عبارات مورد جستجو در ۱۰ گوهر پیدا شد:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱۴۶
ای دل ار محنت و بلا داری
بر خدا اعتمادها داری
این چنین حضرتی و تو نومید؟
مکن ای دل، اگر خدا داری
رخت اندیشه میکشی هرجا
بنگر آخر، جز او که را داری؟
لطفهایی که کرد چندین گاه
یاد آور، اگر وفاداری
چشم سر داد و چشم سر ایزد
چشم جای دگر چرا داری؟
عمر ضایع مکن، که عمر گذشت
زرگری کن، که کیمیا داری
هر سحر مر تورا ندا آید
سوی ما آ، که داغ ما داری
پیش ازین تن، تو جان پاک بدی
چند خود را ازان جدا داری؟
جان پاکی، میان خاک سیاه
من نگویم، تو خود روا داری؟
خویشتن را تو از قبا بشناس
که ازین آب و گل قبا داری
می روی هر شب از قبا بیرون
که جز این دست، دست و پا داری
بس بود، این قدر بدان گفتم
که درین کوچه آشنا داری
ای دل ار محنت و بلا داری
بر خدا اعتمادها داری
این چنین حضرتی و تو نومید؟
مکن ای دل، اگر خدا داری
رخت اندیشه میکشی
بنگر آخر، جز او که را داری؟
بر خدا اعتمادها داری
این چنین حضرتی و تو نومید؟
مکن ای دل، اگر خدا داری
رخت اندیشه میکشی هرجا
بنگر آخر، جز او که را داری؟
لطفهایی که کرد چندین گاه
یاد آور، اگر وفاداری
چشم سر داد و چشم سر ایزد
چشم جای دگر چرا داری؟
عمر ضایع مکن، که عمر گذشت
زرگری کن، که کیمیا داری
هر سحر مر تورا ندا آید
سوی ما آ، که داغ ما داری
پیش ازین تن، تو جان پاک بدی
چند خود را ازان جدا داری؟
جان پاکی، میان خاک سیاه
من نگویم، تو خود روا داری؟
خویشتن را تو از قبا بشناس
که ازین آب و گل قبا داری
می روی هر شب از قبا بیرون
که جز این دست، دست و پا داری
بس بود، این قدر بدان گفتم
که درین کوچه آشنا داری
ای دل ار محنت و بلا داری
بر خدا اعتمادها داری
این چنین حضرتی و تو نومید؟
مکن ای دل، اگر خدا داری
رخت اندیشه میکشی
بنگر آخر، جز او که را داری؟
مولوی : دفتر سوم
بخش ۱۴۷ - حکایت مندیل در تنور پر آتش انداختن انس رضی الله عنه و ناسوختن
از انس فرزند مالک آمدهست
که به مهمانی او شخصی شدهست
او حکایت کرد کز بعد طعام
دید انس دستارخوان را زردفام
چرکن و آلوده گفت ای خادمه
اندر افکن در تنورش یکدمه
در تنور پر ز آتش در فکند
آن زمان دستارخوان را هوشمند
جمله مهمانان در آن حیران شدند
انتظار دود کندوری بدند
بعد یک ساعت بر آورد از تنور
پاک و اسپید و از آن اوساخ دور
قوم گفتند ای صحابی عزیز
چون نسوزید و منقی گشت نیز؟
گفت زان که مصطفیٰ دست و دهان
بس بمالید اندرین دستارخوان
ای دل ترسنده از نار و عذاب
با چنان دست و لبی کن اقتراب
چون جمادی را چنین تشریف داد
جان عاشق را چهها خواهد گشاد؟
مر کلوخ کعبه را چون قبله کرد
خاک مردان باش ای جان در نبرد
بعد ازان گفتند با آن خادمه
تو نگویی حال خود با این همه؟
چون فکندی زود آن از گفت وی؟
گیرم او بردهست در اسرار پی
اینچنین دستارخوان قیمتی
چون فکندی اندر آتش ای ستی؟
گفت دارم بر کریمان اعتماد
نیستم زاکرام ایشان ناامید
میزری چه بود اگر او گویدم
دررو اندر عین آتش بی ندم
اندر افتم از کمال اعتماد
از عباد الله دارم بس امید
سر در اندازم نه این دستارخوان
زاعتماد هر کریم رازدان
ای برادر خود برین اکسیر زن
کم نباید صدق مرد از صدق زن
آن دل مردی که از زن کم بود
آن دلی باشد که کم زاشکم بود
که به مهمانی او شخصی شدهست
او حکایت کرد کز بعد طعام
دید انس دستارخوان را زردفام
چرکن و آلوده گفت ای خادمه
اندر افکن در تنورش یکدمه
در تنور پر ز آتش در فکند
آن زمان دستارخوان را هوشمند
جمله مهمانان در آن حیران شدند
انتظار دود کندوری بدند
بعد یک ساعت بر آورد از تنور
