عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۷۴
ای کاش بدانمی که من کیستمی
در دایرهٔ وجود بر چیستمی
گر پنبهٔ غفلتم نبودی در گوش
بر خود به هزار نوحه بگریستمی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۷۵
عمر تو بهار تازه را می ماند
روزی دو سه بر سر تو گل افشاند
تو معذوری از آنک بس مغروری
تا باد خزان شاخ تو در جنباند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۸۱
یک قطره زآب دیدهٔ مظلومی
یک آه زسوز سینهٔ محرومی
آن قطره شود سیل بسی شهر برد
وان آه شود آتش و سوزد رومی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۸۸
آنجا که بود عالم و ظالم سردار
بر تخت بود عالم و ظالم بردار
زنهار بکن عدل و مکن از پی آنک
با ظلم کس از ملک نشد برخوردار
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹۲
هر شه که زعدل شد شعار و شانش
نافذ باشد به ملک در فرمانش
ملک چو گوی و عدل چوگان، به مثل
گوی آن نبود که باشد آن چوگانش
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹۴
نزدیک کسی که عاقل و هشیار است
آزردن یک مور و مگس بسیار است
آزار کسی مخواه و بی بیم بزی
بی بیم زید کسی که بی آزار است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹۶
طاووس جمال تو چو پرواز کند
سیمرغ امید جلوه آغاز کند
خوش باش هر آنچ با من امروز کنی
فردا دگری با تو همان باز کند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹۷
گر بد بازد حریف گو بد می باز
نیکی و بدی به خصم خود گردد باز
تو نیکی کن و گر به دریا فکنی
دریاش به موج بر تو اندازد باز
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹۹
بی جرم درین جهان توان زیست بگو
ناکرده گنه درین جهان کیست بگو
من بد کنم و تو بد دهی پاداشم
پس فرق میان من و تو چیست بگو
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۰۳
سیلاب محن رونق عمرم همه برد
شیرین همه تلخ گشت و صافی همه درد
آن کس که بمرد رست دردا که مرا
هر روز هزار بار می باید مرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۰۹
عشق از چه سبب بی خبران را باشد
کاری است که صاحب نظران را باشد
تو شهوت خویش را لقب عشق نهی
شهوت همه گاوان و خران را باشد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱
هر کس که سفر کرد پسندیده شود
پیش همه کس چو مردم دیده شود
از آب لطیف تر نباشد چیزی
لیکن چو مقام کرد گندیده شود
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳
اینجا اگرم کار به فرهنگ نشد
آخر قدم روان من لنگ نشد
من نیز به جانبی دگر رخت کشم
مردم بنمردند و جهان تنگ نشد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۸
کس مشکل اسرار حقیقت نگشاد
کس یک قدم از نهاد بیرون ننهاد
چون در نگری زمبتدی و استاد
عجز است به دست هر که از مادر زاد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱۱
رویی نه که پشت جان قوی ماند ازو
پشتی نه که روی دل بگرداند ازو
پایی نه کزو به دست آرد مقصود
دستی نه که پای عقل برهاند ازو
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱۴
ما را به خرابات به کس نسپارند
در صومعه نیز زاهدان نگذارند
معلوم نمی کنم که در جنس وجود
ما را زپی چه مصلحت می دارند
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱۷
چون نیست [امید] خلق بر وفق مراد
آن به که رها کنیم با خلق عَناد
کس را چه خبر از آنچ در آخر کار
فاسق به صلاح آید و زاهد به فَساد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱۸
روزی است که دار و گیر خواهد بودن
شک نیست که ناگزیر خواهد بودن
آنجا که حساب خلق خواهد بودن
سلطان چو تو هم اسیر خواهد بودن
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۲۰
از گردش گردون که فلک گردان است
بس عاقل پر هنر که سرگردان است
گر ساز کند تو را بدان غرّه مشو
در یک شادی هزار غم پنهان است
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۲۴
یکچند فلک به کام ما گردان بود
اقبال و سعادت مرا دوران بود
ترکیب فلک مگر چنان فرمان بود
آری همه سال شادمان نتوان بود