عبارات مورد جستجو در ۲۵ گوهر پیدا شد:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۲۸
جان ما را هر نفس، بستان نو
گوش ما را هر نفس، دستان نو
ماهیانیم اندران دریا که هست
روز روزش گوهر و مرجان نو
تا فسون هیچ کس را نشنوی
این جهان کهنه را برهان نو
عیش ما نقد است، وان گه نقد نو
ذات ما کان است، وان گه کان نو
این شکر خور این شکر، کز ذوق او
میدهد اندر دهان دندان نو
جمله جان شو، ارکسی پرسد تو را
تو کهیی؟ گو، هر زمانی جان نو
من زمین را لقمهام، لیکن زمین
رویدش زین لقمه صد لقمان نو
زرد گشتی از خزان، غمگین مشو
در خزان بین تاب تابستان نو
گوش ما را هر نفس، دستان نو
ماهیانیم اندران دریا که هست
روز روزش گوهر و مرجان نو
تا فسون هیچ کس را نشنوی
این جهان کهنه را برهان نو
عیش ما نقد است، وان گه نقد نو
ذات ما کان است، وان گه کان نو
این شکر خور این شکر، کز ذوق او
میدهد اندر دهان دندان نو
جمله جان شو، ارکسی پرسد تو را
تو کهیی؟ گو، هر زمانی جان نو
من زمین را لقمهام، لیکن زمین
رویدش زین لقمه صد لقمان نو
زرد گشتی از خزان، غمگین مشو
در خزان بین تاب تابستان نو
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۴۰
ننشیند آتشم چو ز حق خاست آرزو
زین سو نظر مکن، که از آن جاست آرزو
تردامنم مبین، که از آن بحرتر شدم
گر گوهری، ببین که چه دریاست آرزو
شست حق است آرزو و روح ماهی است
صیاد جان فداست، چه زیباست آرزو
چون این جهان نبود، خدا بود در کمال
زآوردن من و تو چه میخواست آرزو
گر آرزو کژ است، درو راستی بسی ست
نی، کز کژی و راست مبراست آرزو
آن کان دولتی که نهان شد به نام بد
آن چیست؟ کژنشین و بگو راست آرزو
موریست نقب کرده میان سرای عشق
هرچند بیپر است، بپرواست آرزو
مورش مگو ز جهل، سلیمان وقت اوست
زیرا که تخت و ملک بیاراست آرزو
بگشای شمس مفخر تبریز این گره
چیزیست کو نه ماست و نه جز ماست آرزو
زین سو نظر مکن، که از آن جاست آرزو
تردامنم مبین، که از آن بحرتر شدم
گر گوهری، ببین که چه دریاست آرزو
شست حق است آرزو و روح ماهی است
صیاد جان فداست، چه زیباست آرزو
چون این جهان نبود، خدا بود در کمال
زآوردن من و تو چه میخواست آرزو
گر آرزو کژ است، درو راستی بسی ست
نی، کز کژی و راست مبراست آرزو
آن کان دولتی که نهان شد به نام بد
آن چیست؟ کژنشین و بگو راست آرزو
موریست نقب کرده میان سرای عشق
هرچند بیپر است، بپرواست آرزو
مورش مگو ز جهل، سلیمان وقت اوست
زیرا که تخت و ملک بیاراست آرزو
بگشای شمس مفخر تبریز این گره
چیزیست کو نه ماست و نه جز ماست آرزو
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۸
وحشی بافقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۵
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۱۸
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۴۴۶
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۲۳
عطار نیشابوری : باب بیستم: در ذُلّ و بار كشیدن و یكرنگی گزیدن
شمارهٔ ۶
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۲۶
عطار نیشابوری : باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد
شمارهٔ ۲۰
اقبال لاهوری : پیام مشرق
خرد کرپاس را زرینه سازد
اقبال لاهوری : زبور عجم
دعا
یارب درون سینه دل با خبر بده
در باده نشهٔ را نگرم آن نظر بده
این بنده را که با نفس دیگران نزیست
یک آه خانه زاد مثال سحر بده
سیلم ، مرا بجوی تنک مایه ئی مپیچ
جولانگهی به وادی و کوه و کمر بده
سازی اگر حریف یم بیکران مرا
بااضطراب موج ، سکون گهر بده
شاهین من به صید پلنگان گذاشتی
همت بلند و چنگل ازین تیز تر بده
