عبارات مورد جستجو در ۲۱۴ گوهر پیدا شد:
جمال‌الدین عبدالرزاق : قصاید
شمارهٔ ۹۲ - در ستایش خود و مدح رکن الدین صاعد
منم آنکس که سخن را شرفم
منم آنکس که جهانرا لطفم
منم آنکس که زمن ناید بد
نیک بشنو که نه مرد صلفم
هم بعیوق رسیده سخنم
هم ز افلاک گذشته شرفم
تیر بر ماه نویسد نکتم
عقل بردیده نگارد نسفم
نه بسیم کس باشد طمعم
نه بخوان کس باشد شعفم
خلف آنست که بی شرم ترست
جای شکراست که من ناخلفم
بسکه در من کشد این چرخ کمان
کاغذین جامه ازو چون هدفم
کوه را مانم هنگام وقار
گر چه چون ذره چنین مستخفم
سال ها شد که یکی میجویم
عمر بگذشت و نیامد بکفم
ضایع اندر وطن خویش چنانک
مشک در نافه و در در صدفم
نارسیده ز هنر گشته تمام
راست همچون مه در منتصفم
با همه کس چو الف راست روم
لاجرم دست تهی چون الفم
کجرو است این فلک چون خرچنگ
سر فرو برده ازان چون کشفم
در میان سخن خود بیقدر
همچو در عقد جواهر خزفم
فلکا عنقره ام یافتۀ
که بکیل بره داری حشفم
خود گرفتم که خرم من بمثل
آخور آخر ز چه شد بی علفم
بیش ازین دم مده ارنای نیم
بیش ازین دست مزن گر نه دفم
قدر من می نشناسی تو مگر
که بود از تو بدل بر کلفم
هیچ کس را نشدم نیز وبال
که خوداینست نسب و این شرفم
این چه ژاژست که من میخایم
خود ندانم که چگویم خرفم
من کیم در همه عالم آخر
یا که بودستند اصل و سلفم
نه امامم من نه پیش روی
نه امیری و نه صاحب طرفم
نه میان علما در محفل
هیچکس دیده در صدر صفم
بیش از ین نیست که کدیه نکنم
شاعری بی طمع و محترفم
هنر من همه آنست که من
بر در صدر جهان معتکفم
پای بر چرخ نهم گر گیرد
صدر رکن الدین اندر کنفم
جمال‌الدین عبدالرزاق : قصاید
شمارهٔ ۹۷ - قطعه
من ز جمع شاعران باری کیم
من ز لاف دانش و دعوی کیم
من ز نثر پاک چون نثره چه ام
من ز نظم شعر چون شعری کیم
هر زمان گویم که شعر من چنین
من ازین دعوی بیمعنی کیم
گویم از من زنده شد شخص سخن
من نه نفخ صور و نه عیسی کیم
من ید بیضا نمایم در هنر؟
ای مسلمانان من از موسی کیم
طعنه ها در شعر استادان زنم
من بدین دانش ز استهزی کیم
چیست این باد و بروت خواجگی
سیم دارم فاضلم آری کیم
من فراز توده غبرا چه ام
من بزیر قبه اعلی کیم
من زمدت یا زخدمت چیستم
من ز رسم و خلعت اجری کیم
من ندانم تا من عامی صفت
ز اختراع و صنعت انشی کیم
من ز شرح گوهر ثانی چه ام
من ز سر علت اولی کیم
میتوان دانست قدر زرگری
این تکبر چیست پس یعنی کیم
گر ز بهر بندگی نپذیردم
رکن دین من در همه گیتی کیم
ابوالحسن فراهانی : قطعات
شمارهٔ ۳۸
شرط تأثیر ریاضت طینت پاک ست و بس
گر نداری درد سر کمکش که نخلت بی برست
چون بری در کوره گل از وی گلاب آید برون
ور گذاری خار بر آتش برش خاکسترست
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۴۷
یا رب تو مرا زخواب بیداری ده
وز مستی غفلتم تو هشیاری ده
دریافتن آنچ مرا به بودَه است
من عاجزم ای خدا توَم یاری ده
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۲۵ - العبودیة
با صدق اگر دل تو همره گردد
از معرفت دو عالم آگه گردد
گردِ در حق گردِ اگر می خواهی
تا با تو غم دراز کوته گردد
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۱
گر معترفی به زشتخویی نیکی
گر عیب کسی دگر نجویی نیکی
بد گفتن و نیک بودنت کاری نیست
گر بد باشی و بد نگویی نیکی
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۸۱
مادام که جویی تو حقیقت زمجاز
بر خود در هر درد سری کردی باز
خواهی که بود کار تو پیوسته به ساز
با هرک بود، به هرچه باشد می ساز
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۱۶
علمی است که از لاو لَمت برهاند
وز درد سر معلّمت برهاند
