عبارات مورد جستجو در ۱۸ گوهر پیدا شد:
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مبارکباد کنن پاک جان را
مبارکباد کنن پاک جان را
که زایدن امیر کاروان را
زغوش چنین فرخنده مادر
خجالت می دهم حور جنان را
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۴۰
از داغ تازگی جگر پاره پاره یافت
از آفتاب، صبح حیات دوباره یافت
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۶۵
از دل نبرد زنگ الم باد بهارم
چون گرد یتیمی است زمین گیر غبارم
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۳ - تاریخ تولّد میر ضیاء الدّین
مولود عزیز، قرّهٔ العین کمال
افزود کمال، ماه فروردین را
از سال ولادتش، دهد نام، خبر
بشماری اگر، میرضیاء الدّین را
جلال عضد : قطعات
شمارهٔ ۱۳
داری اشرف زنی که چون می بست
بر کمان دو ابروی او زه
خلقی اندر خیال او بی خواب
عالمی بر جمال او واله
پشت... نی فراخ و ساقی گرد
حلقه ای تنگ و جفته ای فربه
دوش تا صبح پیش چاکر بود
به سرانگشت پا نشستم و ده
آن چنان آرزوی... یر کند
کآرزوی غدا کند ناقه
دو سه سگ بچّه از تو زاییده ست
اوّلین بچّه چون فکند از زه
خشک شد سعری خری که نبود
آن چنان گاو ریش در صد ده
رکن دین آنچه از نجاست محض
گرمیی بود و این زمان چو کره
دومین بچّه چون بزاد از تو
نازکی شد که عقل گفتا زه
سیُمین بچّه چون برون آمد
این یکی روشن است بر که و مه
در عوض مولنا ی مسکین را
ملک الموت گفت بسم اللّه
نام ایشان نهادی اینها را
همچو سیبی که خوانی آن را بِه
خود ندانی تو این قدر که هنوز
خاک ایشان ز خون اینها به
نوبت رحلت تو است این بار
خواه آدینه باش و خوه شنبه
گنده... س مادری که در راه است
این یکی را تو نام خویش بنه
آذر بیگدلی : قطعات
شمارهٔ ۱۷ - بتاریخ مولود پسران خود گفته (۱۱۹۴ ه.ق)
شکر آذر، که شب هشتم ماه آذار
دو شکفته گلم، از گلبن آمال دمید
شب عیدم، دو فرشته بلب بام نشست؛
هر یکی را دم روح القدس از بال دمید
یعنی از لطف الهی بسرم سایه فگند
دو سهی سرو، که از روضه ی اقبال دمید
شمع دو ماه نوم، نیمه ی آن شب افروخت
نور دو صبح خوشم، اول آن سال دمید
هر دو گوهر، ز یکی درجم، ناگاه نمود
هر دو اختر، ز یکی برجم ؛ فی الحال دمید
نام این ابراهیم آمد و آن اسماعیل
چون برایشان دم فیض نبی و آل دمید
سیم اختر، بسر آن، پر جبریل فشاند؛
نکهت گل، برخ این، دم میکال دمید!
خواند خور، بر رخشان اول روز آیه ی نور
و ان یکاد آخر شب، ماه ز دنبال دمید
کیشان، تخت بشایستگی بخت نهاد؛
جمشان، نای بفرخندگی فال دمید
نروم یا رب ازین باغ، که بینم خطشان
چون ز گل سبزه بآرایش تمثال دمید
چون بشیرم خبر از مقدمشان داد و دلم
حرزشان از دم جان پرور ابدال دمید
خامه برداشتم و نامه، نوشتم تاریخ
«دو مه نو شبی ازمشرق اجلال دمید»
واعظ قزوینی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۴۰ - در زادروز کودک پدرمرده یی سرود
آن گوهر گرامی جانی، ز درج غیب
