عبارات مورد جستجو در ۳۲۷۸ گوهر پیدا شد:
کمالالدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۶۷
اومید آدمی بوصالت نمی رسد
اندیشۀ خرد بکمالت نمی رسد
می گفت دل حدیث وصال تو ، عقل گفت:
خاموش، این حدیث محالت نمی رسد
خورشید آتشین که چنو نیست گرم رو
در گرد بارگیر جمالت نمی رسد
گفتم: دلم ز خدمت وصلت بصد بلا
الّا بدست بوس خیالت نمی رسد؟
لطف تو گفت: این چه حدیثست؟ هر سحر
پیغام من ز باد شمالت نمی رسد؟
از چه سیه ترست چو روزم زمان زمان
گر دود دل در آن خط و خالت نمی رسد؟
هر چ آن ز کاروان حوادث رسیدنیست
دم دم همی رسند و وصالت نمی رسد
اندیشۀ خرد بکمالت نمی رسد
می گفت دل حدیث وصال تو ، عقل گفت:
خاموش، این حدیث محالت نمی رسد
خورشید آتشین که چنو نیست گرم رو
در گرد بارگیر جمالت نمی رسد
گفتم: دلم ز خدمت وصلت بصد بلا
الّا بدست بوس خیالت نمی رسد؟
لطف تو گفت: این چه حدیثست؟ هر سحر
پیغام من ز باد شمالت نمی رسد؟
از چه سیه ترست چو روزم زمان زمان
گر دود دل در آن خط و خالت نمی رسد؟
هر چ آن ز کاروان حوادث رسیدنیست
دم دم همی رسند و وصالت نمی رسد
کمالالدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۷
چه جفا بود کز آن ترک ختن نشنیدم
چه محالات کز آن عهد شکن نشنیدم
هر کسی را گوید کو را دهنی هست، و لیک
من بسی جستم و جز نام دهن نشنیدم
تا بدیدم که سمن رنگ رخش بر خود زد
پس از آن پیش چمن بوی سمن نشنیدم
راز زلف تو اگر چه ز صبا فاش شدست
من حکایت بجز از مشک ختن نشنیدم
راستی راسخن قدّ تو هر جا که برفت
بجز آزادی از سر و چمن نشنیدم
دوش بگذشتم و دشنام همی داد مرا
خدمتش کردم و پنداشت که من نشنیدم
گر چه لعلش ز سر ناخوشیی آن می گفت
من از او خوش تر از آن هیچ سخن نشنیدم
عقل آن روز که من بر پی دل می رفتم
گفت: کانجا نه صوابست شدن،نشنیدم
چه محالات کز آن عهد شکن نشنیدم
هر کسی را گوید کو را دهنی هست، و لیک
من بسی جستم و جز نام دهن نشنیدم
تا بدیدم که سمن رنگ رخش بر خود زد
پس از آن پیش چمن بوی سمن نشنیدم
راز زلف تو اگر چه ز صبا فاش شدست
من حکایت بجز از مشک ختن نشنیدم
راستی راسخن قدّ تو هر جا که برفت
بجز آزادی از سر و چمن نشنیدم
دوش بگذشتم و دشنام همی داد مرا
خدمتش کردم و پنداشت که من نشنیدم
گر چه لعلش ز سر ناخوشیی آن می گفت
من از او خوش تر از آن هیچ سخن نشنیدم
عقل آن روز که من بر پی دل می رفتم
گفت: کانجا نه صوابست شدن،نشنیدم
کمالالدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۴
ما حالی از نشاط کناری گرفته ایم
در سر زجام غصّه خماری گرفته ایم
پرورده ایم دشمن جان را به خون دل
پس لاف می زنیم که یاری گرفته ایم
چندین هزار گلبن شادی درین جهان
ما با غم تو دامن خاری گرفته ایم
دیدم نه بهره بود به معیار مردمی
از دوستی هر که عیاری گرفته ایم
هرگه که دست در سر زلف بتی زدیم
چون نیک بنگری دم ماری گرفته ایم
جز درد دل ز دیده ندیدیم ازین سبب
بر خون دل زدیده کناری گرفته ایم
کردم شمار و در غلطم از همه شمار
عمر خود زهر که شماری گرفته ایم
آیین خوش دلی ز زمانه بر اوفتاد
ما بیهده چرا پی کاری گرفته ایم؟
در سر زجام غصّه خماری گرفته ایم
پرورده ایم دشمن جان را به خون دل
پس لاف می زنیم که یاری گرفته ایم
چندین هزار گلبن شادی درین جهان
ما با غم تو دامن خاری گرفته ایم
دیدم نه بهره بود به معیار مردمی
از دوستی هر که عیاری گرفته ایم
هرگه که دست در سر زلف بتی زدیم
چون نیک بنگری دم ماری گرفته ایم
جز درد دل ز دیده ندیدیم ازین سبب
بر خون دل زدیده کناری گرفته ایم
کردم شمار و در غلطم از همه شمار
عمر خود زهر که شماری گرفته ایم
آیین خوش دلی ز زمانه بر اوفتاد
ما بیهده چرا پی کاری گرفته ایم؟
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۷
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۰
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۱
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۱
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۹
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۶
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۹
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۳۲
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۴۵
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۵۸
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۵۹
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۶۱۱
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۷۰۵
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۲۲