پاک و اسپید و از آن اوساخ دور
قوم گفتند ای صحابی عزیز
چون نسوزید و منقی گشت نیز؟
گفت زان که مصطفیٰ دست و دهان
بس بمالید اندرین دستارخوان
ای دل ترسنده از نار و عذاب
با چنان دست و لبی کن اقتراب
چون جمادی را چنین تشریف داد
جان عاشق را چهها خواهد گشاد؟
مر کلوخ کعبه را چون قبله کرد
خاک مردان باش ای جان در نبرد
بعد ازان گفتند با آن خادمه
تو نگویی حال خود با این همه؟
چون فکندی زود آن از گفت وی؟
گیرم او بردهست در اسرار پی
اینچنین دستارخوان قیمتی
چون فکندی اندر آتش ای ستی؟
گفت دارم بر کریمان اعتماد
نیستم زاکرام ایشان ناامید
میزری چه بود اگر او گویدم
دررو اندر عین آتش بی ندم
اندر افتم از کمال اعتماد
از عباد الله دارم بس امید
سر در اندازم نه این دستارخوان
زاعتماد هر کریم رازدان
ای برادر خود برین اکسیر زن
کم نباید صدق مرد از صدق زن
آن دل مردی که از زن کم بود
آن دلی باشد که کم زاشکم بود
عبادی مروزی : مناقب الصوفیه
بخش ۲۱ - اصل اول: و در پنج فصل یاد کنیم - فصل اول: در توکل
بدان که توکل بر چهار نوع است:
یکی در نفس که خیر خود در صحبت او داند، و این توکلجاهلان است.
دوم توکلی است برمال که نجات جان و سبب حیات خود از وی داند، و این توکل عاقلان است.
سوم توکلی است بر خلق، و این توکل مخذولان است.
و چهارم توکلی است برحق‑جل جلاله‑که بداند که رزق و اجل و سعادت و شقاوت در تحت قدرت او است. هر که را برداشت مقبول گشت و هر که را بگذاشت مردود گشت. این توکل اهل ایمان است.
و در اهل تصوف این نوع توکل موجود باشد. در هیچ چیز دل نبندند. از همه منقطع شوند و به حق تعالی متصل گردند. لاجرم حق تعالی در همهٔ احوال یار ایشان باشد که «و من یتوکل کل علی اللّه فهو حسبه ان اللّه بالغ امره». برمنتوکل کنید اگر ایمان و یقین درست دارید، «و علی اللّه فتو کلوا ان کنتم مؤمنین».
سهل بن عبداللّه‑رحمة اللّه علیه‑گفته است علامت توکل آن است که سؤال نکند و روی ناخوش ندارد.
بایزید‑قدس اللّه روحه العزیز‑را از توکلپرسیدند. روی با مسلم دیلمی کرد گفت در توکل چه گوئی؟ گفت آنکه در صحرا تنها بمانی و از چپ و راست تو سباع بگیرند، چنانکه به هیچ وجه روی گریختن بنماند. درمیان این همه اعتراضی در سر تو نجنبد.بایزید‑قدس اللّه روحه‑این بشنید گفت نزدیک است به توکل. اما اگر اهل بهشت را بینی در نعمت نازان، و اهل دوزخرا بینی در آتش گدازان، و در اندرون تو تمیزی پدید آید از زمرهٔ متوکلان بیرون آمدی.
ابونصر سراجگوید شرط توکل آن است کهبوتراب نخشبیگفته است که خود را در دریای عبودیت افگنی و دل با خدا بسته داری و با کفایت آرام گیری. اگر دهد شکری کنی و اگر باز گیرد صبر کنی.
ابوالعباس فرغانیگویدابراهیم خواصدر توکل یگانه بود و باریک فرا گرفتی.لیکن سوزن و ریسمان و رکوه و ناخن پیرا از وی خالی نبودی و غایب، گفتند یا اسحق نه آن همه چیزها منع میکنی، این چرا داری؟ گفت این چیزها توکل را به زیان نیاورد و خدای را بر ما فریضههاست و درویش یک جامه دارد و چون بدرد سوزن و رشته ندارد وی را به نماز متهم میدارد.
چنین گفته است اول قدم در توکل آن است که بنده خود را در پیش قدرت حق‑سبحانه و تعالی‑چنان دارد که مرده در پیش غسال که وی را هیچ تدبیر و حرکتی نباشد، که اگر حرکتی کند در طلب رزق خود از حد توکل بیفتد. ازآنکه حرکت در طلب نصیب خود جز شک در تقدیر نباشد.
رویم‑رحمة اللّه علیه‑را از توکل پرسیدند، گفت اعتماد کردن بر وعدهای که حق تعالی کرده است.
و نیز باید که مرد در توکل چنان باشد که وی را حمایت گاهی نباشد و نداند که مقصد وی کجاستو دل در هیچ مخلوق نبندد.