رفتم که طایران حرم را کنم شکار
تیری که نافکنده فتد کارگر بده
خاکم به نور نغمهٔ داؤد بر فروز
هر ذره مرا پر و بال شرر بده
در باده نشهٔ را نگرم آن نظر بده
این بنده را که با نفس دیگران نزیست
یک آه خانه زاد مثال سحر بده
سیلم ، مرا بجوی تنک مایه ئی مپیچ
جولانگهی به وادی و کوه و کمر بده
سازی اگر حریف یم بیکران مرا
بااضطراب موج ، سکون گهر بده
شاهین من به صید پلنگان گذاشتی
همت بلند و چنگل ازین تیز تر بده
رفتم که طایران حرم را کنم شکار
تیری که نافکنده فتد کارگر بده
خاکم به نور نغمهٔ داؤد بر فروز
هر ذره مرا پر و بال شرر بده
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
می روشن ز تاک من فرو ریخت
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۴۵
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۳۰۹
دل دو نیم بود ذوالفقار زنده دلان
که را بود جگر کارزار زنده دلان؟
چراغ روز بود، آفتاب عالمتاب
نظر به دیده شب زنده دار زنده دلان
ز سردمهری باد خزان نبازد رنگ
گل همیشه بهار عذار زنده دلان
گذشتن از دو جهان گام اولین باشد
به پای همت چابک سوار زنده دلان
نظر به نعمت الوان سیه نمی سازند
بود به خون دل خود مدار زنده دلان
ز بی نیازی همت نیاورند به چشم
اگر کنند و دعالم نثار زنده دلان
خزان مرده دلان گر بود ز بی برگی
ز برگریز بود نوبهار زنده دلان
ز بر گرفتن بارست و برفشاندن برگ
درین شکفته چمن برگ و بار زنده دلان
به بحر ناشده واصل، روان بود سیلاب
سکون مجو ز دل بی قرار زنده دلان
مبین به چشم حقارت، که سبزی فلک است
ز ریزش مژه اشکبار زنده دلان
سیاهی از دل شبهای تار می خیزد
چو صبح از نفس بی غبار زنده دلان
اگر ز سنگ بود میوه، پخته می گردد
ز گرمی نفس شعله بار زنده دلان
به جز گرفتن عبرت دگر غزالی نیست
درین قلمرو وحشت، شکار زنده دلان
برآورد ز گریبان آسمانها سر
سری که خاک شود در گذار زنده دلان
شبی که از سر غفلت به خواب صرف شود
چو خون مرده نیاید به کار زنده دلان
ز روشنی است که اهل سؤال بعد از مرگ
چراغ می طلبند از مزار زنده دلان
ز سیل حادثه صائب نمی شود هرگز
صدا بلند ز کوه وقار زنده دلان
که را بود جگر کارزار زنده دلان؟
چراغ روز بود، آفتاب عالمتاب
نظر به دیده شب زنده دار زنده دلان
ز سردمهری باد خزان نبازد رنگ
گل همیشه بهار عذار زنده دلان
گذشتن از دو جهان گام اولین باشد
به پای همت چابک سوار زنده دلان
نظر به نعمت الوان سیه نمی سازند
بود به خون دل خود مدار زنده دلان
ز بی نیازی همت نیاورند به چشم
اگر کنند و دعالم نثار زنده دلان
خزان مرده دلان گر بود ز بی برگی
ز برگریز بود نوبهار زنده دلان
ز بر گرفتن بارست و برفشاندن برگ
درین شکفته چمن برگ و بار زنده دلان
به بحر ناشده واصل، روان بود سیلاب
سکون مجو ز دل بی قرار زنده دلان
مبین به چشم حقارت، که سبزی فلک است
ز ریزش مژه اشکبار زنده دلان
سیاهی از دل شبهای تار می خیزد
چو صبح از نفس بی غبار زنده دلان
اگر ز سنگ بود میوه، پخته می گردد
ز گرمی نفس شعله بار زنده دلان
به جز گرفتن عبرت دگر غزالی نیست
درین قلمرو وحشت، شکار زنده دلان
برآورد ز گریبان آسمانها سر
سری که خاک شود در گذار زنده دلان
شبی که از سر غفلت به خواب صرف شود
چو خون مرده نیاید به کار زنده دلان
ز روشنی است که اهل سؤال بعد از مرگ
چراغ می طلبند از مزار زنده دلان
ز سیل حادثه صائب نمی شود هرگز
صدا بلند ز کوه وقار زنده دلان
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۲
جویای تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۹
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۳