عبارات مورد جستجو در ۴۵۹ گوهر پیدا شد:
مولوی : دفتر سوم
بخش ۷۷ - اجتماع اجزای خر عزیر علیه السلام بعد از پوسیدن باذن الله و درهم مرکب شدن پیش چشم عزیر علیه السلام
هین عزیرا در نگر اندر خرت
که بپوسیدهست و ریزیده برت
پیش تو گرد آوریم اجزاش را
آن سر و دم و دو گوش و پاش را
دست نه و جزو برهم مینهد
پارهها را اجتماعی میدهد
در نگر در صنعت پارهزنی
کو همیدوزد کهن بیسوزنی
ریسمان و سوزنی نه وقت خرز
آن چنان دوزد که پیدا نیست درز
چشم بگشا حشر را پیدا ببین
تا نماند شبههات در یوم دین
تا ببینی جامعیام را تمام
تا نلرزی وقت مردن ز اهتمام
هم چنان که وقت خفتن ایمنی
از فوات جمله حسهای تنی
بر حواس خود نلرزی وقت خواب
گرچه میگردد پریشان و خراب
که بپوسیدهست و ریزیده برت
پیش تو گرد آوریم اجزاش را
آن سر و دم و دو گوش و پاش را
دست نه و جزو برهم مینهد
پارهها را اجتماعی میدهد
در نگر در صنعت پارهزنی
کو همیدوزد کهن بیسوزنی
ریسمان و سوزنی نه وقت خرز
آن چنان دوزد که پیدا نیست درز
چشم بگشا حشر را پیدا ببین
تا نماند شبههات در یوم دین
تا ببینی جامعیام را تمام
تا نلرزی وقت مردن ز اهتمام
هم چنان که وقت خفتن ایمنی
از فوات جمله حسهای تنی
بر حواس خود نلرزی وقت خواب
گرچه میگردد پریشان و خراب
محمود شبستری : گلشن راز
بخش ۴۵ - تمثیل در بیان اقسام مرگ و ظهور اطوار قیامت در لحظهٔ مرگ
اگر خواهی که این معنی بدانی
تو را هم هست مرگ و زندگانی
ز هرچ آن در جهان از زیر و بالاست
مثالش در تن و جان تو پیداست
جهان چون توست یک شخص معین
تو او را گشته چون جان او تو را تن
سه گونه نوع انسان را ممات است
یکی هر لحظه وان بر حسب ذات است
دو دیگر زان ممات اختیاری است
سیم مردن مر او را اضطراری است
چو مرگ و زندگی باشد مقابل
سه نوع آمد حیاتش در سه منزل
جهان را نیست مرگ اختیاری
که آن را از همه عالم تو داری
ولی هر لحظه میگردد مبدل
در آخر هم شود مانند اول
هر آنچ آن گردد اندر حشر پیدا
ز تو در نزع میگردد هویدا
تن تو چون زمین سر آسمان است
حواست انجم و خورشید جان است
چو کوه است استخوانهایی که سخت است
نباتت موی و اطرافت درخت است
تنت در وقت مردن از ندامت
بلرزد چون زمین روز قیامت
دماغ آشفته و جان تیره گردد
حواست هم چو انجم خیره گردد
مسامت گردد از خوی هم چو دریا
تو در وی غرقه گشته بی سر و پا
شود از جانکنش ای مرد مسکین
ز سستی استخوانها پشم رنگین
به هم پیچیده گردد ساق با ساق
همه جفتی شود از جفت خود طاق
چو روح از تن به کلیت جدا شد
زمینت «قاع صف صف لاتری» شد
بدین منوال باشد حال عالم
که تو در خویش میبینی در آن دم
بقا حق راست باقی جمله فانی است
بیانش جمله در «سبع المثانی» است
به «کل من علیها فان» بیان کرد
«لفی خلق جدید» هم عیان کرد
بود ایجاد و اعدام دو عالم
چو خلق و بعث نفس ابن آدم
همیشه خلق در خلق جدید است
و گرچه مدت عمرش مدید است
همیشه فیض فضل حق تعالی
بود از شان خود اندر تجلی
از آن جانب بود ایجاد و تکمیل
وز این جانب بود هر لحظه تبدیل
ولیکن چو گذشت این طور دنیی
بقای کل بود در دار عقبی
که هر چیزی که بینی بالضرورت
دو عالم دارد از معنی و صورت
وصال اولین عین فراق است
مر آن دیگر ز «عند الله باق» است
مظاهر چون فتد بر وفق ظاهر