چنانکهابراهیم ادهم‑رحمة اللّه علیه‑حکایت کند که در بادیه میرفتم بر طریق توکل. هاتفیآواز داد. بازنگرستم. گفت یا ابراهیم اگر توکل میکنی و میطلبی نزدیک ما ملازم باش تا توکل درست گردد. امید تو در آن باشد که به شهر خواهی رسیدن ترا بدان داشت که در راه طریقت توکل سپری. طمع از همهٔ شهرها بریده گردان و درین بادیه متوکل شو. گور برکن و نفس خود را درو دفن کن و دنیا و اهل اورا فراموش کن که حقیقت توکل کاملتر از آن است که هرکس بدو رسد.
و این مقدار که گفتیم از اسرار توکل در اهل تصوف موجود باشد، وایشان داد توکل توانند دادن که حق تعالی ایشان را مدد دهد و راه توکل جز به مدد ایزدی قطع نتوان کرد.
اصلتوکل کار به حق سپردن است. نوشندگان ارباب تحقیق و پوشندگان خلعت توفیق در معنی توکل در بیان سفتهاند، گفتهاند:
«التوکل خلع الارباب و قطع الاسباب». یعنی ارباب دنیا بگذار و نظر به اسباب فانی مگذار.
شبلی گفت: «التوکل نسیان ما سوی اللّه»، توکل آنست که رقم نسیان بر صحیفهٔ هر دو عالم کشی و دنیا و عقبی فراموش کنی، و از هر چه دون اوست فارغ شوی، و دل بر درگاه حضرت اله داری.
«و قیل: اکتفاء العبد الذلیل بارب الجلیل کاکتفاء الخلیل باجلیل، حتی لم ینظر الی عنایة جبریل.»
و قیل: نفی الشکوک والتفویض الی ملک الملوک.
و گفتهاند توکل اعتماد کردن است بر قضا و تمسک به فضل خدای.
پس معلوم شد که در بوستان ایمان هیچ گل از گل توکل خوشبویتر نیست. جهد کن تا در تو گِل توکل به مشام جان خود رسانی تا از فوایح و فضایل و فواید آن محروم نگردی.
از فضایل توکل یکی انقیاد امر حق است که در چند آیت به توکل فرمود:
«توکل علی «اللّه» و توکل علی العزیز».
متابعت انبیاست که همه متوکل بودهاند. «قال نوح: فعلی اللّه توکلت. و قال هود: انی توکلت علی اللّه. و قالت الرسول: و ما لنا ان نتوکل.»
آنکه هر که توکل کند در حریم محبت حق در میآید که بهترین عطاها است: «ان اللّه یحب المتوکلین».
آنکه هر که توکل کند حق تعالی کار او بسازد. او متوکلان را دستگیر است و بسنده «و من یتوکل».
و هرکه توکل برو کند بیزحمت روزی او به سهولت برساند. چنانکه حضرت مصطفی فرمود: «لو توکلتم علی اللّه حق توکله لرزقکم کالطیر تغذ خصاما و نروح بطا«نا»»، یعنی روزی یابید چنانکه مرغان در هوا و وحوش در صحرا بامداد کنندشکمها تهی و شبانگاه کنند شکمها پر و سیر.
یکی در نفس که خیر خود در صحبت او داند، و این توکلجاهلان است.
دوم توکلی است برمال که نجات جان و سبب حیات خود از وی داند، و این توکل عاقلان است.
سوم توکلی است بر خلق، و این توکل مخذولان است.
و چهارم توکلی است برحق‑جل جلاله‑که بداند که رزق و اجل و سعادت و شقاوت در تحت قدرت او است. هر که را برداشت مقبول گشت و هر که را بگذاشت مردود گشت. این توکل اهل ایمان است.
و در اهل تصوف این نوع توکل موجود باشد. در هیچ چیز دل نبندند. از همه منقطع شوند و به حق تعالی متصل گردند. لاجرم حق تعالی در همهٔ احوال یار ایشان باشد که «و من یتوکل کل علی اللّه فهو حسبه ان اللّه بالغ امره». برمنتوکل کنید اگر ایمان و یقین درست دارید، «و علی اللّه فتو کلوا ان کنتم مؤمنین».
سهل بن عبداللّه‑رحمة اللّه علیه‑گفته است علامت توکل آن است که سؤال نکند و روی ناخوش ندارد.
بایزید‑قدس اللّه روحه العزیز‑را از توکلپرسیدند. روی با مسلم دیلمی کرد گفت در توکل چه گوئی؟ گفت آنکه در صحرا تنها بمانی و از چپ و راست تو سباع بگیرند، چنانکه به هیچ وجه روی گریختن بنماند. درمیان این همه اعتراضی در سر تو نجنبد.بایزید‑قدس اللّه روحه‑این بشنید گفت نزدیک است به توکل. اما اگر اهل بهشت را بینی در نعمت نازان، و اهل دوزخرا بینی در آتش گدازان، و در اندرون تو تمیزی پدید آید از زمرهٔ متوکلان بیرون آمدی.
ابونصر سراجگوید شرط توکل آن است کهبوتراب نخشبیگفته است که خود را در دریای عبودیت افگنی و دل با خدا بسته داری و با کفایت آرام گیری. اگر دهد شکری کنی و اگر باز گیرد صبر کنی.
