عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۱۸
کامل زیکی هنر ده و صد بیند
ناقص همه جا معایب خود بیند
خلق آینهٔ چشم و دل همدگرند
در آینه نیک نیک و بد بد بیند
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۲۲
من پیرو طبعم این ضلالت زآن است
بی حاصلم از عمر ملالت زآن است
از بی سودی نمی خورم چندین غم
سرمایه زیان است خجالت زآن است
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۲۳
در باغ وجودم چو گیاهی بنماند
وز لشکر صبرم چو سپاهی بنماند
تا خرمن عمر بود من خفته بدم
بیدار کنون شدم که کاهی بنماند
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۲۷
دل از پی آب و نان در آتش نبود
چون حال پریشان و مشوش نبود
پیرانه به کنجی به سکونت بنشین
کز موی سپید کودکی خوش نبود
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۶
چون گل به میان خار می باید زیست
با دشمن دوست وار می باید زیست
خواهی که سخن زپرده بیرون نشود
در پردهٔ روزگار می باید زیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۱۲
هر تن که سرشت بد بود محضر او
ناچار همان بدی بکوبد در او
بنمای کسی را که زاندیشهٔ بد
سرّ دل او نشد قضای سر او
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۱۳
از حاصل کار این جهانی کردن
می کن ز بهی آنچ توانی کردن
بودی چو نبودی و نباشی فردا
پیداست که امروز چه دانی کردن
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۱۴
گفتن دگر است و آزمودن دگر است
وز رشتهٔ خود گره گشودن دگر است
گفتی که فلان گفت و فلانی بشنید
این جمله حکایت است و بودن دگر است
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۱۸
اینجا اگر اندکند و گر بسیارند
هم از پی آنند که تخمی کارند
درویشی و میری و فقیری تخمی است
گر نیک بکارند نکو بردارند
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۴۰
می باید ساختن گرت برگ صفاست
با نیک و بد و خرد و بزرگ و کژ و راست
با آتش و آب و باد باید بودن
وندر حرکت چو گرد برباید خاست
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۴۲
هر چند که هست خار همپایهٔ گل
شاید که بود همیشه همسایهٔ گل
یک سال برای آن بود دایهٔ گل
کآسوده بود دو روز در سایهٔ گل
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱
هیهات و ان تکون فی العشق ملول
و العاشق فی العشق صبور و حمول
اذ امکنک العیش بعیش موصول
لاتغفل فالزّمان لازال تحول
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۰
در عشق تو هستی جهان حاصل ماست
اشکال جهان زقصّهٔ مشکل ماست
هردم که یقین............................
بی شک که د.......................است
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۲
در عشق تو گر کشته شوم باکی نیست
کم دامن عشق است بر او چاکی نیست
خلقی زپی تو دوست دشمن گشتند
با این همه چون تو دوستی باکی نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۸
در عشق اگرچه شور و شر بسیار است
بودن بی عشق رهروان را عار است
عشق است حیات عالم و عالمیان
وآن را که نه عشق می کشد مردار است
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۳۴
اندر ره عاشقی کما بیشی نیست
با هیچ کسی زمانه را خویشی نیست
افتادهٔ عشق را ملامت مکنید
این عشق به خواجگی و درویشی نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۳۵
در بادیهٔ عشق دویدن چه خوش است
وز عیب کسان نظر بریدن چه خوش است
زین سان که من احوال جهان می بینم
دامن ز زمانه در کشیدن چه خوش است
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۳۶
عشق است که جمله زینت مردمی است
محروم شدن زعشق نامحرمی است
هر کاو نچشیده است دلش لذت عشق
خر باشد اگرچه صورتش آدمی است
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۴۵
عشّاق به جان و دل غمت درگیرند
آن روز مباد کز تو دل برگیرند
گویند که زندگی بود از پس مرگ
آن زندگی آن است که پیشت میرند
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۴۶
در عشق سری و سرفرازی نخرند
خودبینی و کبر و بی نیازی نخرند
سرمایهٔ عشق عجز و بیچارگی است
کانجا جَلدی و چاره سازی نخرند