عبارات مورد جستجو در ۹ گوهر پیدا شد:
حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۸
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم
شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد
پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد
رواست در بر اگر میتپد کبوتر دل
که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد
بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
به کوی عشق منه بیدلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
فغان که در طلب گنج نامه مقصود
شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد
دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم
شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد
پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد
رواست در بر اگر میتپد کبوتر دل
که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد
بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
به کوی عشق منه بیدلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
فغان که در طلب گنج نامه مقصود
شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد
دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۶۸
چند قبا بر قد دل دوختم
چند چراغ خرد افروختم
پیر فلک را که قراریش نیست
گردش بس بوالعجب آموختم
گنج کرم آمد مهمان من
وام فقیران ز کرم توختم
حاصل ازین سه سخنم بیش نیست
سوختم و سوختم و سوختم
بر مثل شمعم من پاکباز
ریختم آن دخل که اندوختم
بس که بسی نکتهٔ عیسی جان
در دل و در گوش خر اسپوختم
بس که اذا تم دنا نقصه
تا بنگوید صنم شوخ تم
چند چراغ خرد افروختم
پیر فلک را که قراریش نیست
گردش بس بوالعجب آموختم
گنج کرم آمد مهمان من
وام فقیران ز کرم توختم
حاصل ازین سه سخنم بیش نیست
سوختم و سوختم و سوختم
بر مثل شمعم من پاکباز
ریختم آن دخل که اندوختم
بس که بسی نکتهٔ عیسی جان
در دل و در گوش خر اسپوختم
بس که اذا تم دنا نقصه
تا بنگوید صنم شوخ تم
وحشی بافقی : غزلیات
غزل ۳۰۲
جان رفت و ما به آرزوی دل نمی رسیم
هر چند میرویم به منزل نمیرسیم
برقیم و بلکه تندتر از برق و رعد نیز
وین طرفه تر که هیچ به محمل نمیرسیم
لطف خدا مدد کند از ناخدا چه سود
تا باد شرطه نیست به ساحل نمیرسیم
در اصل حل مسأله عشق کس نکرد
یا ما بدین دقیقهٔ مشکل نمیرسیم
وحشی نمیرسد ز رهی آن سوار تند
کش از ره دگر ز مقابل نمی رسیم
هر چند میرویم به منزل نمیرسیم
برقیم و بلکه تندتر از برق و رعد نیز
وین طرفه تر که هیچ به محمل نمیرسیم
لطف خدا مدد کند از ناخدا چه سود
تا باد شرطه نیست به ساحل نمیرسیم
در اصل حل مسأله عشق کس نکرد
یا ما بدین دقیقهٔ مشکل نمیرسیم
وحشی نمیرسد ز رهی آن سوار تند
کش از ره دگر ز مقابل نمی رسیم
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷
ازرقی هروی : مقطعات
شمارهٔ ۳
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٠٢
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۳
سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱۴
مو سفیدی حرص دنیا دور نتوانست کرد
طبع ما را سرد این کافور نتوانست کرد
روزگاری کرد خسرو قصرهای زرنگار
خانه ای شیرین تر از زنبور نتوانست کرد
برشکست کاسه دست گدا افسوس نیست
این صدا را چینی فغفور نتوانست کرد
من که باشم از در ارباب دولت برخورم
دانه ای زین خوشه بیرون مور نتوانست کرد
مال منعم می زند در خانه بانگ بی محل
حاصل خود را نهان زنبور نتوانست کرد
نیستند از آرزو خالی سلیمان تا به مور
هیچ کس از خود طمع را دور نتوانست کرد
صبحدم خورشید شب را زیر دست خویش ساخت
میل در چشمش کشید و کور نتوانست کرد
رستم از قتل پسر از بس که بدنامی کشید
مرده خود را نهان در گور نتوانست کرد
خط برآورد دلی از وصل او ممنون نشد
خضر ما ویرانه یی معمور نتوانست کرد
پرتو رخساره او کرد دل را بی قرار
طاقت شمع تجلی طور نتوانست کرد
عمر عنقا گر چه در خلوت نشینی صرف شد
نام خود چون سیدا مشهور نتوانست کرد
طبع ما را سرد این کافور نتوانست کرد
روزگاری کرد خسرو قصرهای زرنگار
خانه ای شیرین تر از زنبور نتوانست کرد
برشکست کاسه دست گدا افسوس نیست
این صدا را چینی فغفور نتوانست کرد
من که باشم از در ارباب دولت برخورم
دانه ای زین خوشه بیرون مور نتوانست کرد
مال منعم می زند در خانه بانگ بی محل
حاصل خود را نهان زنبور نتوانست کرد
نیستند از آرزو خالی سلیمان تا به مور
هیچ کس از خود طمع را دور نتوانست کرد
صبحدم خورشید شب را زیر دست خویش ساخت
میل در چشمش کشید و کور نتوانست کرد
رستم از قتل پسر از بس که بدنامی کشید
مرده خود را نهان در گور نتوانست کرد
خط برآورد دلی از وصل او ممنون نشد
خضر ما ویرانه یی معمور نتوانست کرد
پرتو رخساره او کرد دل را بی قرار
طاقت شمع تجلی طور نتوانست کرد
عمر عنقا گر چه در خلوت نشینی صرف شد
نام خود چون سیدا مشهور نتوانست کرد
امیر پازواری : چهاربیتیها
شمارهٔ ۱۰۳