ابوالعباس فرغانیگویدابراهیم خواصدر توکل یگانه بود و باریک فرا گرفتی.لیکن سوزن و ریسمان و رکوه و ناخن پیرا از وی خالی نبودی و غایب، گفتند یا اسحق نه آن همه چیزها منع میکنی، این چرا داری؟ گفت این چیزها توکل را به زیان نیاورد و خدای را بر ما فریضههاست و درویش یک جامه دارد و چون بدرد سوزن و رشته ندارد وی را به نماز متهم میدارد.
چنین گفته است اول قدم در توکل آن است که بنده خود را در پیش قدرت حق‑سبحانه و تعالی‑چنان دارد که مرده در پیش غسال که وی را هیچ تدبیر و حرکتی نباشد، که اگر حرکتی کند در طلب رزق خود از حد توکل بیفتد. ازآنکه حرکت در طلب نصیب خود جز شک در تقدیر نباشد.
رویم‑رحمة اللّه علیه‑را از توکل پرسیدند، گفت اعتماد کردن بر وعدهای که حق تعالی کرده است.
و نیز باید که مرد در توکل چنان باشد که وی را حمایت گاهی نباشد و نداند که مقصد وی کجاستو دل در هیچ مخلوق نبندد.
چنانکهابراهیم ادهم‑رحمة اللّه علیه‑حکایت کند که در بادیه میرفتم بر طریق توکل. هاتفیآواز داد. بازنگرستم. گفت یا ابراهیم اگر توکل میکنی و میطلبی نزدیک ما ملازم باش تا توکل درست گردد. امید تو در آن باشد که به شهر خواهی رسیدن ترا بدان داشت که در راه طریقت توکل سپری. طمع از همهٔ شهرها بریده گردان و درین بادیه متوکل شو. گور برکن و نفس خود را درو دفن کن و دنیا و اهل اورا فراموش کن که حقیقت توکل کاملتر از آن است که هرکس بدو رسد.
و این مقدار که گفتیم از اسرار توکل در اهل تصوف موجود باشد، وایشان داد توکل توانند دادن که حق تعالی ایشان را مدد دهد و راه توکل جز به مدد ایزدی قطع نتوان کرد.
اصلتوکل کار به حق سپردن است. نوشندگان ارباب تحقیق و پوشندگان خلعت توفیق در معنی توکل در بیان سفتهاند، گفتهاند:
«التوکل خلع الارباب و قطع الاسباب». یعنی ارباب دنیا بگذار و نظر به اسباب فانی مگذار.
شبلی گفت: «التوکل نسیان ما سوی اللّه»، توکل آنست که رقم نسیان بر صحیفهٔ هر دو عالم کشی و دنیا و عقبی فراموش کنی، و از هر چه دون اوست فارغ شوی، و دل بر درگاه حضرت اله داری.
«و قیل: اکتفاء العبد الذلیل بارب الجلیل کاکتفاء الخلیل باجلیل، حتی لم ینظر الی عنایة جبریل.»
و قیل: نفی الشکوک والتفویض الی ملک الملوک.
و گفتهاند توکل اعتماد کردن است بر قضا و تمسک به فضل خدای.
پس معلوم شد که در بوستان ایمان هیچ گل از گل توکل خوشبویتر نیست. جهد کن تا در تو گِل توکل به مشام جان خود رسانی تا از فوایح و فضایل و فواید آن محروم نگردی.
از فضایل توکل یکی انقیاد امر حق است که در چند آیت به توکل فرمود:
«توکل علی «اللّه» و توکل علی العزیز».
متابعت انبیاست که همه متوکل بودهاند. «قال نوح: فعلی اللّه توکلت. و قال هود: انی توکلت علی اللّه. و قالت الرسول: و ما لنا ان نتوکل.»
آنکه هر که توکل کند در حریم محبت حق در میآید که بهترین عطاها است: «ان اللّه یحب المتوکلین».
آنکه هر که توکل کند حق تعالی کار او بسازد. او متوکلان را دستگیر است و بسنده «و من یتوکل».
و هرکه توکل برو کند بیزحمت روزی او به سهولت برساند. چنانکه حضرت مصطفی فرمود: «لو توکلتم علی اللّه حق توکله لرزقکم کالطیر تغذ خصاما و نروح بطا«نا»»، یعنی روزی یابید چنانکه مرغان در هوا و وحوش در صحرا بامداد کنندشکمها تهی و شبانگاه کنند شکمها پر و سیر.