در اول مینماید عین آخر
بقا اسم وجود آمد ولیکن
به جایی کان بود سائر چو ساکن
هر آنچ آن هست بالقوه در این دار
به فعل آید در آن عالم به یک بار
تو را هم هست مرگ و زندگانی
ز هرچ آن در جهان از زیر و بالاست
مثالش در تن و جان تو پیداست
جهان چون توست یک شخص معین
تو او را گشته چون جان او تو را تن
سه گونه نوع انسان را ممات است
یکی هر لحظه وان بر حسب ذات است
دو دیگر زان ممات اختیاری است
سیم مردن مر او را اضطراری است
چو مرگ و زندگی باشد مقابل
سه نوع آمد حیاتش در سه منزل
جهان را نیست مرگ اختیاری
که آن را از همه عالم تو داری
ولی هر لحظه میگردد مبدل
در آخر هم شود مانند اول
هر آنچ آن گردد اندر حشر پیدا
ز تو در نزع میگردد هویدا
تن تو چون زمین سر آسمان است
حواست انجم و خورشید جان است
چو کوه است استخوانهایی که سخت است
نباتت موی و اطرافت درخت است
تنت در وقت مردن از ندامت
بلرزد چون زمین روز قیامت
دماغ آشفته و جان تیره گردد
حواست هم چو انجم خیره گردد
مسامت گردد از خوی هم چو دریا
تو در وی غرقه گشته بی سر و پا
شود از جانکنش ای مرد مسکین
ز سستی استخوانها پشم رنگین
به هم پیچیده گردد ساق با ساق
همه جفتی شود از جفت خود طاق
چو روح از تن به کلیت جدا شد
زمینت «قاع صف صف لاتری» شد
بدین منوال باشد حال عالم
که تو در خویش میبینی در آن دم
بقا حق راست باقی جمله فانی است
بیانش جمله در «سبع المثانی» است
به «کل من علیها فان» بیان کرد
«لفی خلق جدید» هم عیان کرد
بود ایجاد و اعدام دو عالم
چو خلق و بعث نفس ابن آدم
همیشه خلق در خلق جدید است
و گرچه مدت عمرش مدید است
همیشه فیض فضل حق تعالی
بود از شان خود اندر تجلی
از آن جانب بود ایجاد و تکمیل
وز این جانب بود هر لحظه تبدیل
ولیکن چو گذشت این طور دنیی
بقای کل بود در دار عقبی
که هر چیزی که بینی بالضرورت
دو عالم دارد از معنی و صورت
وصال اولین عین فراق است
مر آن دیگر ز «عند الله باق» است
مظاهر چون فتد بر وفق ظاهر
در اول مینماید عین آخر
بقا اسم وجود آمد ولیکن
به جایی کان بود سائر چو ساکن
هر آنچ آن هست بالقوه در این دار
به فعل آید در آن عالم به یک بار
عطار نیشابوری : بخش چهلم
الحكایة و التمثیل
رهروی را چون درآمد وقت مرگ
لرزهٔ افتاد بر وی همچو برگ
اشک میبارید همچون ابر زار
پس چو آتش دست میزد بیقرار
سایلی گفتش چرائی منقلب
در چنین وقتی چه باشی مضطرب
دل بخود باز آور و آرام گیر
جمع کن خود را بشولید ممیر
گفت ممکن نیست آرامم بسی
زانکه این دم میروم پیش کسی
کاین جهان و آن جهان و هست و نیست
کفر و اسلام و بد و نیکش یکیست
آنکسی را کاین همه یکسان بود
پیش او رفتن نه بس آسان بود
میروم پیش چنین کس بس رواست
گر بترسم ترس اینجا خود سزاست
میروم پیش چنین کس چون بود
گرهزاران دل بود پرخون بود
چنداندیشم که جان من بسوخت
وز تف جانم زفان من بسوخت
در نخواهد داد کس آواز را
تا که خواهد برد پی این راز را
شد ز بیم خاک سنگ و هنگ من
خاک خود نپذیردم از ننگ من
برد غفلت روزگارم چون کنم
برنیامد هیچ کارم چون کنم
برده در بازی دنیا روزگار
چون توانم رفت پیش کردگار
لرزهٔ افتاد بر وی همچو برگ
اشک میبارید همچون ابر زار
پس چو آتش دست میزد بیقرار
سایلی گفتش چرائی منقلب
