عبارات مورد جستجو در ۶۰۰۶ گوهر پیدا شد:
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۰۶
جام ساقی پر مئی آری
همدم نائی و نئی آری
گر تو گوئی میَم مئی آری
ور تو گوئی نیَم نیی آری
این عجب بین که جامع همه شی
با همه شئی لاشئی آری
که به رند اقتدا کند صوفی
در پی پیر نیک پی آری
کشتهٔ او اگر شوی عبدی
همچو من سید حیی آری
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۱۴
در خرابات مجو همچو من میخواری
که به عمری نتوان یافت چنین خماری
کار سودازدگان عاشقی و میخواریست
هر کسی در پی کاری و سر بازاری
دل ما بود امینی و امانت عشقش
آن امانت به امینی بسپارند آری
عشق او صدره اگرمی کشدم در روزی
خونبها می دهمش از لب خود هر باری
کفر او رونق ایمان مسلمانان است
بسته ام از سر زلفش به میان زُناری
غم من می خورد آن یار که جانم به فداش
شادمانم ز غم یار چنین غمخواری
در همه مجلس رندان جهان گردیدم
نیست چون سید سرمست دگر سرداری
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۱۷
ماه من امشب برآمد خوش خوشی
دلبرم از در درآمد خوش خوشی
در چنین شب این چنین ماه تمام
وه که خویم در خور آمد خوش خوشی
چشم من روشن شد از دیدار او
آرزوی من برآمد خوش خوشی
خوش خوشی از مجلس ما رفته بود
لطف کرد و دیگر آمد خوش خوشی
بس که آب دیده ام بر خاک ریخت
سرو نازم در برآمد خوش خوشی
خستهٔ هجرش به امید وصال
خوشتر است و بهتر آمد خوش خوشی
نعمت الله خوش خوشی عالم گرفت
در همه جا بر سرآمد خوش خوشی
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۶۲
آمد آن ساقی سرمست و به دستش جامی
گوئیا می طلبد همچو من بدنامی
در همه کوی خرابات جهان نتوان یافت
دردمندی چو من عاشق درد آشامی
همدم جام شرابیم و حریف ساقی
یکدمی همدم ما شو که بیابی کامی
در نظر نقش خیال رخ و زلفش داریم
زان نظر صبح خوشی دارم و نیکو شامی
ذوق سرمستی ما گر طلبی ای زاهد
نوش کن از می ما شادی رندان جامی
قدمی نه که به مقصود رسی در ره ما
زان که محروم نشد هر که بیامد گامی
نالهٔ نی شنو ای جان عزیز سید
تا رساند به تو از حضرت او پیغامی
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۵۰
طرهٔ شب را مطرّا کرده اند
نور روی روز پیدا کرده اند
خوش در میخانه را بگشاده اند
ساغری پر می به رندان داده اند
در نظر نقش خیالی بسته اند
با خیال خویش خوش پیوسته اند
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۶۹
در نی نیزه بین که رفعت او
با تو گویم چنانکه می‌باید
روید او و زیاده می‌گردد
بند بر بند او بیفزاید
تا شود نیزه‌ای بدان رفعت
که از او کارهای نیک آید
آدمی اینچنین شود عالی
عالم است آنکه فهم فرماید
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۸۳
ساقی اگر باده از آن خم دهد
خرقهٔ صوفی ببرد می‌ فروش
مطرب اگر پرده ازین ره زند
باز نیایند حریفان به هوش
شاه نعمت‌الله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۱۷
گر به هستی آئی اینجا نیستی
کوش تا در راه هستی نیستی
نیستی و دم ز هستی می زنی
از منی بگذر اگر یار منی
ملک توحید از دوئی بر هم مزن
از دوئی در حضرت او دم مزن
اعتباری باشد این ما و توئی
اعتباری خود ندارد این دوئی
اسم اعظم در همه عالم یکی است
وحدت اسم و مسمی بی شکی است
هرچه بینی صورت اسمای اوست
هر که یابی غرقهٔ دریای اوست
جام و می گر چه دو باشد در نظر
در حقیقت یک بود نیکو نگر
دو نماید گر چه یک باشد نه دو
یک بود دو گر نباشد ما و تو
گر یکی را صد شماری صد یکیست
صد مراتب باشد و آن یک خود یکی است
گرنه ای احول یکی را دو مبین
ور یکی می بیند آن ، تو دو مبین
رو فنا شو از صفات و ذات خود
تا ز تو با تو نماند نیک و بد
چون شدی فانی فنا شو از فنا
تا خدا ماند خدا ماند خدا
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴
دریاب تو این قول حکیمانهٔ ما
آنگه بخرام سوی میخانهٔ ما
زین پس من و رندی و خرابات مغان
رنداند شنو گفتهٔ مستانهٔ ما
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۵
درد دل خسته دردمندان دانند
نه خوش نفسان خیره خندان دانند
از سرّ قلندری تو گر محرومی
سریست در آن سینه که مستان دانند
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۳
میخانه ذوق در گشادیم دگر
لب بر لب جام می نهادیم دگر
در کوی خرابات مغان رندانه
سرمست به خاک ره فتادیم دگر
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۴
ما توبه به جام می شکستیم دگر
با ساقی خویش عهد بستیم دگر
رندانه حریف نعمت الله خودیم
در کوی خرابات نشستیم دگر
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۶
جان و دل خود فدای جانان کردم
گفتم که مگر محرم جانان گردم
اما دیدم که گرچه گردم خاکش
هرگز نبرد باد به گردش گردم
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۹
تا آتش عشق او برافروخته‌ ایم
عود دل خود بر آتشش سوخته‌ ایم
دل سوخته‌ ایم و کار آتشبازی
آموختــه ‌ایم و نیــک آموختــه‌ ایم
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۴
در کوی خرابات خراب افتادیم
رندانه به ذوق در شراب افتادیم
در بحر محیط کشت ای می ‌راندیم
کشتی بشکست و ما در آب افتادیم
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۵
هر نفس آئینه ای از غیب بنماید به ما
گر نظر داری ببین آئینهٔ گیتی نما
این چنین علم شریفی می کنم تعلیم تو
ذوق اگر داری قدم نه سوی درویشان بیا
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۳۳
آن کریمی که از کرم هر روز
به محبان خود عطا بخشد
دارم امید آن کز الطافش
یک کمال دگر به ما بخشد
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۸۲
عقل را نایب خدا دانش
خاطر او ز خود مرنجانش
هر کتابی که عقل بنویسد
عاقلانه به عقل می‌ خوانش
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۹۶
در سراپردهٔ میخانه مقامی دارم
پیش رندان جهان منصب و نامی دارم
گر چه در صومعهٔ زهد ندارم جایی
در خرابات مغان جاه تمامی دارم
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۰۵
در سراپردهٔ میخانه مقامی دارم
پیش رندان جهان منصب و نامی دارم
گرچه در صومعه پیرمغان پیر شدم
در خرابات مغان جای تمامی دارم