین جنبش
ای ظهور تو آخرین اطوار
ای دو قطب جلال را محور
وی دو قوس وجود را پرگار
ای سرادق نشین عالم غیب
وی بدایع نگار هفت و چهار
ای مهین رکن فضل را پایه
وی بهین ملک علم را دادار
عرصه پیمای خطّهٔ لاهوت
ملک پیرای عالم انوار
در جهانی و از جهان فارغ
در مکانی و از مکان بیزار
تا به کی با خمول جفت و قرین
تا به کی با خفا مصاحب و یار
جلوه ده مهر رخ ز عالم غیب
بین جهان را ز کفر چون شب تار
همه دجال فعل و مهدی شکل
همه ایمان نمای و کفر شعار
نه پژوهنده در طریق نجات
نه نیوشنده صحبت ابرار
رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
بخش ۲۲ - رضاعلی شاه دکنی
از اماجد سادات رفیع الدرجات و از اکابر اولیای کثیرالبرکات بوده. نسبت طریقت و ارادت به جناب شیخ شمس الدین دکنی از مشایخ سلسلهٔ علیهٔ نعمة اللّهیه درست کرده. معبدش در حوالی شهر بوده و هفتهای یک بار به شهر توجه نموده در منبر و مسجد به اظهار فضایل ائمهٔ اطهار میپرداخته. غرض، کرامت بسیار از وی نقل کردهاند و جناب سید معصوم علی شاه دکنی از خلفای او است که به ایران آمده و ترویج طریقهٔ نعمت اللهی کرده. گویند در واقعه، از امام ثامن ضامن مأمور شده که او را روانهٔ ایران نماید و نمود، و بنابر اظهار تشیع در طریقهٔ ایشان هر کسی را نامی که مشتمل بر نام حضرت امیرالمؤمنین علیؑباشد جایز است مانند: معصوم علی شاه و فیض علی شاه و نورعلی شاه و مظفر علی شاه و قس علیهذا. بالجمله جناب سید از اعاظم عرفای متأخرین است و یک صد و چهل سال عمر یافته. بعضی از معاصرین به خدمت او رسیدهاند و بزرگواری او را فهمیدهاند. این رباعی از اوست:
رباعی
قاصد تو ومقصد تو و مقصود تویی
شاهد تو و مشهد تو مشهود تویی
بردیدهٔ دل نیست کسی جز تو عیان
عابد تو و معبد تو و معبود تویی
رباعی
قاصد تو ومقصد تو و مقصود تویی
شاهد تو و مشهد تو مشهود تویی
بردیدهٔ دل نیست کسی جز تو عیان
عابد تو و معبد تو و معبود تویی
رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
بخش ۲۶ - ساغر شیرازی
و هُوَ زبدة العلما و قدوة الفضلا تاج الحرمین الشریفین حاج شیخ محمد. اجداد و اعمام آن جناب همگی از مشایخ و ائمهٔ آن ولایت و کُلاًّ سلسلهای نیک و طایفهای به دل نزدیک. همیشه بین الخواص و العوام معزز و مکرم و به فضل و صلاح وعلم و عمل همگنان را مسلم.بذلههای لطیف و نکتههای شریف از آن جناب سرزده و لطایف سخنان آن عالم سخندان گوشزد خلایق آمده با آنکه امامت میفرمود در قید این اسم و رسم نبود. همواره به مقدار روزی مقدّر قانع و خاطر را از پیروی اهل طمع مانع. واقعاً شیخی خوشحال و عالمی صاحب کمال و امامی نیکو خصال بود. قصیده و غزل خوب بیان مینمود و خدمتش مکرر اتفاق افتاد. از غزلیات او چند بیتی تیمنّاً نوشته میشود:
گر بر بت به صدق دل عرضه دهی نیاز را
به که به زرق در حرم جلوه دهی نماز را
گرچه برای بندگی ساکن مسجدم ولی
بندگی خدای گو بندهٔ حرص و آز را
ای سوی کعبه رهسپر بین به کجاست روی دل
شاد مشو که همرهی قافلهٔ حجاز را
از گدایی در میخانه شاهی کن طلب
وندران درگاه یک سان بین گداو شاه را
ریا همین بر عشاق نیست ورنه فقیه
امام شهر نگردد اگر ریا نکند
اگر ز صحبت دُردی کشان کناره کنم
به روی پیر مغان چون دگر نظاره کنم
گر بر بت به صدق دل عرضه دهی نیاز را
به که به زرق در حرم جلوه دهی نماز را
گرچه برای بندگی ساکن مسجدم ولی
بندگی خدای گو بندهٔ حرص و آز را
ای سوی کعبه رهسپر بین به کجاست روی دل
شاد مشو که همرهی قافلهٔ حجاز را
از گدایی در میخانه شاهی کن طلب
وندران درگاه یک سان بین گداو شاه را
ریا همین بر عشاق نیست ورنه فقیه
امام شهر نگردد اگر ریا نکند
اگر ز صحبت دُردی کشان کناره کنم
به روی پیر مغان چون دگر نظاره کنم