در چنین وقتی چه باشی مضطرب
دل بخود باز آور و آرام گیر
جمع کن خود را بشولید ممیر
گفت ممکن نیست آرامم بسی
زانکه این دم میروم پیش کسی
کاین جهان و آن جهان و هست و نیست
کفر و اسلام و بد و نیکش یکیست
آنکسی را کاین همه یکسان بود
پیش او رفتن نه بس آسان بود
میروم پیش چنین کس بس رواست
گر بترسم ترس اینجا خود سزاست
میروم پیش چنین کس چون بود
گرهزاران دل بود پرخون بود
چنداندیشم که جان من بسوخت
وز تف جانم زفان من بسوخت
در نخواهد داد کس آواز را
تا که خواهد برد پی این راز را
شد ز بیم خاک سنگ و هنگ من
خاک خود نپذیردم از ننگ من
برد غفلت روزگارم چون کنم
برنیامد هیچ کارم چون کنم
برده در بازی دنیا روزگار
چون توانم رفت پیش کردگار
عطار نیشابوری : بخش چهلم
الحكایة و التمثیل
در مناجات آن بزرگ دین شبی
پیش حق میکرد آه و یاربی
گفت الهی چون شود حشر آشکار
بر لب دوزخ خوشی گیرم قرار
پس بدست آرم یکی خنجر ز نور
خلق را میرانم از دوزخ ز دور
تا ز دوزخ سر بسر ایمن شوند
در بهشت جاودان ساکن شوند
هاتفی آواز دادش آن زمان
گفت تو خاموش بنشین هان و هان
ورنه عیب تو بگویم آشکار
تا کنندت خلق عالم سنگسار
بعدازان داد آن بزرگ دین جواب
گفت هان و هان چه گفتم ناصواب
تو بدان میآریم تااین زمان
برگشایم بر سر خلقان زفان
از تو چندان بازگویم فضل وجود
کز همه عالم کست نکند سجود
پادشاها با دمی سرد آمدم
با دلی پرغصه و درد آمدم
چون نیم من هیچ و آگاهی ز من
ای همه تو پس چه میخواهی ز من
گرعذاب تو ز صد رویم بود
در خور یک تارهٔ مویم بود
لیک یک فضلت چو صد عالم فتاد
جرم جمله کم ز یک شبنم فتاد
آمد از من آنچه آید از لئیم
تو بکن نیز آنچه آید از کریم
پیش حق میکرد آه و یاربی
گفت الهی چون شود حشر آشکار
بر لب دوزخ خوشی گیرم قرار
پس بدست آرم یکی خنجر ز نور
خلق را میرانم از دوزخ ز دور
تا ز دوزخ سر بسر ایمن شوند
در بهشت جاودان ساکن شوند
هاتفی آواز دادش آن زمان
گفت تو خاموش بنشین هان و هان
ورنه عیب تو بگویم آشکار
تا کنندت خلق عالم سنگسار
بعدازان داد آن بزرگ دین جواب
گفت هان و هان چه گفتم ناصواب
تو بدان میآریم تااین زمان
برگشایم بر سر خلقان زفان
از تو چندان بازگویم فضل وجود
کز همه عالم کست نکند سجود
پادشاها با دمی سرد آمدم
با دلی پرغصه و درد آمدم
چون نیم من هیچ و آگاهی ز من
ای همه تو پس چه میخواهی ز من
گرعذاب تو ز صد رویم بود
در خور یک تارهٔ مویم بود
لیک یک فضلت چو صد عالم فتاد
جرم جمله کم ز یک شبنم فتاد
آمد از من آنچه آید از لئیم
تو بکن نیز آنچه آید از کریم
سلمان ساوجی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۵۸
نعره زنان آمدم بر در میخانه دوش
نعره مستان شنید، باده درآمد به جوش
مدعیی جوش می، دید بپیچید سر
زاری چنگش به گوش آمد و بگرفت گوش
رند خراباتیش، داد شرابی گران
هر که خورد جرعهای باز نیاید به هوش
مطرب مجلس بساز، پرده ابریشمیت
تا همه بر هم زنیم، پنبه پشمینه پوش
هر که به صبح ازل، جای می ازین میکشید
در عرصاتش کشند، روز قیامت به دوش
نعره مستان شنید، باده درآمد به جوش
مدعیی جوش می، دید بپیچید سر
زاری چنگش به گوش آمد و بگرفت گوش
رند خراباتیش، داد شرابی گران
هر که خورد جرعهای باز نیاید به هوش
