عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۶
گر عقل مرا مصلحت اندیش آمد
تا این چه طریقیست که در پیش آمد
روزی صد رَه دلم بجان بیش آمد
آخر متحیر شد و بیخویش آمد
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۸
مائیم و نصیب جز جگر خواری نه
وز هیچ کسی به ذرهای یاری نه
از مستی جهل امید هشیاری نه
وز رفتن و آمدن خبرداری نه
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۱۷
آن میخواهم که جایگاهی گیرم
در سایهٔ دولتی پناهی گیرم
صد راه ز هر ذرّه چو بر میخیزد
پس من چه کنم کدام راهی گیرم
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۱۹
دردا که ز خود بیخبرم باید مرد
آغشته به خونِ جگرم باید مرد
چون زندگی خویش نمییابم باز
هر روز به نوعی دگرم باید مرد
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۲۶
دل نیست مرا، یکی مصیبت خانهست
جان نیز یکی سوختهٔ دیوانهست
در دارِ فنا چون خبرم نیست ز هیچ
کارم همه یا نظاره یا افسانهست
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۴
گه در غم روزگار و گه در قهری
از هرچه در اوفتادهای بیبهری
ای طوطی جان! چه میکنی در شهری
کانجا ندهندت شکری بیزهری
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۲۸
از پردهٔ خود برون شدن عین خطاست
زیرا که برون پرده گردی کم و کاست
در پردهٔ کژ چند دوی از چپ و راست
در پردهٔ دل نشین که راهت آنجاست
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۴۰
دانی تو که مرگ چیست از تن رستن
یعنی قفس بلبل جان بشکستن
برخاستن از دو کون و خوش بنشستن
از خویش بریدن و بدو پیوستن
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۱۱
هر چند ز ننگِ خود خبردار نهایم
از دوستی خویش سرانداز نهایم
عمریست که چون چرخ درین میگردیم
یک ذرّه هنوز واقف راز نهایم
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۴
آواز آمد مرا که در جستن دوست
شرط است ز پیش مغز، بشکستن پوست
هر عضو ترا جدا جدا میبُرّیم
این سهل بود بلا ز وارستن اوست
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۵
عمری چو فلک ز تگ نمیفرسودم
تا همچو زمین کنون فرو آسودم
صدباره همه گرد جهان پیمودم
چندان که شدم، حجاب من، من بودم
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۲۲
ای در غم نان و جامه و آز و نیاز
افتاده به بازار جهان در تک و تاز
کاری دگرت نیست به جز خوش خفتن
گه مزبله پر میکن و گه میپرداز
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۳۵
گه خلوت بینِ هفت گلشن بودم
گه گوشه نشینِ کنجِ گلخن بودم
در گردِ جهان دست برآوردم من
دیار نبود بندِ من، من بودم
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۱
هر جان که بدان سرِّ معما نرسید
در شیب فرو رفت و به بالا نرسید
بیچاره دل کسی که از شومی نفس
در قطرگی افتاد و به دریا نرسید
عطار نیشابوری : باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار
شمارهٔ ۱۴
چون نیست درین چاه بلا دسترسیت
بر پشتی کیست هر زمانی هوسیت
بر چرخ سیاه کاسهٔ بی سر و بن
صد کوزه توان گریست در هر نفسیت
عطار نیشابوری : باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار
شمارهٔ ۱۶
جان رفت و به ذوق زندگانی نرسید
تن رفت و به هیچ کامرانی نرسید
وین غمکش شبرو که دلش میخوانند
هرگز روزی به شادمانی نرسید
عطار نیشابوری : باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار
شمارهٔ ۱۷
هر دم که زنم چو جانم آید به لبم
از زندگی خویشتن اندر عجبم
عمرم همه صرف گشت در غصّه چنانک
یک خوش دلیم نبُد که خوش باد شبم!
عطار نیشابوری : باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار
شمارهٔ ۲۷
بر دل ز غم زمانه باری دارم
در دیدهٔ هر مراد خاری دارم
نه هم نفسی نه غمگساری دارم
شوریده دلی و روزگاری دارم
عطار نیشابوری : باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم
شمارهٔ ۳
سرمایهٔ عالم درمی بیش نبود
سر دفترِ هستی عدمی بیش نبود
با همنفسی گر نفسی دستم داد
زان نیز چه گویم که دمی بیش نبود
عطار نیشابوری : باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم
شمارهٔ ۱۳
دردا که ز درد ناکسی میمیرم
در مشغلهٔ مهوّسی میمیرم
هر روز هزار گنج مییابم باز
اما به هزار مفلسی میمیرم