عبارات مورد جستجو در ۱۲ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۳
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۸۹
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۳۶ - در شکر ایادی شمس الدین رئیس
من که خاقانیم جفای وطن
بردهام وز جفا گریختهام
از خسان چو سار شور انگیز
چون ملخ بر ملا گریختهام
شاه بازم هوا گرفته بلی
کز کمین بلا گریختهام
نه نه شهباز چه؟ که گنجشکم
کز دم اژدها گریختهام
گرنه آزردهام ز دست خسان
دست بر سر چرا گریختهام
ترسم از قهر ناخدا ترسان
لاجرم در خدا گریختهام
از کمین کمان کشان قضا
در حصار رضا گریختهام
من ز ارجیش ز ابر دست رئیس
وقت سیل سخا گریختهام
آن نه سیل است چیست طوفان است
پس ز طوفان سرا گریختهام
الغریق الغریق میگویم
ز آن چناند سیل تا گریختهام
گر همه کس ز منع بگریزد
منم آن کز عطا گریختهام
بردهام وز جفا گریختهام
از خسان چو سار شور انگیز
چون ملخ بر ملا گریختهام
شاه بازم هوا گرفته بلی
کز کمین بلا گریختهام
نه نه شهباز چه؟ که گنجشکم
کز دم اژدها گریختهام
گرنه آزردهام ز دست خسان
دست بر سر چرا گریختهام
ترسم از قهر ناخدا ترسان
لاجرم در خدا گریختهام
از کمین کمان کشان قضا
در حصار رضا گریختهام
من ز ارجیش ز ابر دست رئیس
وقت سیل سخا گریختهام
آن نه سیل است چیست طوفان است
پس ز طوفان سرا گریختهام
الغریق الغریق میگویم
ز آن چناند سیل تا گریختهام
گر همه کس ز منع بگریزد
منم آن کز عطا گریختهام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۴۶
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸۹
سلمان ساوجی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۸۷
هزارت دیده میبینم که میبینند هر سویی
دریغ آید مرا باری به هر چشمی چنان رویی
چو کار افتاد با بختم نهفتی روی و موی از من
به بخت من ز مستوری فرو نگذاشتی مویی
نمیارزد بدان خونم که ساعد را بیازاری
تو بنشین و اشارت کن به چشمی یا به ابرویی
من آن باشم که بر تابم عنان از دست تو حاشا!
همه خلق جهان سویی اگر باشند و من سویی
خطا میدانم و آهو به آهو نسبت چشمت
که چشم شیر گیر تو ندارد هیچ آهویی
سگان کوی تو دایم به جستجوی خون من
همی پویند و میبویند خاک هر سر کویی
ازان می در قدح خندد که می را هست از ورنگی
ازان گل بیوفا باشد که در گل هست ازو بویی
ز سر میخواهم از بهر تو گویی بر تراشیدن
ولی چوگان تو سر در نمیآرد به هر گویی
دعا گوی تو بسیارند و سلمان از همه کمتر
ولی چون این دعا گویت بود کمتر دعاگویی
دریغ آید مرا باری به هر چشمی چنان رویی
چو کار افتاد با بختم نهفتی روی و موی از من
به بخت من ز مستوری فرو نگذاشتی مویی
نمیارزد بدان خونم که ساعد را بیازاری
تو بنشین و اشارت کن به چشمی یا به ابرویی
من آن باشم که بر تابم عنان از دست تو حاشا!
همه خلق جهان سویی اگر باشند و من سویی
خطا میدانم و آهو به آهو نسبت چشمت
که چشم شیر گیر تو ندارد هیچ آهویی
سگان کوی تو دایم به جستجوی خون من
همی پویند و میبویند خاک هر سر کویی
ازان می در قدح خندد که می را هست از ورنگی
ازان گل بیوفا باشد که در گل هست ازو بویی
ز سر میخواهم از بهر تو گویی بر تراشیدن
ولی چوگان تو سر در نمیآرد به هر گویی
دعا گوی تو بسیارند و سلمان از همه کمتر
ولی چون این دعا گویت بود کمتر دعاگویی
رضیالدین آرتیمانی : رباعیات
رباعی شماره ۴۰
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۱۷۴
محبوس آسمان چه پروبال واکند
در زیر سنگ سبزه چه نشو ونما کند
از بس درشت می رود این توسن فلک
وقت است بند بند من از هم جدا کند
انجام کار ما و غم یار روشن است
یک شمع بی زبان چه به چندین صبا کند
سر رشته حیات چو از دست رفت رفت
زلف ترا ز دست کسی چون رها کند
نسبت به مد شکوه ما زلف نارساست
عمر خضر به شکوه ما کی وفا کند
باد خزان که خار به چشمش شکسته باد
فرصت نداد غنچه ما چشم واکند
زودآ که در قلمرو شهرت علم شود
هرکس سخن به طرز تو صائب اداکند
در زیر سنگ سبزه چه نشو ونما کند
از بس درشت می رود این توسن فلک
وقت است بند بند من از هم جدا کند
انجام کار ما و غم یار روشن است
یک شمع بی زبان چه به چندین صبا کند
سر رشته حیات چو از دست رفت رفت
زلف ترا ز دست کسی چون رها کند
نسبت به مد شکوه ما زلف نارساست
عمر خضر به شکوه ما کی وفا کند
باد خزان که خار به چشمش شکسته باد
فرصت نداد غنچه ما چشم واکند
زودآ که در قلمرو شهرت علم شود
هرکس سخن به طرز تو صائب اداکند
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۳۷
گر به کمند زلف تو من نه چنین اسیرمی
کی به کمند ابرویت خسته زخم تیرمی
هست یقین چو مردنم، از غم دوریش مکش
باری اگر بمیرمی، در قدم تو میرمی
بودم اسیر کافران وقتی و در فراق تو
در هوسم که این زمان کاش همان اسیرمی
پند دهند کز بتان چشم ببند جان من
باز کشید تا مگر بند کسی پذیرمی
ترک سخن بگو که شدملک جهان از آن من
آه که تنگ در برت یک شب اگر بگیرمی
طعنه زنی که خسروا، ملک جهان ستانمی
گر به ولایت سخن مثل تو بی نظیرمی
کی به کمند ابرویت خسته زخم تیرمی
هست یقین چو مردنم، از غم دوریش مکش
باری اگر بمیرمی، در قدم تو میرمی
بودم اسیر کافران وقتی و در فراق تو
در هوسم که این زمان کاش همان اسیرمی
پند دهند کز بتان چشم ببند جان من
باز کشید تا مگر بند کسی پذیرمی
ترک سخن بگو که شدملک جهان از آن من
آه که تنگ در برت یک شب اگر بگیرمی
طعنه زنی که خسروا، ملک جهان ستانمی
گر به ولایت سخن مثل تو بی نظیرمی
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۱۱
احمد شاملو : در آستانه
خلاصهی احوال