مطرب مجلس بساز، پرده ابریشمیت
تا همه بر هم زنیم، پنبه پشمینه پوش
هر که به صبح ازل، جای می ازین میکشید
در عرصاتش کشند، روز قیامت به دوش
سنایی غزنوی : الباب الاوّل: در توحید باری تعالی
قال اَلنبّی صلّیالله عَلَیه وَ سلَم: فرغالله تعالی عَنالخلقِ والخُلق والاجلِ وَالرزقِ التمثیل فی نَحنُ قَسَمنا
هرچه آن کدخدای دکاندار
سوی خانه فرستد از بازار
آنکه باشد به خانه در خویشش
در شبانگاه آورد پیشش
هرچه زینجا بری نگه دارند
در قیامت همانت پیش آرند
نیست آنجا تغیّر و تبدیل
نشود نیک بد به هیچ سبیل
چیزی آنجا به کس نخواهد داد
دادنی داد وان دگر همه باد
خیز و برخوان اگر نمیدانی
سرِّ این از کلام ربّانی
لن تجد سنّتش ز تبدیلا
لن تجد ملتش ز تحویلا
نیست بر حکم قاطعش تبدیل
نیست بر امر جامعش تحویل
خیز و تر دامنی ز خود کن دور
ورنه نبوی در آن جهان معذور
آتش اندر غم و زحیر زنی
گر کنون نفس را به تیر زنی
سوی خانه فرستد از بازار
آنکه باشد به خانه در خویشش
در شبانگاه آورد پیشش
هرچه زینجا بری نگه دارند
در قیامت همانت پیش آرند
نیست آنجا تغیّر و تبدیل
نشود نیک بد به هیچ سبیل
چیزی آنجا به کس نخواهد داد
دادنی داد وان دگر همه باد
خیز و برخوان اگر نمیدانی
سرِّ این از کلام ربّانی
لن تجد سنّتش ز تبدیلا
لن تجد ملتش ز تحویلا
نیست بر حکم قاطعش تبدیل
نیست بر امر جامعش تحویل
خیز و تر دامنی ز خود کن دور
ورنه نبوی در آن جهان معذور
آتش اندر غم و زحیر زنی
گر کنون نفس را به تیر زنی
ملکالشعرای بهار : ترکیبات
نکیر و منکر
چون فروبردند نعشم را به گور
خاک افشاندند و زان گشتند دور
ناگهان آواز پایی سهمناک
کردگوشم را خبر از راه دور
من بسان خفته زان آواز پای
جستم وآمد به مغزاندر شعور
نه هوا ونه فضا ونه نسیم
سینه تنگ وپای لنگ وجسم عور
لیک در آن حفرهٔ تاریک و تنگ
هردو جشمم خیره شد ناگه زنور
گوشهای از خاک من شد چاک و زان
کرد منکربارفیقخودظهور
دوفرشته چون دوفیل خشمگین
من فتاده پیش ایشان همچو مور
من به زحمت از فشارگور، لیک
آن دو می کردند هر جانب عبور
گور تنگ است از برای مجرمان
از برای مؤمنان باغی است، گور
روی چون ازآهن تفته سپر
بر جبینشان گشتهرسم آیات شر
از دهانی شیروش پهن و فراخ
نابها پیدا بسان شیر نر
بینیی هایل چو شاخ کرگدن
جسته بالا نوک آن همچو تبر
درکف هریک عمودی آتشین
وافعیئی پیچیده برگرد کمر
سوی من زان چشمهای چون تنور
هر دم افشاندند صد خرمن شرر
بانگ زد برمن یکی زآنان که خیز
هرچه گویم پاسخ آور مختصر
استخوانهایم به پیچ و خم فتاد
زان درشت آوا و بانگ زهرهدر
خویش راکردم مهیٌای جواب
تا چه پرسند ازمن آسیمهسر
گفتگو برخاست در زهدان خاک
بین من وآن یک که بد نزدیکتر
زیرپایش من چو گنجشکی حقیر
او چو کرکس از برم بگشوده پر
گفت با من، کیستی ای مرد پیر؟
گفتمش پیری به خاک اندر اسیر
گفت: وقت زندگی، اعمال تو؟
گفتمش چون دیگران پست و حقیر
در جهان از من نیامد در وجود
هیچ کاری عمده و امری خطیر
گفت ازین فنها و صنعتهای دهر
در کدامین بودی استاد و بصیر؟
گفتمش در صنعت شعر و ادب
بودم استاد و ز نقاشی خبیر
گفت گاه زندگی دینت چه بود؟
گفتمش اسلام را بودم نصیر
گفت معبود تو در گیتی که بود؟
گفتمش معبود من حی قدیر
