عبارات مورد جستجو در ۱۱ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۱
شهری عشقم، چو مجنون در بیابان نیستم
اخگر دل‌زنده‌ام، محتاج دامان نیستم
شبنم خود را به همت می‌برم بر آسمان
در کمین جذبهٔ خورشید تابان نیستم
دور کردن منزل نزدیک را از عقل نیست
چون سکندر درتلاش آب حیوان نیستم
بوی یوسف می‌کشم از چشم چون دستار خویش
چشم بر راه صبا چون پیر کنعان نیستم
گر چه خار رهگذارم، همتم کوتاه نیست
هر زمان با دامنی دست و گریبان نیستم
کرده‌ام با خاکساری جمع اوج اعتبار
خار دیوارم، وبال هیچ دامان نیستم
نیست چون بوی گل از من تنگ جا بر هیچ کس
در گلستانم، ولیکن در گلستان نیستم
نان من پخته است چون خورشید، هر جا می‌روم
در تنور آتشین ز اندیشهٔ نان نیستم
گوش تا گوش زمین از گفتگوی من پرست
در سخن صائب چو طوطی تنگ میدان نیستم
محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵
گیرم که به چشم خلق پوید دشمن
با من ره غالبیت اندر همه فن
با این چه کند که خود یقین می‌داند
کو مغلوبست و غالب مطلق من
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۲
من که خاقانیم حساب جهان
جو به جو کرده‌ام به دست خرد
همت من عیار ناکس و کس
دید چون بر محک معنی زد
نیست از ناکسان مرا طالع
آزمودم به جمله طالع خود
هیچ بد گوهرم نگوید نیک
هیچ نیک اخترم نخواهد بد
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵
هر کار که هست در جهان، پیشهٔ ماست
هر شیر دلی که هست، در بیشهٔ ماست
از ما مگذر که چون ببینی به یقین
زان خرم و خوب تر در اندیشهٔ ماست
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۹
نخواهد برد جان از رشک ما خصم عنود ما
سواد کلک ما مشک است، بر زخم حسود ما
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۸۸۶
ننگ منت بر نتابد همت مردانه ام
می رسد از آب خود مانند گوهر دانه ام
همتم هرگز نشد خجلت کش احسان کمی
هیچگه از ریزش باران نشد تر دانه ام
می رساند رزق ما هر جا بود خود را به ما
همچو مور از خویش بیرون آورد پر دانه ام
من که از طور تجلی شعله افروز دلم
کی گذارد برق بی زنهار پا بر دانه ام
ایرانشان : کوش‌نامه
بخش ۷۸ - آهنگ جنگ
بدو آتبین گفت دادی تو داد
از این بیش گفتار دیگر مباد
سپه باز گردان تو ایدر بپای
که با تو بکوشم به زور خدای
بفرمود تا بازپس شد سپاه
سوی لشکر خویشتن رفت شاه
بپوشید خفتان و ساز نبرد
دل لشکر از رنج او شد بدرد
سپاه از عنانش برآویختند
خروش از دل و جان برانگیختند
که شاها، مخور با سپه زینهار
بمان تا کند دیگری کارزار
که پرگست، اگر بر تو آید گزند
بمانیم بیچاره و مستمند
برآرد ز خرد و بزرگ او دمار
نیابیم از او کس به جان زینهار
به پاسخ چنین گفت شیر دلیر
که از گرگ، هرگز نترسید شیر
شما در مدارید از این کار ننگ
که من دیده ام رزم مردان جنگ
بکوشم بدان سان که دارم توان
دل شیر دارم تن خسروان
به نیروی یزدان بر آرم دمار
از این دیو چهره در این کارزار
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۰
زانگه که مرا بیافریده است خدای
هر روز فزون بود مرا دانش و رأی
گر بفکندم طعنه بدگوی ز پای
بتواند کند کوه را باد ز جای
نسیمی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
آنم که خدای محض در پشت من است
وین قوت کاینات در مشت من است
منزل که قمر دارد و فرقان که رسول
اندر عدد حرف ده انگشت من است
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۲۱۶ - ایضااز دیباچه شاهنامه
گر ژنده گشت و کهن رختم چه باک که من
بافنده هنرم جولاهه سخنم
من شوخدیده نیم ز آیین رمیده نیم
پاکست دل منگر این رخت شوخکنم
گردون زمین من است ابر آستین من است
مه پوستین من است خورشید پیرهنم
راه خدا نهلم کزان سرشته گلم
آباد ازوست دلم آزاد ازوست تنم
گر آسمان بدلم صد کوه بار کند
از نوک خامه خود فرهاد کوهکنم
از روزگار سیه خار است در جگرم
وز نام فرخ شه شهد است در دهنم
گر بخت یار شود کار استوار شود
این شهد را بمزم و آن خار را بکنم
هر جا که بارگهی است خورشید بارگهم
هر جا که انجمنی است سالار انجمنم
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
گفتی که به شیرمردی آرم زیرت
واندازم در معرض صد شمشیرت
من شیر بدم گیرم و شمشیر بدست
نز شیر بترسم و نه از شمشیرت