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۷۴
ای خدایت زهر بلاحافظ
من برفتم ترا خداحافظ
غیر حق حافظی نمی بینم
حق ترا باد دائما حافظ
حافظ کشتی ار خداست ببحر
چه غم ار نیست ناخدا حافظ
ساقیا می ده و ز کس مندیش
زانکه باشد خدای ما حافظ
دیگر از مدعی چرا ترسم
شد حفیظم بمدعا حافظ
آنکه حفظش زمین بپا دارد
دائما هست در سما حافظ
نظم حافظ شنید نور و بگفت
مرحبا نظم و مرحبا حافظ
من برفتم ترا خداحافظ
غیر حق حافظی نمی بینم
حق ترا باد دائما حافظ
حافظ کشتی ار خداست ببحر
چه غم ار نیست ناخدا حافظ
ساقیا می ده و ز کس مندیش
زانکه باشد خدای ما حافظ
دیگر از مدعی چرا ترسم
شد حفیظم بمدعا حافظ
آنکه حفظش زمین بپا دارد
دائما هست در سما حافظ
نظم حافظ شنید نور و بگفت
مرحبا نظم و مرحبا حافظ
نهج البلاغه : خطبه ها
يارى خواستن از خدا در مشكلات اقتصادی
و من دعاء له عليهالسلام يلتجئ إلى اللّه أن يغنيه اَللَّهُمَّ صُنْ وَجْهِي بِالْيَسَارِ وَ لاَ تَبْذُلْ جَاهِيَ بِالْإِقْتَارِ فَأَسْتَرْزِقَ طَالِبِي رِزْقِكَ وَ أَسْتَعْطِفَ شِرَارَ خَلْقِكَ وَ أُبْتَلَى بِحَمْدِ مَنْ أَعْطَانِي وَ أُفْتَتَنَ بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنِي
وَ أَنْتَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِكَ كُلِّهِ وَلِيُّ اَلْإِعْطَاءِ وَ اَلْمَنْعِ إِنَّكَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
وَ أَنْتَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِكَ كُلِّهِ وَلِيُّ اَلْإِعْطَاءِ وَ اَلْمَنْعِ إِنَّكَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
نهج البلاغه : خطبه ها
يارى خواستن از خدا در مشكلات اقتصادی
و من دعاء له عليهالسلام يلتجئ إلى اللّه أن يغنيه اَللَّهُمَّ صُنْ وَجْهِي بِالْيَسَارِ وَ لاَ تَبْذُلْ جَاهِيَ بِالْإِقْتَارِ فَأَسْتَرْزِقَ طَالِبِي رِزْقِكَ وَ أَسْتَعْطِفَ شِرَارَ خَلْقِكَ وَ أُبْتَلَى بِحَمْدِ مَنْ أَعْطَانِي وَ أُفْتَتَنَ بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنِي
وَ أَنْتَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِكَ كُلِّهِ وَلِيُّ اَلْإِعْطَاءِ وَ اَلْمَنْعِ إِنَّكَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
وَ أَنْتَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِكَ كُلِّهِ وَلِيُّ اَلْإِعْطَاءِ وَ اَلْمَنْعِ إِنَّكَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
نهج البلاغه : خطبه ها
درخواست هدایت از خداوند
و من دعاء له عليهالسلام يلجأ فيه إلى اللّه ليهديه إلى الرشاد اَللَّهُمَّ إِنَّكَ آنَسُ اَلْآنِسِينَ لِأَوْلِيَائِكَ وَ أَحْضَرُهُمْ بِالْكِفَايَةِ لِلْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيْكَ تُشَاهِدُهُمْ فِي سَرَائِرِهِمْ وَ تَطَّلِعُ عَلَيْهِمْ فِي ضَمَائِرِهِمْ وَ تَعْلَمُ مَبْلَغَ بَصَائِرِهِمْ فَأَسْرَارُهُمْ لَكَ مَكْشُوفَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَيْكَ مَلْهُوفَةٌ
