عبارات مورد جستجو در ۲۷ گوهر پیدا شد:
سعدی : باب هفتم در عالم تربیت
حکایت دزد و سیستانی
شنیدم که دزدی درآمد ز دشت
به دروازهٔ سیستان برگذشت
بدزدید بقال از او نیم دانگ
برآورد دزد سیهکار بانگ:
خدایا تو شب رو به آتش مسوز
که ره می‌زند سیستانی به روز
امیرخسرو دهلوی : مثنویات
شمارهٔ ۴۳ - در وصف جویدن «پان در هند»
بیره تنبول که صد برگ بست
چون گل صد برگ بیامد بدست
نادره برگی چو گل بوستان
خوب‌ترین نعمت هندوستان
تیز چو گوش فرس تیزخیز
صورت و معنی به صفت هر دو تیز
تیزی ازو یافته گوش دگر
داد بهر گوش ز تیزی خبر
پر رگ و در رگ نه نشانی ز خون
لیک هم از رگ دودش خون برون
طرفه نباتی مکه چو شد در دهن
خونش چو حیوان بدر آید ز تن
خوردن آن بوئی دهن کم کند
سستی دندان همه محکم کند
سیر خورد گرسنه در دم شود
گرسنه را گرسنگی کم شود
از در تعظیم فتاده به هند
صد در تعظیم گشاده به سند
سرخی رویش ز سه خدمتگرش
چونه و فوفل شده رنگ آورش
طرفه که با این سه شریکش به پس
مرتبه و نام همون راست بس
گر چه که آبش به نوی هست بیش
کهنه شود بیش کند آب خویش
گر چه که از آب شود زرد رو
لیک ز زردیش بود آبرو
برگ که باشد به درختان فراخ
زود شود خشک چو افتد ز شاخ
برگ عجب بین که گسسته ز بر
وز پس شش ماه بود تازه تر
حرمتش از پیشگه و پائگاه
هم به گدا محترم و هم به شاه
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۰۵
کنه را در چراغ کرد سبک
پس درو کرد اندکی روغن
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۲۵
چون درآمد آن کدیور، مرد زفت
بیل هشت و داس گاله برگرفت
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۸۸
جامع هفت چیز در یک روز
عجبست ار نمیرد آن دابه
سیر بریان و جوز و ماهی و ماست
تخم مرغ و جماع و گرمابه
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۵۱
تعویذ گشت خوی بدان روی خوب را
ورنه به چشم بد بخورندیش مردمان
کسایی مروزی : ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت
شمارهٔ ۵۲
از گواز و تَش و انگشته و بهمان و فلان
تا تبرزین و دبوسی و رکاب و کمری
ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۶ - ری، کوه دماوند و نوشادر
و از بلخ تا به ری سه صد و پنجاه فرسنگ حساب کردم. و گویند از ری تا ساوه سی فرسنگ است و از ساوه به همادان سی فرسنگ و از ری به سپاهان پنجاه فرسنگ و به آمل سی فرسنگ.
و میان ری و آمل کوه دماوند است مانند گنبدی که آن را لواسان گویند و گویند بر سر چاهی است که نوشادر از آن جا حاصل می‌شود. و گویند که کبرین نیز. مردم پوست گاو ببرند و پر نوشادر کنند و از سر کوه بغلطانند که به راه نتوان فرود آوردن.
ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۱۹ - جند قنسرین، سرمین، معمره النعمان و استوانهٔ سنگینش
یازدهم رجب از شهر حلب بیرون آمدیم به سه فرسنگ دیهی بود جند قنسرین می‌گفتند.
و دیگر روز چون شش فرسنگ شدیم به شهر سرمین رسیدیم بارو نداشت. شش فرسنگ دیگر شدیم معره النعمان بود باره ای سنگین داشت شهری آبادان و بر در شهر اسطوانه ای سنگین دیدم چیزی در آن نوشته بود به خطی دیگر از تازی. از یکی پرسیدم که این چه چیز است گفت طلسم کژدمی است که هرگز عقرب در این شهر نباشد و نیاید و اگر از بیرون آورند و رها کنند بگریزد و در شهر نیاید. بالای آن ستون ده ارش قیاس کردم، و بازارهای او بسیار معمور دیدم و مسجد آدینه شهر بر بلندی نهاده است در میان شهر که از هر جانب که خواهند به مسجد در شوند سیزده درجه بر بالا باید شد و کشاورزی ایشان همه گندم است و بسیار است و درخت انجیر و زیتون و پسته و بادام و انگور فراوان است.
