عبارات مورد جستجو در ۳۳ گوهر پیدا شد:
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۴۳
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲۹
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۴
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۲۴۹
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۲۵۴
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۳۵۳
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۷۲
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ بیحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۱۷
اقبال لاهوری : پیام مشرق
هزاران سال با فطرت نشستم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
پریدم در فضای دلپذیرش
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
می از میخانهٔ مغرب چشیدم
شاه نعمتالله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۹
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۰۷
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۲۹۵
مدتی چون غنچه در خون جگر پیچیده ام
تا درین گلزار چون گل یک دهن خندیده ام
از سر هر خار صد زخم نمایان خورده ام
تا چو شبنم روشناس این چمن گردیده ام
خضر دارد داغها بر دل ز استغنای من
روی آب زندگی را برزمین مالیده ام
شعله بی مایه ام با خار و خس در دارو گیر
خورده ام صد زخم تایک پیرهن بالیده ام
از سر غیرت سپند آتش خود گشته ام
پیش اغیار از جفای او اگر نالیده ام
زود بر فتراک می بندد سر خورشید را
شهسواری راکه من در خانه زین دیده ام
پر برآورده است از درد طلب سنگ نشان
از گرانجانی همان من بر زمین چسبیده ام
می کند تیغ زبان شعله را دندانه دار
جامه فتحی که من از بوریا پوشیده ام
تا چو می صائب کلامم پخته و رنگین شده است
در حریم سینه خم سالها جوشیده ام
تا درین گلزار چون گل یک دهن خندیده ام
از سر هر خار صد زخم نمایان خورده ام
تا چو شبنم روشناس این چمن گردیده ام
خضر دارد داغها بر دل ز استغنای من
روی آب زندگی را برزمین مالیده ام
شعله بی مایه ام با خار و خس در دارو گیر
خورده ام صد زخم تایک پیرهن بالیده ام
از سر غیرت سپند آتش خود گشته ام
پیش اغیار از جفای او اگر نالیده ام
زود بر فتراک می بندد سر خورشید را
شهسواری راکه من در خانه زین دیده ام
پر برآورده است از درد طلب سنگ نشان
از گرانجانی همان من بر زمین چسبیده ام
می کند تیغ زبان شعله را دندانه دار
جامه فتحی که من از بوریا پوشیده ام
تا چو می صائب کلامم پخته و رنگین شده است
در حریم سینه خم سالها جوشیده ام
رهی معیری : چند قطعه
مطایبه (طبیب و بیطار)
عمری از جور چرخ مینا رنگ
رنجه بودم، ز رنج بیماری
یافت آئینه وجودم زنگ
از جفای سپهر زنگاری
تار شد دیدگان روشن بین
زرد شد، چهرگان گلناری
همچو موشی نحیف گشت و نزار
تن فربه چو گاو پرواری
آزمودم همه طبیبان را
در شفاخانه های بهداری
کار آن جمله و طبابتشان
کار بوزینه بود و نجاری
نه حکیمی، خبر ز حکمت داشت
نه پرستاری، از پرستاری
پیش بیطار رفتم آخر کار
چاره ای خواستم ز ناچاری
و آن شفابخش دام و دد، بگرفت
دستم و رستم از گرفتاری
بی تأمل علاج دردم کرد
تن ز غم رست و من ز غمخواری
طرفه بین، کز طبیبم آن نرسید
که ز دانای فن بیطاری
یا من از خیل چارپایانم
یا طبیبان از هنر عاری
رنجه بودم، ز رنج بیماری
یافت آئینه وجودم زنگ
از جفای سپهر زنگاری
تار شد دیدگان روشن بین
زرد شد، چهرگان گلناری
همچو موشی نحیف گشت و نزار
تن فربه چو گاو پرواری
آزمودم همه طبیبان را
در شفاخانه های بهداری
کار آن جمله و طبابتشان
کار بوزینه بود و نجاری
نه حکیمی، خبر ز حکمت داشت
نه پرستاری، از پرستاری
پیش بیطار رفتم آخر کار
چاره ای خواستم ز ناچاری
و آن شفابخش دام و دد، بگرفت
دستم و رستم از گرفتاری
بی تأمل علاج دردم کرد
تن ز غم رست و من ز غمخواری
طرفه بین، کز طبیبم آن نرسید
که ز دانای فن بیطاری
یا من از خیل چارپایانم
یا طبیبان از هنر عاری
کمالالدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۲۳۹ - ایضا له
من از تشریف مولانا چنان تنگ آمدم الحق
که در وی می گمان بردم که من ماهی در شستم
از آن دراعّۀ تنگم قبای صبر تنگ آمد
بلی چون تنگ روزیّم به رزق خویش پیوستم
چو شرط آمد که هر ظرفی بود از جنس مظروفش
ضرورت آستینم تنگ و کوته بود چون دستم
ز تنگی سینه و حلقم چنان افشرده شد درهم
که در وی چون بسرفیدم زده جا درز بگسستم
همه اجزای او پر شد چو آکندم درو خود را
روان شد از شکم گوزم چو خود را اندران بستم
نه خلعت بد مضیقی بد که در وی کرد محبوسم
شکنجه ست این نه دراعّه که پهلو خرد بشکستم
چو بوقی تنگ بود و من شکم ور چون دهل بودم
دهل در بوق پنهان کرد مشکل می توانستم
نرفتم پیش از این در بند تشریف تو من هرگز
کنون باری ز سر تا پای اندر بند آن هستم
همی گفتم که تا آنرا نپوشم من بننشینم
کنون از تنگیش تا آن بپوشیدم بننشستم
لباسی پنج گز بالا که دوزی از دوگز جامه
فرا خایش تو خود دانی، بدادم شرح و وارستم
اگر چه صورت نزعست بر کندن چنین جامه
ز تن کردم برون آخر وزین زندان برون جستم
که در وی می گمان بردم که من ماهی در شستم
از آن دراعّۀ تنگم قبای صبر تنگ آمد
بلی چون تنگ روزیّم به رزق خویش پیوستم
چو شرط آمد که هر ظرفی بود از جنس مظروفش
ضرورت آستینم تنگ و کوته بود چون دستم
ز تنگی سینه و حلقم چنان افشرده شد درهم
که در وی چون بسرفیدم زده جا درز بگسستم
همه اجزای او پر شد چو آکندم درو خود را
روان شد از شکم گوزم چو خود را اندران بستم
نه خلعت بد مضیقی بد که در وی کرد محبوسم
شکنجه ست این نه دراعّه که پهلو خرد بشکستم
چو بوقی تنگ بود و من شکم ور چون دهل بودم
دهل در بوق پنهان کرد مشکل می توانستم
نرفتم پیش از این در بند تشریف تو من هرگز
کنون باری ز سر تا پای اندر بند آن هستم
همی گفتم که تا آنرا نپوشم من بننشینم
کنون از تنگیش تا آن بپوشیدم بننشستم
لباسی پنج گز بالا که دوزی از دوگز جامه
فرا خایش تو خود دانی، بدادم شرح و وارستم
اگر چه صورت نزعست بر کندن چنین جامه
ز تن کردم برون آخر وزین زندان برون جستم
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۰
جویای تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۳
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۰
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