إِنْ أَوْحَشَتْهُمُ اَلْغُرْبَةُ آنَسَهُمْ ذِكْرُكَ وَ إِنْ صُبَّتْ عَلَيْهِمُ اَلْمَصَائِبُ لَجَئُوا إِلَى اَلاِسْتِجَارَةِ بِكَ عِلْماً بِأَنَّ أَزِمَّةَ اَلْأُمُورِ بِيَدِكَ وَ مَصَادِرَهَا عَنْ قَضَائِكَ
اَللَّهُمَّ إِنْ فَهِهْتُ عَنْ مَسْأَلَتِي أَوْ عَمِيتُ عَنْ طِلْبَتِي فَدُلَّنِي عَلَى مَصَالِحِي وَ خُذْ بِقَلْبِي إِلَى مَرَاشِدِي فَلَيْسَ ذَلِكَ بِنُكْرٍ مِنْ هِدَايَاتِكَ وَ لاَ بِبِدْعٍ مِنْ كِفَايَاتِكَ
اَللَّهُمَّ اِحْمِلْنِي عَلَى عَفْوِكَ وَ لاَ تَحْمِلْنِي عَلَى عَدْلِكَ
إِنْ أَوْحَشَتْهُمُ اَلْغُرْبَةُ آنَسَهُمْ ذِكْرُكَ وَ إِنْ صُبَّتْ عَلَيْهِمُ اَلْمَصَائِبُ لَجَئُوا إِلَى اَلاِسْتِجَارَةِ بِكَ عِلْماً بِأَنَّ أَزِمَّةَ اَلْأُمُورِ بِيَدِكَ وَ مَصَادِرَهَا عَنْ قَضَائِكَ
اَللَّهُمَّ إِنْ فَهِهْتُ عَنْ مَسْأَلَتِي أَوْ عَمِيتُ عَنْ طِلْبَتِي فَدُلَّنِي عَلَى مَصَالِحِي وَ خُذْ بِقَلْبِي إِلَى مَرَاشِدِي فَلَيْسَ ذَلِكَ بِنُكْرٍ مِنْ هِدَايَاتِكَ وَ لاَ بِبِدْعٍ مِنْ كِفَايَاتِكَ
اَللَّهُمَّ اِحْمِلْنِي عَلَى عَفْوِكَ وَ لاَ تَحْمِلْنِي عَلَى عَدْلِكَ
نهج البلاغه : حکمت ها
پرهيز از اندوه برای روزی
وَ قَالَ عليهالسلام يَا اِبْنَ آدَمَ اَلرِّزْقُ رِزْقَانِ رِزْقٌ تَطْلُبُهُ وَ رِزْقٌ يَطْلُبُكَ فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاكَ
فَلاَ تَحْمِلْ هَمَّ سَنَتِكَ عَلَى هَمِّ يَوْمِكَ كَفَاكَ كُلُّ يَوْمٍ عَلَى مَا فِيهِ فَإِنْ تَكُنِ اَلسَّنَةُ مِنْ عُمُرِكَ فَإِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى سَيُؤْتِيكَ فِي كُلِّ غَدٍ جَدِيدٍ مَا قَسَمَ لَكَ وَ إِنْ لَمْ تَكُنِ اَلسَّنَةُ مِنْ عُمُرِكَ فَمَا تَصْنَعُ بِالْهَمِّ فِيمَا لَيْسَ لَكَ
وَ لَنْ يَسْبِقَكَ إِلَى رِزْقِكَ طَالِبٌ وَ لَنْ يَغْلِبَكَ عَلَيْهِ غَالِبٌ وَ لَنْ يُبْطِئَ عَنْكَ مَا قَدْ قُدِّرَ لَكَ
قال الرضي و قد مضى هذا الكلام فيما تقدم من هذا الباب إلا أنه هاهنا أوضح و أشرح فلذلك كررناه على القاعدة المقررة في أول الكتاب
فَلاَ تَحْمِلْ هَمَّ سَنَتِكَ عَلَى هَمِّ يَوْمِكَ كَفَاكَ كُلُّ يَوْمٍ عَلَى مَا فِيهِ فَإِنْ تَكُنِ اَلسَّنَةُ مِنْ عُمُرِكَ فَإِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى سَيُؤْتِيكَ فِي كُلِّ غَدٍ جَدِيدٍ مَا قَسَمَ لَكَ وَ إِنْ لَمْ تَكُنِ اَلسَّنَةُ مِنْ عُمُرِكَ فَمَا تَصْنَعُ بِالْهَمِّ فِيمَا لَيْسَ لَكَ
وَ لَنْ يَسْبِقَكَ إِلَى رِزْقِكَ طَالِبٌ وَ لَنْ يَغْلِبَكَ عَلَيْهِ غَالِبٌ وَ لَنْ يُبْطِئَ عَنْكَ مَا قَدْ قُدِّرَ لَكَ
قال الرضي و قد مضى هذا الكلام فيما تقدم من هذا الباب إلا أنه هاهنا أوضح و أشرح فلذلك كررناه على القاعدة المقررة في أول الكتاب
امام سجاد علیهالسلام : با ترجمه حسین انصاریان
دعای 29 ) دعا به وقت تنگی رزق و روزی
وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِذَا قُتِّرَ عَلَيْهِ الرِّزْقُ
﴿1﴾ اللَّهُمَّ إِنَّكَ ابْتَلَيْتَنَا فِي أَرْزَاقِنَا بِسُوءِ الظَّنِّ ، وَ فِي آجَالِنَا بِطُولِ الْأَمَلِ حَتَّى الَْتمَسْنَا أَرْزَاقَكَ مِنْ عِنْدِ الْمَرْزُوقِينَ ، وَ طَمِعْنَا بِآمَالِنَا فِي أَعْمَارِ الْمُعَمَّرِينَ .
