عبارات مورد جستجو در ۶ گوهر پیدا شد:
حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۳۸
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بی‌غشم
گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو
آن گه بگویمت که دو پیمانه درکشم
من آدم بهشتیم اما در این سفر
حالی اسیر عشق جوانان مه وشم
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
استاده‌ام چو شمع مترسان ز آتشم
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری مفلسم ایرا مشوشم
از بس که چشم مست در این شهر دیده‌ام
حقا که می نمی‌خورم اکنون و سرخوشم
شهریست پر کرشمه ی حوران ز شش جهت
چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم
بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست
گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم
حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست
آیینه‌ای ندارم از آن آه می‌کشم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۸۳
سرمست توام نه از می و نز افیون
مجنون شده‌ام ادب مجوی از مجنون
از جوشش من جوش کن صد جیحون
وز گردش من خیره بماند گردون
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۴۳
مستم ز می عشق خراب افتاده
برخواسته دل از خور و خواب افتاده
در دریائی که پا و سر پیدا نیست
جان رفته و تن بر سر آب افتاده
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۴۴
باز آرزوی آن بت چین می کند مرا
معلوم شد که فتنه کمین می کند مرا
می خواندم گدای خود و گویی آن زمان
ملک دو کون زیر نگین می کند مرا
از من مپرس کز چه دل دوست شد به باد
در وی ببین که بی دل و دین می کند مرا
نه من به اختیار چنین مست و بیخودم
چیزیست در دلم که چنین می کند مرا
آه از تو می کنند همه عاشقان و من
از دست دل که سوخته این می کند مرا
صد منت خیال تو بر خسرو است، از آنک
گه گه به خواب با تو قرین می کند مرا
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۵۵ - الطریقة
سودای توم سر به جهان اندر داد
نه مست و نه هشیار و نه غمگین و نه شاد
سر در سر سودای تو خواهم کردن
صد چون سر من فدای سودای تو باد
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۴
کسی کآشفتهٔ سودای آن زنجیر مو آمد
به هرجا رفت چون مجنون نمون شهر و کو آمد
به باغ از نکهت زلفت شبی سنبل صلا درداد
صبا عمری در این سودا برفت و مشگبو آمد
به اشک این بود دی عهدم که ننهد پا به روی من
ز عین بیرهی عهدم دگر کرد و به رو آمد
مرا حاصل همین بس از سرشک خویش ای مردم
که بار دیگر آب رفتهٔ بختم به جو آمد
پس از چندین سخن رمزی ز می گفتم به مخموران
صراحی را ز گفتارم همی در دل فرو آمد
اگرچه رفت بر باطل خیالی حاصل عمرت
چه غم چون در دل شیدا خیال روی او آمد