یک منع به توجیه بکن نفست را
تا از لَم و لا نسلّمت برهاند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۴
این جلوه گری به خلق راهی دگر است
بنمودن خویش پایگاهی دگر است
مقصود تو از گوشه کلاهی دگر است
از ره دوری که راه راهی دگر است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۲۲
خود را تو اگر عشوه دمادم ندهی
دردیش به صد هزار مرهم ندهی
والله اگر لذت عزلت بچشی
از فقر دمی به ملک عالم ندهی
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۲
هرکه زاین وادی به کوی بخت و دولت می رسد
از ره و رسم قدم داریّ و همّت می رسد
فرصت صحبت مکن فوت از پیِ مقصود خویش
حالیا خوش بگذران کآن هم به فرصت می رسد
از خروش کوس شاهان این نوا آید به گوش
کاین سرا هر پادشاهی را به نوبت می رسد
آخر ای سرگشتهٔ وادیّ هجران بیش ازاین
تشنه لب منشین که دریاهای رحمت می رسد
از ره غربت خیالی عاقبت جایی رسید
هرکه جایی می رسد از راه غربت می رسد
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵۴
تا در قدم اهل دلی خاک نگردی
از تیرگی عجب و ریا پاک نگردی
خورشید صفت تا که مجّرد نه برآیی
سلطان سراپردهٔ افلاک نگردی
یار از پی بهبود چو کاری به تو فرمود
شرط ادب این است که چالاک نگردی
ای دل غم عشق است نصیب تو در این راه
و آن نیز به شرطی ست که غمناک نگردی
ظاهر نشود سرخی روی تو خیالی
تا همچو گل از غصّه کفن چاک نگردی
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۵۲۸
آنانکه رو به خلوت آن دلربا کنند
باید که خویش را ز خود اول جدا کنند
دل را به ناز چاشته خوار جفا کنند
تا رفته رفته اش به بلا مبتلا کنند
آهی خمیر مایهٔ صد صبح روشن است
آنجا که رو به عالم صدق و صفا کنند
تا آبرویشان نرود همچو آب جوی
پاکان به قطره ای چو گهر اکتفا کنند
آنانکه شاه کشور شب زنده داری اند
شب را قیاس سایهٔ بال هما کنند
همچون شکست شیشه صدا می شود بلند
اینجا اگر نگه به نگه آشنا کنند
جویا جماعتی که هوس می کنند عشق
دانسته خویش را به بلا مبتلا کنند
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۹۴۵
ز خویشتن نفسی گر نهی قدم بیرون
همان بود که بتی آری از حرم بیرون
ز جسم خاکی من خون دل تراوش کرد
بلی سفال دهد تا پر است نم بیرون
به کار خود چو نپرداختی دمی ظالم
عبث قدم زدی از عالم عدم بیرون
به سرنوشت، رضا ده! که کی بدل گردد
هر آنچه روز نخست آمد از قلم بیرون
جویای تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۲
افسوس که فیض از دل آگه نبری
راهی به خود از همت کوته نبری
از خویش برون خرام و در منزل باش
ناکرده سفر ز خود به خود ره نبری
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲
از کسب کمال اگر ملال است ترا
کسبی که کنی کمال حال است ترا
آموختن کمال کسبی که تراست
دریاب که آن کسب کمال است ترا
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۳
افراط طعام هر که غمناک کند
درمان خود از ساعت امساک کند
تن پاک شود بساعت ده روز
ده ساعت روز روزه دل پاک کند
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۶
هر کس که نه سر بپای دلدار نهد
مشکل که دهن بر دهن یار نهد
چون مشربه هر که از سر خود نگذشت
کی لب بلب لعل شکر باز نهد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱۷
از عشق اگر جگر کبابی باشی
به کز پی عقل در سرابی باشی
در سایه مقبلی اگر خاک شوی
بهتر که بخود سر آفتابی باشی
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
خوی سبعی ز نفست ار باز شود
مرغ روحت به آشیان باز شود
پس کرکس روح روسوی علو نهد
بر دست ملک نشیند و باز شود