گفت چون بگذاشتی گیتی، که تو
بر تن و بر نفس خود بودی امیر
گفتم از عمرم چهمیپرسی که رفت
جمله با خون دل ورنج ضمیر
دور، از آزادی و از اختیار
جفت، با ناچاری و ضعف و زحیر
نی هنر تا دهر را پیچم عنان
نی توان تا چرخ را بندم مسیر
بهتر از من پارهٔ سنگی که نیست
آمر و مامور وگویا و بصیر
گفت کاری کردهام غیر از گناه؟
گفتم آری تکیه برلطف اله
من نگویم چون دگر مردم سخن
آن زمان کم باز پرسند ازگناه
عامیان در بند اوهام اندرند
هستشان این بستگی به از رفاه
برگنه خستو شدن اولیتر است
مرد دانا را زگفتار تباه
بس حدیثا کش خرد گوید، ولیک
قلب بر عکسش پذیرد انتباه
گندم و جوهر دو راکاهست لیک
فرق بسیار است بین این دو کاه
من که بودم در شداید پایدار
سست گشتم ناگهان بیاختیار
قلب من لرزید و کی بودم گمان
کاین چنین قلبی بلرزد روزگار
لیک خود را با خود آوردم نخست
تا بجا آمد دلم زان گیر و دار
خویشتن را وانمودم با دلی
از یقین ثابت نه از شک بیقرار
گرچه آخر از سخنهای صریح
تیره کردم باز خود را روزگار
خاطر آزاد مرد نکتهسنج
کی پسندد گفتهٔ نااستوار
ناپسند آید دورویی از ادیب
ناسزا باشد نفاق از هوشیار
لاجرم بر من گذشت آن بد که خاست
از نهیبش نعره از اهل مزار
خاک افشاندند و زان گشتند دور
ناگهان آواز پایی سهمناک
کردگوشم را خبر از راه دور
من بسان خفته زان آواز پای
جستم وآمد به مغزاندر شعور
نه هوا ونه فضا ونه نسیم
سینه تنگ وپای لنگ وجسم عور
لیک در آن حفرهٔ تاریک و تنگ
هردو جشمم خیره شد ناگه زنور
گوشهای از خاک من شد چاک و زان
کرد منکربارفیقخودظهور
دوفرشته چون دوفیل خشمگین
من فتاده پیش ایشان همچو مور
من به زحمت از فشارگور، لیک
آن دو می کردند هر جانب عبور
گور تنگ است از برای مجرمان
از برای مؤمنان باغی است، گور
روی چون ازآهن تفته سپر
بر جبینشان گشتهرسم آیات شر
از دهانی شیروش پهن و فراخ
نابها پیدا بسان شیر نر
بینیی هایل چو شاخ کرگدن
جسته بالا نوک آن همچو تبر
درکف هریک عمودی آتشین
وافعیئی پیچیده برگرد کمر
سوی من زان چشمهای چون تنور
هر دم افشاندند صد خرمن شرر
بانگ زد برمن یکی زآنان که خیز
هرچه گویم پاسخ آور مختصر
استخوانهایم به پیچ و خم فتاد
زان درشت آوا و بانگ زهرهدر
خویش راکردم مهیٌای جواب
تا چه پرسند ازمن آسیمهسر
گفتگو برخاست در زهدان خاک
بین من وآن یک که بد نزدیکتر
زیرپایش من چو گنجشکی حقیر
او چو کرکس از برم بگشوده پر
گفت با من، کیستی ای مرد پیر؟
گفتمش پیری به خاک اندر اسیر
گفت: وقت زندگی، اعمال تو؟
گفتمش چون دیگران پست و حقیر
در جهان از من نیامد در وجود
هیچ کاری عمده و امری خطیر
گفت ازین فنها و صنعتهای دهر
در کدامین بودی استاد و بصیر؟
گفتمش در صنعت شعر و ادب
بودم استاد و ز نقاشی خبیر
گفت گاه زندگی دینت چه بود؟
گفتمش اسلام را بودم نصیر
گفت معبود تو در گیتی که بود؟
گفتمش معبود من حی قدیر
گفت چون بگذاشتی گیتی، که تو
بر تن و بر نفس خود بودی امیر
گفتم از عمرم چهمیپرسی که رفت
جمله با خون دل ورنج ضمیر
دور، از آزادی و از اختیار
جفت، با ناچاری و ضعف و زحیر
نی هنر تا دهر را پیچم عنان
نی توان تا چرخ را بندم مسیر
بهتر از من پارهٔ سنگی که نیست
آمر و مامور وگویا و بصیر
گفت کاری کردهام غیر از گناه؟