ابن حسام خوسفی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۷
از چار بلا که دور باد از خانه
پرهیز کنند مردم فرزانه
از دیوار شکسته و گاو سترگ
از زال سلیطه و سگ دیوانه
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۶
ایوان سرا بر فلک افراشته گیر
وین زیرزمین بگنج انباشته گیر
این سیم که جوجو بهمش می آری
خرمن خر بجای بگذاشته گیر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٣٩
گر پرسدت کسی که بر آتش چه افکنند
از بهر چشم زخم بهر جا بگو سپند
ور پرسدت کسیکه چه خوشتر که بشنوند
از لفظ دوستان به اندیش گو سه پند
گر پرسدت کسیکه چه بهتر که بر نهند
بر دست و پای و گردن دشمن بگو سه بند
ور پرسدت کسیکه چه به کدخدایرا
گو گندم سفید و می لعل و گوسپند
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۴
از چشم تو مرد و زن نفورند نفور
چشمت بکن ای چشم بد از روی تو دور
با چشم کبود و ریش سرخ و رخ زرد
چون گردیدی برو سیاهی مشهور
جویای تبریزی : قطعات
شمارهٔ ۲۰
چیست آن جانور روشن رای
که بود پاش یکی با گردن
زندگی باعث نابودی اوست
تندرستیش بود در کشتن
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۷۰
یا برای چشم بد تعویذ می باید نوشت
یا خط بیزاری امید می باید نوشت
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۲۰ - نام انگشتان به زبان فارسی و تازی و فرانسه
ای که دلها را کشد زنجیر زلفت در کمند
کام شکر کرده تلخ از رشک لعل نوشخند
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
از رمل این قطعه را برخوان بآواز بلند
نام پنج انگشت را در سه زبان آرم به نظم
تا بدانی قدرت طبع مرا ای هوشمند
اولین ابهام و پس سبابه پس وسطی بود
خنصر و بنصر به تازی بشنو از من بی گزند
در زبان پارسی شد نامشان بی گفتگو
شست، و دشنامی، میانه، نیز بنیام، و کلند
نیز در لفظ فرانسه «پوس » و «اندکس » آمده
بعد از آن «مدیوس » و «انولر» «اری کولر» پسند
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۲۱ - نامهای بروج به پارسی
آن ده و دو کوشک کامد خانه سیارگان
بره و گاو و دو پیکر باشد و خرچنگ دان
شیر و خوشه پس ترازو کژدم است آنگه کمان
بعد از آن بزغاله را با دول و ماهی باز خوان
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۲۵ - نیز نام انگشتان به پارسی
نام انگشتان مردم در زبان پارسی
با تو گویم اندرین سرواد اگر داری پسند
شست و دشنامی میانه دان و بینام و کلیک
وین دو را نام دگر «کوته دراز» است و کلند
ادیب الممالک : شورشنامه
بخش ۱۱ - گفتار فیض الله بزبان مردم خانقاه
چه نشتی که رانئا زن خیننه
ایواره مچاپن کور سیننه
خنقای دامن میشه تل خاک
تواته گرفتن به قصد هلاک
بوم تمبیره مه غیکم دورو
وری تو که اومادنه روبرو
بوای نازنینته کور شد اجاق
ببرزی قلا در تو قاب و قچاق
وری بجی خانم دمین قلا
که آقا حسن خان میالات حالا
تو بیدی که گفتی حسن خان کیه
اگه مردی حالا وری بین شیه
بیا که اماده ایش با ماصل
دخیلت خانم جان نبا تو ماطل
زمسته رعیت متو چه همه
نمشکه هو شکه دبالات قمه
میرزاده عشقی : هزلیات
شمارهٔ ۱۳ - مهدی کچل
کار و بارت جور، مهیا شده
نور علی نور، مهیا شده
دخترکی خوب، مهیا شده
خفته و خود عور، مهیا شده
تاری و تنبور، مهیا شده
هم آب انگور، مهیا شده
بس آجیل شور، مهیا شده
تریاک و وافور، مهیا شده
مهدی کچل سور مهیا شده
چرچر ما جور و مهیا شده
لوطی حسین صاحب عنوان شود
بند قبا قرمزی و خان شود
دور دگر، دوره دونان شود
یکسره این ملک پریشان شود
خاطر ما، جمله پریشان شود
تا که ورا سفره، پر از نان شود
یا که فلان، گربه هر خوان شود
ایران، ویران ز وزیران شود
مهدی کچل سور مهیا شده
چر چر ما جور و مهیا شده