عبارات مورد جستجو در ۷ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۴۷
سلمان ساوجی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱۷
نو بهار است ای صنم، عیش بهار آغاز کن
ساخت برگ گل صبا، برگ صبوحی ساز کن
غنچه مستور در بستان ورق را باز کرد
عارفا از نام مستوری ورق را باز کن
گر شرابی میخوری، با نرگس مخمور خور
ور حریفی میکنی، با بلبل دمساز کن
لاله و نرگس به هم جام صبوحی میکشند
صبح خیزان چمن را مطربا آواز کن
راستی بستان مقام دلنوازست این زمان
خوش نوایی در مقام دلنواز آغاز کن
میدهند آوازه گل بلبلان خیز ای صبا!
از دهان غنچه رو در گوش ساقی راز کن
باد جان میبازد ای گل در هوایت گر تو نیز
خردهای داری نثار عاشق جانباز کن
از سر نازست مایل بر لب جو قد سرو
سرو قدا بر لب جو، میل سرو ناز کن
باش فارغ بال اگر چون بلبلی ز ارباب بال
مست و عاشق در هوای گلرخی پرواز کن
ساخت برگ گل صبا، برگ صبوحی ساز کن
غنچه مستور در بستان ورق را باز کرد
عارفا از نام مستوری ورق را باز کن
گر شرابی میخوری، با نرگس مخمور خور
ور حریفی میکنی، با بلبل دمساز کن
لاله و نرگس به هم جام صبوحی میکشند
صبح خیزان چمن را مطربا آواز کن
راستی بستان مقام دلنوازست این زمان
خوش نوایی در مقام دلنواز آغاز کن
میدهند آوازه گل بلبلان خیز ای صبا!
از دهان غنچه رو در گوش ساقی راز کن
باد جان میبازد ای گل در هوایت گر تو نیز
خردهای داری نثار عاشق جانباز کن
از سر نازست مایل بر لب جو قد سرو
سرو قدا بر لب جو، میل سرو ناز کن
باش فارغ بال اگر چون بلبلی ز ارباب بال
مست و عاشق در هوای گلرخی پرواز کن
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۴۱
مستیم و خراب و می پرستیم
پنهان چه کنیم مست مستیم
گوئی مستی و رند و عاشق
آری مستیم و رند هستیم
برخواسته از سریر هستی
بر مسند نیستی نشستیم
مستیم و مدام همدم جام
صد شکر که توبه را شکستیم
تا جان باشد شراب نوشیم
کردیم این شرط و عهد بستیم
در بند خیال دی و فردا
بودیم امروز باز رستیم
شادی روان نعمت الله
می می نوشیم و می پرستیم
پنهان چه کنیم مست مستیم
گوئی مستی و رند و عاشق
آری مستیم و رند هستیم
برخواسته از سریر هستی
بر مسند نیستی نشستیم
مستیم و مدام همدم جام
صد شکر که توبه را شکستیم
تا جان باشد شراب نوشیم
کردیم این شرط و عهد بستیم
در بند خیال دی و فردا
بودیم امروز باز رستیم
شادی روان نعمت الله
می می نوشیم و می پرستیم
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۵۹۴
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۵۴
ساقی بیا که موسم عیش است و میم و نی
می ده که لاله گون شده از باده ری و خی
رخ بر فروز و زلف مسلسل گره بزن
تا بشکند جمال تو بازار میم و هی
مه را به روی خوب تو نسبت کجا رسد
ای رویت آفتاب و لبت شین و کاف و ری
شکر شد از خجالت لعل تو آب وار
بر شین و کاف و ری چو کشیدی تو خی و طی
خط معنبر تو چو دور قمر گرفت
کردند عاشقان تو تر ری و دال و می
روح مجسمی تو نه عقل مصوری
ای روح عقل مثل تو نادیده بی و تی
بتگر چو دید پیش رخ و قامت تو کرد
از شرم کارخانه صد ساله طی و بی
طی کن حدیث دور زمان، جام می بیار
تا باغ روح را دهم آبی ز میم و یی
می خور، مخور غم دل و دین، خسروا، دگر
بگشا به مدح خسرو آفاق لام و بی
لب بر لب نگار نه ار دست می دهد
خالی قدح مدار ز باده و میم و یی
می ده که لاله گون شده از باده ری و خی
رخ بر فروز و زلف مسلسل گره بزن
تا بشکند جمال تو بازار میم و هی
مه را به روی خوب تو نسبت کجا رسد
ای رویت آفتاب و لبت شین و کاف و ری
شکر شد از خجالت لعل تو آب وار
بر شین و کاف و ری چو کشیدی تو خی و طی
خط معنبر تو چو دور قمر گرفت
کردند عاشقان تو تر ری و دال و می
روح مجسمی تو نه عقل مصوری
ای روح عقل مثل تو نادیده بی و تی
بتگر چو دید پیش رخ و قامت تو کرد
از شرم کارخانه صد ساله طی و بی
طی کن حدیث دور زمان، جام می بیار
تا باغ روح را دهم آبی ز میم و یی
می خور، مخور غم دل و دین، خسروا، دگر
بگشا به مدح خسرو آفاق لام و بی
لب بر لب نگار نه ار دست می دهد
خالی قدح مدار ز باده و میم و یی
آذر بیگدلی : قطعات
شمارهٔ ۲۹ - و له قطعه رحمه الله
ای خنک دی که از بهار افزون
هست هنگام عیش وعیش شگرف
کشد از سیم ناب چون دیوار
بر در خانه ی که و مه برف
ننگری خود، ز خواجگان تا ناز؛
نشنوی خود، ز ناصحان تا حرف
با دو کس از مهان روشندل
با دو تن از بتان مشکین عرف
خیز و در گوشه ی خرابی ده
قدح باده غوطه در خم ژرف
وه چه باده؟ سهیل رنگین درع!