گفتم آری تکیه برلطف اله
من نگویم چون دگر مردم سخن
آن زمان کم باز پرسند ازگناه
عامیان در بند اوهام اندرند
هستشان این بستگی به از رفاه
برگنه خستو شدن اولیتر است
مرد دانا را زگفتار تباه
بس حدیثا کش خرد گوید، ولیک
قلب بر عکسش پذیرد انتباه
گندم و جوهر دو راکاهست لیک
فرق بسیار است بین این دو کاه
من که بودم در شداید پایدار
سست گشتم ناگهان بیاختیار
قلب من لرزید و کی بودم گمان
کاین چنین قلبی بلرزد روزگار
لیک خود را با خود آوردم نخست
تا بجا آمد دلم زان گیر و دار
خویشتن را وانمودم با دلی
از یقین ثابت نه از شک بیقرار
گرچه آخر از سخنهای صریح
تیره کردم باز خود را روزگار
خاطر آزاد مرد نکتهسنج
کی پسندد گفتهٔ نااستوار
ناپسند آید دورویی از ادیب
ناسزا باشد نفاق از هوشیار
لاجرم بر من گذشت آن بد که خاست
از نهیبش نعره از اهل مزار
مولوی : فیه ما فیه
فصل بیست وچهارم - شخصی درآمد فرمود که محبوبست
شخصی درآمد فرمود که محبوبست و متواضع و این از گوهر اوست چنانک شاخی را که میوهٔ بسیار باشد آن میوه او را فروکشد و آن شاخ را که میوهٔ نباشد سر بالا دارد همچون سپیدار و چون میوه از حدّ بگذرد استونها نهند تا بکلیّ فرونیاید، پیغامبر صلی اللهّ علیه و سلم عظیم متواضع بود زیرا که همه میوهای عالم اولّ و آخر بروجمع بود لاجرم از همه متواضع تر بود مَا سَبَقَ رَسُوْلَ اللهِّ اَحَدٌ بِالسَّلَامِ گفت هرگز کسی پیش از پیغامبر بر پیغامبر صلّی اللهّ علیه و سلمّ نمیتوانست سلام کردن زیرا پیغامبر پیش دستی میکرد از غایت تواضع و سلام میداد و اگر تقدیرا سلام پیشين ندادی هم متواضع او بودی و سابق در کلام او بودی زیرا که ایشان سلام ازو آموختند و ازو شنیدند هرچ دارند اولّیان و آخریان همه از عکس او دارند و سایه اویند اگر سایهٔ یکی درخانه پیش از وی درآید پیش او باشد در حقیقت اگرچه سایه سابق است بصورت آخر سایه ازو سابق شد فرع اوست و این اخلاق از اکنون نیست از آن وقت در ذرّهای آدم در اجزای او این ذرهّا بودند. بعضی روشن و بعضی نیم روشن و بعضی تاریک این ساعت آن پیدا میشود اما این تابانی و روشنی سابق است و ذرهّٔ او در آدم از همه صافیتر و روشنتر بود و متواضعتر بعضی اول نگرند و بعضی آخر نگرند اینها که آخر نگرند عزیزند و بزرگند زیرا نظرشان بر عاقبت است و آخرت و آنها که باولّ نظر میکنند ایشان خاصترند میگویند چه حاجتست که بآخرنظر کنیم چون گندم کِشتهاند در اول جو نخواهد رستن در آخر و آن را که جو کِشته اند گندم نخواهد رستن پس نظرشان باولّست و قومی دیگر خاصترند که نه باولّ نظر میکنند ونه بآخر و ایشان را اول و آخر یاد نمیآید غرقند در حق و قومی دیگرند که ایشان غرقند در دنیا باول و آخر نمینگرند از غایت غفلت ایشان علف دوزخند پس معلوم شد که اصل محمد بوده است که لَوْلَاکَ مَا خَلَقْتُ الْاَفْلَاکَ و هر چیزی که هست از شرف و تواضع و حکم و مقامات بلند همه بخشش اوست و سایهٔ او زیرا که ازو پیدا شده است همچنانک هرچ این دست کند از سایه عقل کند زیرا که سایهٔ عقل بروست هر چند که عقل را سایه نیست اما او را سایه هست بی سایه همچنانک معنی را هستی هست بی هستی اگر سایهٔ عقل برآدمی نباشد همه اعضای او معطلّ شوند.
