عبارات مورد جستجو در ۶ گوهر پیدا شد:
سعدی : باب اول در عدل و تدبیر و رای
گفتار اندر نظر در حق رعیت مظلوم
تو کی بشنوی نالهٔ دادخواه
به کیوان برت کلهٔ خوابگاه؟
چنان خسب کاید فغانت به گوش
اگر دادخواهی برآرد خروش
که نالد ز ظالم که در دور تست؟
که هر جور کو می‌کند جور تست
نه سگ دامن کاروانی درید
که دهقان نادان که سگ پرورید
دلیر آمدی سعدیا در سخن
چو تیغت به دست است فتحی بکن
بگوی آنچه دانی که حق گفته به
نه رشوت ستانی و نه عشوه ده
طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی
طمع بگسل و هرچه خواهی بگوی
ملک‌الشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۱۰۸ - پیشگویی
بهارا بهل تا گیاهی برآید
درخشی ز ابر سیاهی برآید
درین تیرگی صبر کن شام غم را
که از دامن شرق ماهی برآید
بمان تا درین ژرف یخ‌زار تیره
به نیروی خورشید راهی برآید
وطن چاهسار است و بند عزیزان
بمان تا عزیزی ز چاهی برآید
درین داوری مهل ده مدعی را
که فردا به محضرگواهی برآید
به بیداد بدخواه امروز سرکن
که روز دگر دادخواهی برآید
برون آید از آستین دست قدرت
طبیعت هم از اشتباهی برآید
برین خاک‌، تیغ دلیری بجنبد
وزین دشت‌، گرد سپاهی برآید
گدایان بمیرند و این سفله مردم
که برپشت زین پادشاهی برآید
نگاهی کند شه به حال رعیت
همه کام‌ها از نگاهی برآید
ز دست کس ار هیچ ناید صوابی
بهل تا ز دستی گناهی برآید
مگر از گناهی بلایی بخیزد
مگر از بلایی رفاهی برآید
مگر از میان بلاگرمگاهی
ز حلقوم مظلوم آهی برآید
مگر ز آه مظلوم گردی بخیزد
وزآن گرد صاحب کلاهی برآید
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴
آنکه گرداند ز ما دانسته راه خویش را
کاش می آموخت برگشتن نگاه خویش را
انتقام فتنه از بیباکی من می کشد
خوی حسن از عشق می داند گناه خویش را
سرزمین جلوه صیاد ما دام بلاست
در طلسم افکنده چشمش صیدگاه خویش را
روز محشر قاتل ما را نشان دیگر است
می کند مست خموشی دادخواه خویش را
شام تنهایی اسیر از آتش سودای اوست
کرده صبح مشرق دل دود آه خویش را
سحاب اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۴
از دست دادخواه اگراینست آه ما
آه ار به داد ما نرسد دادخواه ما
از جرم خون من مکن اندیشه ای به حشر
کآنجا به غیر دل نبود کس گواه ما
صد بار آشیان مرا سوخت برق آه
یک خار کم نکرد به عمری ز آه ما
تأثییر آه ماست که کرده است ایمنش
اندیشه ای که داشت ز تأثیر آه ما
دل هر دم از تو نالد و من عذر خواه او
از این گناه تا که شود عذر خواه ما
گر پرتوی ز ماه بیفتد در آن (سحاب)
هر محفلی که گشته فروزان ز ماه ما
ادیب الممالک : شورشنامه
بخش ۲ - رفتن حسنخان به دربار ظل السطان در شکایت از بانوی خود
خروشان و جوشان و گریان و زار
روان شد سوی درگه شهریار
بغلطید بر خاک و نالید سخت
که ای در خور تاج و دارای تخت
که ای شاه با عدل فرو نگین
به درگاه تو صد چون طغرل تگین
بمردی ستان داد من از زنی
بخوان از بر افسون اهریمنی
من آنم که از عمر تنگ آمدم
گرفتار زندان ننگ آمدم
مهیا کن امروز مرگ مرا
و یا خرمی بخش برگ مرا
نمانده است دیگر مرا آبروی
چه آب رخ من چه آن آب جوی
فرو خواند بر شاهزاده بسی
بسوزاند آهش دل هر کسی
صغیر اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۵
نه نظر بقد سرو و نه بروی ماه دارم
که بیاد قد و روی تو ادب نگاه دارم
بودم‌ امید کز مهر تو در کنارم آیی
که بخواب دوش دیدم بکنار ماه دارم
برهت شها نشینم مگر از کرم بگویی
که گدای بینوایی بکنار راه دارم
تو باشگ و آه رام وز فسرده خاطری من
نه دگر بدیده اشگ و نه بسینه آه دارم
کله کی و سریر جم اگر وفا ندارد
چه غم ار ز پوست تخت وز نمد کلاه دارم
نه شهم ولی چو شاهان بمصاف کینه خواهان
ز دعای صبحگاهان حشم و سپاه دارم
ز خرابی می‌ار خوار بچشم زاهدانم
بنگر که در خرابات چه عز و جاه دارم
فلکا مرا ز بیداد تو هیچ غم نباشد
که چو پیر می‌فروشان ز تو دادخواه دارم
گنهم گران تر از کوه بود صغیر‌ام ا
چو علی بود شفیعم چه غم از گناه دارم