﴿2﴾ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ هَبْ لَنَا يَقِيناً صَادِقاً تَكْفِينَا بِهِ مِنْ مَؤُونَةِ الطَّلَبِ ، وَ أَلْهِمْنَا ثِقَةً خَالِصَةً تُعْفِينَا بِهَا مِنْ شِدَّةِ النَّصَبِ
﴿3﴾ وَ اجْعَلْ مَا صَرَّحْتَ بِهِ مِنْ عِدَتِكَ فِي وَحْيِكَ ، وَ أَتْبَعْتَهُ مِنْ قَسَمِكَ فِي كِتَابِكَ ، قَاطِعاً لِاهْتَِمامِنَا بِالرِّزْقِ الَّذِي تَكَفَّلْتَ بِهِ ، وَ حَسْماً لِلاِشْتِغَالِ بِمَا ضَمِنْتَ الْكِفَايَةَ لَهُ
﴿4﴾ فَقُلْتَ وَ قَوْلُكَ الْحَقُّ الْأَصْدَقُ ، وَ أَقْسَمْتَ وَ قَسَمُكَ الْأَبَرُّ الْأَوْفَى ﴿وَ فِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ﴾.
﴿5﴾ ثُمَّ قُلْتَ ﴿فَوَ رَبِّ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ﴾.
﴿1﴾ اللَّهُمَّ إِنَّكَ ابْتَلَيْتَنَا فِي أَرْزَاقِنَا بِسُوءِ الظَّنِّ ، وَ فِي آجَالِنَا بِطُولِ الْأَمَلِ حَتَّى الَْتمَسْنَا أَرْزَاقَكَ مِنْ عِنْدِ الْمَرْزُوقِينَ ، وَ طَمِعْنَا بِآمَالِنَا فِي أَعْمَارِ الْمُعَمَّرِينَ .
﴿2﴾ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ هَبْ لَنَا يَقِيناً صَادِقاً تَكْفِينَا بِهِ مِنْ مَؤُونَةِ الطَّلَبِ ، وَ أَلْهِمْنَا ثِقَةً خَالِصَةً تُعْفِينَا بِهَا مِنْ شِدَّةِ النَّصَبِ
﴿3﴾ وَ اجْعَلْ مَا صَرَّحْتَ بِهِ مِنْ عِدَتِكَ فِي وَحْيِكَ ، وَ أَتْبَعْتَهُ مِنْ قَسَمِكَ فِي كِتَابِكَ ، قَاطِعاً لِاهْتَِمامِنَا بِالرِّزْقِ الَّذِي تَكَفَّلْتَ بِهِ ، وَ حَسْماً لِلاِشْتِغَالِ بِمَا ضَمِنْتَ الْكِفَايَةَ لَهُ
﴿4﴾ فَقُلْتَ وَ قَوْلُكَ الْحَقُّ الْأَصْدَقُ ، وَ أَقْسَمْتَ وَ قَسَمُكَ الْأَبَرُّ الْأَوْفَى ﴿وَ فِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ﴾.
﴿5﴾ ثُمَّ قُلْتَ ﴿فَوَ رَبِّ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ﴾.
مفاتیح الجنان : مناجات
مناجات مفتقرین
المناجاة الحادیة عشرة: مناجاة المفتقرین
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
إِلهِی کسْرِی لَایجْبُرُهُ إِلّا لُطْفُک وَ حَنانُک، وَ فَقْرِی لَایغْنِیهِ إِلّا عَطْفُک وَ إِحْسَانُک، وَ رَوْعَتِی لَایسَکنُها إِلّا أَمانُک، وَ ذِلَّتِی لَایعِزُّها إِلّا سُلْطانُک، وَ أُمْنِیتِی لَایبَلِّغُنِیها إِلّا فَضْلُک، وَ خَلَّتِی لَایسُدُّها إِلّا طَوْلُک، وَ حَاجَتِی لَا یقْضِیها غَیرُک، وَ کَرْبِی لَایفَرِّجُهُ سِوَی رَحْمَتِک، وَ ضُرِّی لَایکشِفُهُ غَیرُ رَأْفَتِک،
وَ غُلَّتِی لَایبَرِّدُها إِلّا وَصْلُک، وَلَوْعَتِی لَایطْفِیها إِلّا لِقاؤُک، وَ شَوْقِی إِلَیک لَایبُلُّهُ إِلّا النَّظَرُ إِلَی وَجْهِک، وَ قَرارِی لَایقِرُّ دُونَ دُنُوِّی مِنْک؛ وَلَهْفَتِی لَا یرُدُّها إِلّا رَوْحُک، وَ سُقْمِی لَایشْفِیهِ إِلّا طِبُّک، وَ غَمِّی لَایزِیلُهُ إِلّا قُرْبُک، وَ جُرْحِی لَایبْرِئُهُ إِلّا صَفْحُک، وَرَینُ قَلْبِی لَایجْلُوهُ إِلّا عَفْوُک، وَ وَسْوَاسُ صَدْرِی لَایزِیحُهُ إِلّا أَمْرُک.