دست بهنجار نگيرد پای در راه راست نتواند رفتن چشم چیزی نبیند گوش هرچ شنود کژ شنود، پس بسایهٔ عقل این اعضاء همه کارها بهنجار و نیکو و لایق بجای میآرند ودر حقیقت آن همه کارها از عقل میآید اعضا آلت اند همچنين آدمی باشد عظیم خلیفه وقت او همچون عقل کلسّت عقول مردم همچون اعضای ویند هرچ کنند از سایهٔ او باشد و اگر ازیشان کژییی بیاید از آن باشد که آن عقل کل سایه از سر او برداشته باشد همچنانک مردی چون دیوانگی آغاز کند و کارهای ناپسندیده پیش گيرد همه را معلوم گردد که عقل او از سر برفته است و سایهٔ برو نمیافکند و از سایه و پناه عقل دورافتاده است عقل جنس ملکست اگر چه ملک را صورت هست و پر و بال هست و عقل را نیست اما در حقیقت یک چیزند و یک فعل میکنند مثلاً صورت ایشان را اگر بگدازی همه عقل شود از پرّ وبال او چیزی بيرون نماند پس دانستیم که همه عقل بودند اماّ مجسّم شده ایاشن را عقل مجسمّ گویند همچنانک از موم مرغی سازند با پر و بال اماّ آن موم باشد نمیبینی که چون میگدازی آن پر و بال و سر و پای مرغ یکباره موم میشود وهیچ چیز از وی برون انداختنی نمیماند بکلّی همه موم میگردد پس دانستیم که موم همانست و مرغی که از موم سازند همان مومست مجسمّ نقش گرفته الا موم است و همچون یخ نیز (همان) آبست و لهذا چون بگدازی همان آب میشود. اما پیش از آنک یخ نشده بود وآب بود کس او را در دست نتواند گرفتن و در دامن نهادن پس فرق بیش از این نیست اما یخ همان آبست و یک چیزند احوال آدمی همچنان است که پرفرشته را آوردهاند و بردم خری بستهاند تا باشد که آن خر از پرتو و صحبت فرشته فرشته گردد زیرا که ممکن است که او هم رنگ فرشته گردد.
از خرد پرداشت عیسی بر فلک پریّد او گر خرش را نیم پر بودی نماندی در خری و چه عجب است که آدمی شود خدا قادر است بر همه چیزها، آخر این طفل که اولّ میزاید از خر بترست دست درنجاست میکند و بدهان میبرد تا بلیسد مادر او را میزند و منع میکند خر را باری نوعی تمیز هست وقتی که بول میکند پایها را باز میکند تا بول برو نچکد چون آن طفل را که از خر بترست حق تعالی آدمی تواند کردن خر را اگر آدمی کند چه عجب پیش خدا هیچ چیزی عجب نیست در قیامت همه اعضای آدمی یک یک جدا جدا از دست و پای و غيره سخن گویند، فلسفیان این را تأویل میکنند که دست سخن چون گوید مگر بر دست علامتی و نشانی پیدا شود که آن بجای سخن باشد همچنانک ریش یا دنبلی بر دست برآید توان گفتن که دست سخن میگوید خبر میدهد که گرمی خوردهام که دستم چنين شده است یادست مجروح باشد یا سیاه گشته باشد، گویند که دست سخن میگوید خبر میدهد که بر من کارد رسیده است یا خود را بر دیک سیاه مالیدهام سخنگفتن دست و باقی اعضا باین طریق باشد، سنیّان گویند که حاشا و کلاّ بلک این دست و پا محسوس سخن گویند چنانک زبان میگوید در روز قیامت آدمی منکر میشود که من ندزدیدهام، دست گوید آری دزدیدی من ستدم بزبان فصیح آن شخص روبادست و پاکند که تو سخن گوی نبودی سخن چون میگویی که اَنْطَقَنَااللهُّ الَّذِي اَنْطَقَ کُلَّ شَیْیءٍ مرا آنکس در سخن آورد که همه چیزها را در سخن آورد و در و دیوار وسنگ و کلوخ را در سخن میآورد آن خالقی که آن همه را نطق میبخشد مرا نیز در نطق آورد چنانک زبان ترا در نطق آورد زبان تو گوشت پارهٔ دست گوشت پارهٔ سخن گوشت پارهٔ زبان چه معقول است از آنک بسیار دیدی ترا محال نمینماید و اگر نه نزد حق زبان بهانه است چون فرمودش که سخن گو سخن گفت و بهرچه بفرماید و حکم کند سخن گوید.