بعد از پدر چو شد متولد بصد شرف
تاریخ مولدش خرد اندیشه کرد و گفت:
«آن گوهر یگانه، یتیم آمد از صدف »
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخ‌ها
۱- تاریخ ولادت میرزا ابراهیم صفائی فرزند شاعر
صفائی را عطا گردید دوش از صعوه مولودی
سپاس آورد از جان و دل اکرام خدائی را
محمد خواند و ابراهیم پس گفتش بنامیزد
الهی زیب بخش از وی مقام پارسائی را
مگر او هم چو من از زیر بار غم برون آید
صبا سوی انارک گو بشارت بر وفائی را
به کلک فر و فیروزی رقم زد سال تاریخش
بزاد از برج دولت کوکب دری صفائی را
۱۳۱۲ق
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخ‌ها
۳۱- تاریخ تولد خاور سلطان دختر شاعر
رسید امشب به جندق مژده از خور
که یزدانم به رأفت دختری داد
به مولودش صفائی راند خامه
ز جیب زهره اینک مشتری زاد
۱۲۸۲ق
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخ‌ها
۳۹- تاریخ ولادت دختر حاجی محمد خوری
عطا فرمود حق دختی نزد حاجی محمد را
که مضمونی به مولودش مرا بس خوش نمود آمد
صفائی بی چرا بسرای تاریخ ولادت را
قرینه چون پری از جن و دیوی در شهود آمد
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخ‌ها
۴۷- مولود ابوالقاسم پسر آقا سید محمدباقر
دوش آمد جناب آقا را
پوری از جود کردگار جواد
ز آسمانی عطاردی سر زد
آفتابی ز چرخ دیگر زاد
خواست سال ولادتش ز رهی
لله الحمد کش به وفق مراد
زین دو مصرع برآمدش تاریخ
بر سرجمع چون فزائی هاد
مقدم میرزا ابوالقاسم
جاودان بر پدر همایون باد
۱۲۹۵ق
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخ‌ها
۷۲- مولود دختر میرزا سیدمحمد
منت ایزد را که محض مکرمت بی من و مزد
شد کرامت میرزا را دختری دلبند جان
از پی مولود وی کلک صفائی زد رقم
زهرهٔ زهرا ز برج آفتاب آمد عیان
۱۳۰۴ق
صغیر اصفهانی : ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۸۶ - تاریخ
سید عالی نسب آن حامد محمود نام
کز عبادت گشت نائل رحمت معبود را
رفت مسعود آنچنان کامد سعید از بطن‌ام
اختر فیروز بین و طالع مسعود را
هفدهم روز از ربیع و عید مولود نبی
کز همه ذرات صلوات آن بهین مولود را
ارجعی بشنید و کرد از اینجهان نقل مکان
نزد جد خود مکین شد جنت موعود را
شد صغیر اندریم فکرت شناور کاورد
بهر تاریخش بکف این لؤلؤ منضود را
ناگهان‌ آمد یکی از جمع بیرون و بگفت
عاقبت محمود شد از بندگی محمود را
فصیحی هروی : قطعات
شمارهٔ ۱۳ - ماده تاریخ تولد
شب محمد مومن آن اخوالصفا
آنکه راه دوستی بی ما زمانی نسپرد
هر چه قسمت روزی ما کرد فضل ایزدی
خواست تا همچون لب شکرش یکایک بشمرد
گفت دوش از جمله فرزندی کرامت کرده است
کش رخ از مرآت دل زنگ کدورت بسترد
گرچه ممکن نیست افزونی برین نعمت ولیک
خواهمش در دامن عمر طبیعی پرورد
گفت چبود طالع مولود گفتم برج فضل
گفت تاریخ تولد چیست گفتم برخورد
احمد شاملو : باغ آینه
با همسفر
سرکش و سرسبز و پیچنده
گیاهی
دیوارِ کهنه‌ی باغ را فروپوشیده است.