فَیا مُنْتَهی أَمَلِ الْآمِلِینَ، وَیا غَایةَ سُؤْلِ السَّائِلِینَ، وَیا أَقْصَی طَلِبَةِ الطَّالِبِینَ، وَیا أَعْلَی رَغْبَةِ الرَّاغِبِینَ، وَیا وَلِی الصَّالِحِینَ، وَیا أَمانَ الْخَائِفِینَ، وَیا مُجِیبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّینَ، وَیا ذُخْرَ الْمُعْدِمِینَ، وَیا کنْزَ الْبَائِسِینَ، وَیا غِیاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ؛ وَیا قَاضِی حَوَائِجِ الْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاکینِ، وَیا أَکرَمَ الْأَکرَمِینَ، وَیا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ،
لَک تَخَضُّعِی وَ سُؤالِی، وَ إِلَیک تَضَرُّعِی وَابْتِهالِی، أَسْأَلُک أَنْ تُنِیلَنِی مِنْ رَوْحِ رِضْوانِک، وَ تُدِیمَ عَلَی نِعَمَ امْتِنانِک، وَهَا أَنَا بِبابِ کرَمِک واقِفٌ، وَ لِنَفَحاتِ بِرِّک مُتَعَرِّضٌ، وَبِحَبْلِک الشَّدِیدِ مُعْتَصِمٌ، وَبِعُرْوَتِک الْوُثْقی مُتَمَسِّک.
إِلهِی ارْحَمْ عَبْدَک الذَّلِیلَ، ذَا اللِّسَانِ الْکلِیلِ، وَالْعَمَلِ الْقَلِیلِ، وَامْنُنْ عَلَیهِ بِطَوْلِک الْجَزِیلِ، وَاکنُفْهُ تَحْتَ ظِلِّک الظَّلِیلِ، یا کرِیمُ یا جَمِیلُ، یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
إِلهِی کسْرِی لَایجْبُرُهُ إِلّا لُطْفُک وَ حَنانُک، وَ فَقْرِی لَایغْنِیهِ إِلّا عَطْفُک وَ إِحْسَانُک، وَ رَوْعَتِی لَایسَکنُها إِلّا أَمانُک، وَ ذِلَّتِی لَایعِزُّها إِلّا سُلْطانُک، وَ أُمْنِیتِی لَایبَلِّغُنِیها إِلّا فَضْلُک، وَ خَلَّتِی لَایسُدُّها إِلّا طَوْلُک، وَ حَاجَتِی لَا یقْضِیها غَیرُک، وَ کَرْبِی لَایفَرِّجُهُ سِوَی رَحْمَتِک، وَ ضُرِّی لَایکشِفُهُ غَیرُ رَأْفَتِک،
وَ غُلَّتِی لَایبَرِّدُها إِلّا وَصْلُک، وَلَوْعَتِی لَایطْفِیها إِلّا لِقاؤُک، وَ شَوْقِی إِلَیک لَایبُلُّهُ إِلّا النَّظَرُ إِلَی وَجْهِک، وَ قَرارِی لَایقِرُّ دُونَ دُنُوِّی مِنْک؛ وَلَهْفَتِی لَا یرُدُّها إِلّا رَوْحُک، وَ سُقْمِی لَایشْفِیهِ إِلّا طِبُّک، وَ غَمِّی لَایزِیلُهُ إِلّا قُرْبُک، وَ جُرْحِی لَایبْرِئُهُ إِلّا صَفْحُک، وَرَینُ قَلْبِی لَایجْلُوهُ إِلّا عَفْوُک، وَ وَسْوَاسُ صَدْرِی لَایزِیحُهُ إِلّا أَمْرُک.
فَیا مُنْتَهی أَمَلِ الْآمِلِینَ، وَیا غَایةَ سُؤْلِ السَّائِلِینَ، وَیا أَقْصَی طَلِبَةِ الطَّالِبِینَ، وَیا أَعْلَی رَغْبَةِ الرَّاغِبِینَ، وَیا وَلِی الصَّالِحِینَ، وَیا أَمانَ الْخَائِفِینَ، وَیا مُجِیبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّینَ، وَیا ذُخْرَ الْمُعْدِمِینَ، وَیا کنْزَ الْبَائِسِینَ، وَیا غِیاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ؛ وَیا قَاضِی حَوَائِجِ الْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاکینِ، وَیا أَکرَمَ الْأَکرَمِینَ، وَیا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ،
لَک تَخَضُّعِی وَ سُؤالِی، وَ إِلَیک تَضَرُّعِی وَابْتِهالِی، أَسْأَلُک أَنْ تُنِیلَنِی مِنْ رَوْحِ رِضْوانِک، وَ تُدِیمَ عَلَی نِعَمَ امْتِنانِک، وَهَا أَنَا بِبابِ کرَمِک واقِفٌ، وَ لِنَفَحاتِ بِرِّک مُتَعَرِّضٌ، وَبِحَبْلِک الشَّدِیدِ مُعْتَصِمٌ، وَبِعُرْوَتِک الْوُثْقی مُتَمَسِّک.
إِلهِی ارْحَمْ عَبْدَک الذَّلِیلَ، ذَا اللِّسَانِ الْکلِیلِ، وَالْعَمَلِ الْقَلِیلِ، وَامْنُنْ عَلَیهِ بِطَوْلِک الْجَزِیلِ، وَاکنُفْهُ تَحْتَ ظِلِّک الظَّلِیلِ، یا کرِیمُ یا جَمِیلُ، یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.