وه چه باده؟ چراغ سیمین ظرف!
روی در روی واضحات الثغر
چشم در چشم «قاصرات اطرف»
بوی ریحان دهد، دهند چو سیر
طعم حلوا دهد، دهند چو ترف
ور ز سرما نیاری، این کاری
جام می بر کف و کنی می صرف
بر شبه ریز، ریزه ی یاقوت؛
سای بر مشک، سوده ی شنجرف
مرغ و ماهی کباب ساز آنجا
تا چرد بره سبزه از ته برف
هست هنگام عیش وعیش شگرف
کشد از سیم ناب چون دیوار
بر در خانه ی که و مه برف
ننگری خود، ز خواجگان تا ناز؛
نشنوی خود، ز ناصحان تا حرف
با دو کس از مهان روشندل
با دو تن از بتان مشکین عرف
خیز و در گوشه ی خرابی ده
قدح باده غوطه در خم ژرف
وه چه باده؟ سهیل رنگین درع!
وه چه باده؟ چراغ سیمین ظرف!
روی در روی واضحات الثغر
چشم در چشم «قاصرات اطرف»
بوی ریحان دهد، دهند چو سیر
طعم حلوا دهد، دهند چو ترف
ور ز سرما نیاری، این کاری
جام می بر کف و کنی می صرف
بر شبه ریز، ریزه ی یاقوت؛
سای بر مشک، سوده ی شنجرف
مرغ و ماهی کباب ساز آنجا
تا چرد بره سبزه از ته برف
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۴
افتد که شبی از کف تو جام ستانیم
چون مست شویم از لب تو کام ستانیم
چون بوسه دهد لعل لب تو بلب جام
ما بوسه لعلت ز لب جام ستانیم
گویند که هرگز نشود بوسه به پیغام
ما بوسه از این گونه به پیغام ستانیم
چون نوبت مستی شود و عربده جوئی
صد بوسه ز لعل تو بابرام ستانیم
تو مست فرو افتی و ما از لب و چشمت
مستانه همی پسته و بادام ستانیم
چندانکه دهی دفع و کنی منع و زنی مشت
بوس از لب لعل تو بدشنام ستانیم
کامی که بهشیاری از او نام نشاید
بردن، گه مستی چو شوی رام، ستانیم
ای ترک اگر زلف تو افتد بکف ما
داد از ستم گردش ایام ستانیم
چون مست شویم از لب تو کام ستانیم
چون بوسه دهد لعل لب تو بلب جام
ما بوسه لعلت ز لب جام ستانیم
گویند که هرگز نشود بوسه به پیغام
ما بوسه از این گونه به پیغام ستانیم
چون نوبت مستی شود و عربده جوئی
صد بوسه ز لعل تو بابرام ستانیم
تو مست فرو افتی و ما از لب و چشمت
مستانه همی پسته و بادام ستانیم
چندانکه دهی دفع و کنی منع و زنی مشت
بوس از لب لعل تو بدشنام ستانیم
کامی که بهشیاری از او نام نشاید
بردن، گه مستی چو شوی رام، ستانیم
ای ترک اگر زلف تو افتد بکف ما
داد از ستم گردش ایام ستانیم