عبارات مورد جستجو در ۸ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۸۲۲
آغاز خط مفارقت از یار می کنم
در نوبهار پشت به گلزار می کنم
حرفی که از لب تو شنیدم چو طوطیان
روزی هزار مرتبه تکرار می کنم
بر دست کار رفته نباشد گرفت و گیر
چون بهله دست در کمر یار می کنم
هرگز به عاشقان نکند چشم نیمخواب
نازی که من به دولت بیدار می کنم
دندان مار را به نمد می توان کشید
چون گل ملایمت به خس و خار می کنم
هر نقش بد که رو دهد، از پاک گوهری
بر خویشتن چو آینه هموار می کنم
آورده ام ز هر دو جهان روی خود به دل
در نقطه سیر گردش پرگار می کنم
سنگین کند زگوش گران بار درد من
صائب به هر که درد خود اظهار می کنم
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۷
صوت بلبل را شنیدم ناله زاری نداشت
آسمان در نُه قفس چون من گرفتاری نداشت
بر دل تنگم ندانم عافیت را در که بست
با وجود آنکه این ویرانه دیواری نداشت
از تماشای تو جز حسرت نصیب ما نگشت
دیده حسرت نصیبان بخت بیداری نداشت
گل‌فروش از ساده‌لوحی گل سوی بازار برد
ورنه تا گل بود چون بلبل خریداری نداشت
عقده‌ای گر بود در زلفش دل من بود و بس
ورنه با زلف پریشانش گره کاری نداشت
کی ز رنج من خبردارست از پهلوی دل؟
آن که شب‌ها تا سحر در خانه بیماری نداشت
آب چشمم خویش را بر قلب دریا می‌زند
تا بنا شد گریه، چون اشکم جگرداری نداشت
طره دستار قدسی را پریشان کس ندید
هرگز آن ناقص جنون سودای سرشاری نداشت
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۲
آنم که به من هیچ‌کس الفت نگرفت
کس دست من از راه محبت نگرفت
کارم به مثل آینه در زنگ است
کز خلق، به هیچ وجه، صورت نگرفت
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۶
بسکه می ترسم از جدایی ها
می گریزم از آشنایی ها
ناله خیز است متصل چون نی
بند بند من از جدایی ها
دل منت گزیده می داند
که چه درد است با دوایی ها
تربتم را بهار آبله کرد
گل باغ برهنه پایی ها
عالم آیینه خانه راز است
هست در پرده خود نمایی ها
سرم از تیغ هم جدا نشود
بسکه می ترسم از جدایی ها
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۴۸
از بس که بیازرد دل دشمن و دوست
گویی به گناه هیچ کندندش پوست
وقتی غم او بر همه دلها بودی
اکنون همه غمهای جهان بر دل اوست
سیدای نسفی : مسمطات
شمارهٔ ۶۰
در چمن امروز بلبل مست گفتار خود است
کبک در کهسارها پابند رفتار خود است
سرو مغرور قد و گل محو رخسار خود است
هر که را بینم در عالم گرفتار خود است
کار حق در طاق نسیان مانده در کار خود است
دل درون سینه ام در آتش غم در گرفت
ناله جانسوز من آفاق را در بر گرفت
چرخ نتواند مرا از زیر خاکستر گرفت
کیست از دوش کسی باری تواند بر گرفت
گر همه عیسی است در فکر خر و بار خود است
از شکست شیشه غم در خاطر پیمانه نیست
خانه فانوس را پروای صاحب خانه نیست
زندگانی آشنایان را به هم یارانه نیست
گریه شمع از برای ماتم پروانه نیست
صبح نزدیک است در فکر شب کار خود است
روزگاری شد که در ویرانه‌ای هستم مقیم
می کنم پیوسته یاد از عهد یاران قدیم
این ندا آمد برون از خاک موسی کلیم
خضر آسودست از تعمیر دیوار یتیم
هر کسی را روی در تعمیر دیوار خود است
خانه بر دوشیم ما را حاجت دستار نیست
پیکر ما را لباس تازه‌ای در کار نیست
سیدا ما را نظر بر دست دنیا دار نیست
چشم صایب چون صدف بر ابر گوهر بار نیست
زیر بار منت طبع گهر بار خود است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۸۲
نیست از دست نکویانم زبان و دل یکی
دل به فکر دیگری، لب در سراغ دیگری ست
همچو فانوسم، ز خود چیزی ندارم دربساط
روشنی در کلبه من از چراغ دیگری ست
فریدون مشیری : مروارید مهر
سه آفتاب ...
آیینه بود آب.
*
از بیکران دریا، خورشید می دمید.
زیبای من شکوهِ شکفتن را
درآسمان و آینه می دید
اینک:
سه آفتاب