عبارات مورد جستجو در ۱۰ گوهر پیدا شد:
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۱۶
خشخاش که آرایش حلواش کنند
گه در کف و گاه در دهن جاش کنند
برند برای ریزهٔ چند سرش
وانگه سر زیر و پای بالاش کنند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۲۸
این بنده مراعات نداند کردن
زیرا که به گل رفته فرو تا گردن
این مستی ما چو مستی مستان نیست
پیداست حد مستی افیون خوردن
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۳۶۹
از بس کتاب در گرو باده کرده‌ایم
امروز خشت میکده‌ها از کتاب ماست !
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۸۳۹
می‌ خوردن مدام مرا بی‌دماغ کرد
عادت به هر دوا که کنی بی‌اثر شود
ملک‌الشعرای بهار : مثنویات
شمارهٔ ۱۷ - مطایبه
ای از برما به خشم رفته
رخ بی‌سببی زما نهفته
ما را گنهی به جز وفا نیست
بهر چه تو را هوای ما نیست‌؟
آخر نه من و تو یار بودیم
بر عهد هم استوار بودیم
بهر چه ز ما گسستی ای دوست
در بر رخ‌دوست‌بستی‌ای دوست
عهدی به هزار وعده بستی
گر بستی عهد، چون شکستی
بازآی که خاک پات گردم
تو جان منی‌، فدات گردم
دستی بکشم به ساق پایت
سیگار بپچم از برایت
جام عرقی دهم به دستت
سازم ز خمار باده مستت
بینم شب و روز با جلالت
وز نعشهٔ چرس در خیالت
از بهر تو ای نگار بنگی
گویم غزلی بدین قشنگی
ملک‌الشعرای بهار : مثنویات
شمارهٔ ۶۴ - رفیق بد
به روزی مبارک ز ماه صیام
به‌خود، خوردن روزه کردم حرام
سحر خوردم و خفت بعد از نماز
بپا خاست پایان روز دراز
شدم تا به مسجد نمازی کنم
بر پاک یزدان نیازی کنم
ز مسجد مرا دیو کج کرد راه
شدم با رفیقی سوی خانقاه
بجای نماز اندر آن قعر تنگ
زدم بی‌محابا دو قلاج بنگ
وزان جایگه با یکی باده‌خوار
کشیدم به میخانه رطلی سه‌چار
شکم خالی و سرپر از دود بنگ
زد آتش به جان بادهٔ لعل‌ رنگ
رفیقی مقامر کشیدم مهار
مرا برد از آنجا به بزم قمار
هرآن سیم کاندر میان داشتم
زکف دادم و روی برکاشتم
ز مستی سر از پای نشناختم
یکایک زر و سیم درباختم
وز آنجا سوی خانه کردم شتاب
چپ‌و راست‌پ‌رینده‌،‌سست‌وخراب
شکم خالی وکیسه پرداخته
تن از بنگ و می ناتوان ساخته
پی شب‌ نشینی که معهود بود
شدم تا به کویی که ‌مقصود بود
ز دیوارها مشت و سیلی‌خوران
زنان خوبش راگه بر‌بن گه برآن
زدم دست تا حلقه بر در زنم
که چون حلقه خمید ناگه تنم
بپیچید پایم به سر حلقه‌وار
زدم‌حلقه بر پای‌آن در چو مار
پس ازمن رفیقی به من برگذشت
مرا دید و دودش بسر درگذشت
بدان خانه‌ام برد از آن جایگاه
به‌وضعی پریشان و حالی تباه
رفیقان چو نبضم نگه‌داشتند
مرا جملگی مرده پنداشتند
پریده رخ و قفل گشته دهان
نفس را، ره آمد وشد نهان
بشولیده مندیل و پاره قبا
وز آب وگل آهار داده عبا
رفیقان به درمان بپرداختند
وز افیون دم عیسوی ساختند
پس از نیمه‌شب این تن نیمه‌جان
بپا خاست زان معجزآسا دخان
من از ناچرانی به کردار نی
جدل کرده با بنگ و افیون و می
عجب‌دارم‌از مرگ بی‌دست‌و پای
کِم از پا نیفکند و ماندم بجای
چه‌ سود از پدر درس صوم‌ و صلواه
چو بودند یاران به دیگر صفات
رفیق بد و نامد روزگار
ز بن برکند پند آموزگار
ببین کم‌به‌جان‌وبه‌خون‌و به‌پوست
به یک شب چه‌آمد ازین‌ چار دوست
به جان دارم از یار پنجم سپاس
که‌بردم سوی‌خانه‌بعد از سه‌پاس
چو خواهی بدانی همی راز من
ببین تا چه مردیست انباز من
حکیم نزاری : دستورنامه
بخش ۱۴ - شهرت به شرب مدام
چو مشهور گشتم به شرب مدام
نبد چاره از محفل خاص و عام
دگر باره نفرت بِزد راه من
شد آن کار بر عکسِ دلخواه من
غم این و تیمار آنم گرفت
ملالت گریبان جانم گرفت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٢٣
ز یاری در خماری باده جستم
گمانم بود کاورا بنگ نیکست
میم کم داد لیکن بد نباشد
ز چشم کور اشک لنگ نیکست
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۲
آن خواجه که کم باد ز عالم نامش
تریاکی بس اگر دهم دشنامش
چون قبه خشخاش گرش تیغ زنم
تریاک برون تراود از اندامش
ایرج میرزا : قطعه ها
جهاد اکبر
شب در بساط احرار از التفات سردار
کنیاک بود بسیار تریاک بود بی مر
هر کس به نشوه یی تاخت با نشوه کار خود ساخت
من هم زدم به وافور از حد خود فزون تر
تریاک مُفت دیدم هی بستم و کشیدم
غافل که صبح آن شب آید مرا چه بر سر
گشت از وفور وافور یُبس مزاج موفور
چونان که صبح ماندم در مستراح مضطر
تریاکیان الدنگ سازند سنده را سنگ
چون قافیه شود تنگ وسعت فُتد به مَدبر
یک ربع مات بودم زان پس به جد فزودم
تا جای تو نمودم خالی من ای برادر
تا سیل خون نیامد سنده برون نیامد
چیزی ز کون نیامد جز پشکل محجر
الحق که ریدن ما تریاکیان بدبخت
باشد جهاد با نفس یعنی جهاد اکبر