از این سو دیوار دیگر به جز جرزی از بهار نیست،
که جراحاتِ آجرها را مرهم سبزِ برگ شفا بخشیده است.

و از آن سوی دیگر
گیاهِ پیچنده
چون خیزابی لب‌پرزنان سایبانی بر پی‌گاهِ دیوار افکنده است!
رطوبتِ ویران‌کننده، از تبِ پُرحرارتِ رویشِ گیاه، جرزها را رها می‌کند
و دیوار، در حرارتی کیف‌ناک بر بنیادِ خویش استوارتر می‌گردد
و عابری رنجور در سایه‌فرشِ آن سوی باغ
از خستگیِ راهِ بی‌منظر و بی‌گیاه
می‌آساید...
به همه آن کسان که به عشقی تن در نمی‌دهند چرا که ایمانِ خود را از دست داده‌اند!ــ:
در تنِ من گیاهی خزنده هست
که مرا فتح می‌کند
و من اکنون جز تصویری از او نیستم!

من جزیی از تواَم ای طبیعتِ بی‌دریغی که دیگر نه زمان و نه مرگ، هیچ یک عطشِ مرا از سرچشمه‌ی وجود و خیالت بی‌نیاز نمی‌کند!



من چینه‌ام من پیچکم من آمیزه‌ی چینه و پیچکم
تو چینه‌ای تو پیچک‌ای تو آمیزه‌ی مادر و کودکی.

ای دستانِ بی‌غبارِ پُرپرهیزی که مرا به هنگامِ نوازش‌های مادرانه از جفتِ آگاهی به وجودِ دشمنان و سیاه‌دلان غرقه‌ی اندوه می‌کنید! مرا به ایمانِ دورانِ جنینیِ خویش بازگردانید تا دیگرباره با کلماتی که کنون جز از فریب و بدی سخن نمی‌گوید، سرودِ نیکی و راستی بشنوم.

ای همسفر که رازِ قدرت‌های بی‌کرانِ تو بر من پوشیده است! ــ مرا به شهرِ سپیده‌دم، به واحه‌ی پاکی و راستی بازگردان! مرا به دورانِ ناآگاهیِ خویش بازگردان تا علف‌ها به جانبِ من برویند
تا من به‌سانِ کندو با نیشِ شیرینِ هزاران زنبورِ خُرد از عسلِ مقدس آکنده شوم،
تا چون زنی نوبار
با وحشتی کیف‌ناک
نخستین جنبش‌های جنین را به انتظارِ هیجان‌انگیزِ تولدِ نوزادی دلبند مبدل کنم که من او را بازیافتگی خواهم نامید. هم‌بسترِ ظلمانی‌ترین شب‌های از دست‌دادگی! ــ من او را یازیافتگی نام خواهم نهاد.

۱۳۳۸

احمد شاملو : حدیث بی‌قراری ماهان
شرقاشرقِ شادیانه...
شرقاشرقِ شادیانه به اوجِ آسمان
شبنمِ خستگی بر پیشانیِ مادر و
کاکلِ پریشانِ آدمی
در نقطه‌ی خجسته‌ی میلادش.

۱۳۷۵

فریدون مشیری : تا صبح تابناک اهورایی
دوباره عشق...
دل خزان زده ام باغِ ارغوان شده است
بهشت خاطر فرسوده ام جوان شده است
همای بخت به گرد سرم کند پرواز
زلالِ شوق به رگ های جان روان شده است
پس از چه مایه صبوری، سکوت، تنهایی
دوباره بلبل طبعم ترانه خوان شده است.
مگر که دوست به فریاد دادخواه رسید
که این خموش، ز سر تا به پا زبان شده است!
دوباره چشمهء لبخند او فروزان است
تنم ز گرمی این آفتاب، جان شده است!
چه روی داده مگر؟بانگ برزدم، گفتم
مگر که آن مه بی مهر، مهربان شده است؟
به مژده، جان و دل و دیده، یک صدا گفتند:
دوباره عشق در این خانه میهمان شده است.
ایرج میرزا : قطعه ها
علت بی تابی نوزاد
هیچ می دانی تو هر طفلی که آید در جهان
از چه توأم با عُوَیل و ضَجه و زاری بُوَد
گرچه خون می خورده اندر حبس تاریک رحم
وین زمانش نوبت شیر و شکر خواری بود
این از آن باشد که در لوح ازل بیند ز پیش
کاین جهان جای چه خوف و خفت و خواری بود
چون همی بیند که می خواهد گرفتارش شود
ضجه و فریادش از بیم گرفتاری بود