سخن بقدر آدمی میآید سخن ما همچون آبیست که ميراب آن را روان میکند آب چه داند که ميراب او را بکدام دشت روان کرده است، در خیار زاری یا کلم زاری یا در پیاز زاری در گلستانی این دانم که چون آب بسیار آید آنجا زمینهای تشنه بسیار باشد و اگر اندک آید دانم که زمين اندکست باغچه است یا چاردیواری کوچک یُلَقِّنُ الْحِکْمَةَ عَلَی لِسَانِ الْوَاعِظِیْنَ بِقَدْرِهِمَمِ الْمُسْتَمِعِیْنَ من کفش دوزم چرم بسیارست الاّ بقدر پای بُرمّ و دوزم:
سایهٔ شخصم و اندازهٔ او
قامتش چند بود، چندانم
در زمين حیوانکسیت که زیرزمين میزید و در ظلمت میباشد او را چشم و گوش نیست زیرا در آن مقام که اوباش دارد محتاج چشم و گوش نیست چون بآن حاجت ندارد چشمش چرادهند نیست که خدای را چشم و گوش کمست یا بخل هست الا او چیزی بحاجت دهد چیزی که بی حاجت دهد بروبار گردد، حکمت و لطف و کرم حق بار برمیگيرد بر کسی بارکی نهد مثلاً آلت دروگر را از تیشه و ارهّ و مِبرَد و غيره بدرزیی دهی که این را بگير آن بر و بار گردد چون بآن کار نتواند کردن پس چیزی را بحاجتدهد ماند همچنانک آن کرمان در زیر زمين د آن ظلمت زندگانی میکنند خلقانند در ظلمت این عالم قانع و راضی و محتاج آن عالم و مشتاق دیدار نیستند ایشان را آن چشم بصيرت و گوش هوش بچه کار آید کار این عالم باین چشم حسی که دارند برمیآید چون عزم آن طرف ندارند آن بصيرت بایشان چون دهند که به کارشان نمیآید؟
تا ظن نبری که ره روان نیز نیند
کامل صفتان بی نشان نیز نیند
زین گونه که تو محرم اسرار نهٔ
میپنداری که دیگران نیز نیند
اکنون عالم به غفلت قایمست که اگر غفلت نباشد این عالم نماند، شوق خدا و یاد آخرت و سکر و وجد معمار آن عالم است اگر همه آن رو نماید بکلیّ بآن عالم رویم و اینجا نمانیم و حق تعالی میخواهد که اینجا باشیم تا دو عالم باشد پس دو کدخدا را نصب کرد یکی غفلت و یکی بیداری تا هر دو خانه معمور ماند.
دست بهنجار نگيرد پای در راه راست نتواند رفتن چشم چیزی نبیند گوش هرچ شنود کژ شنود، پس بسایهٔ عقل این اعضاء همه کارها بهنجار و نیکو و لایق بجای میآرند ودر حقیقت آن همه کارها از عقل میآید اعضا آلت اند همچنين آدمی باشد عظیم خلیفه وقت او همچون عقل کلسّت عقول مردم همچون اعضای ویند هرچ کنند از سایهٔ او باشد و اگر ازیشان کژییی بیاید از آن باشد که آن عقل کل سایه از سر او برداشته باشد همچنانک مردی چون دیوانگی آغاز کند و کارهای ناپسندیده پیش گيرد همه را معلوم گردد که عقل او از سر برفته است و سایهٔ برو نمیافکند و از سایه و پناه عقل دورافتاده است عقل جنس ملکست اگر چه ملک را صورت هست و پر و بال هست و عقل را نیست اما در حقیقت یک چیزند و یک فعل میکنند مثلاً صورت ایشان را اگر بگدازی همه عقل شود از پرّ وبال او چیزی بيرون نماند پس دانستیم که همه عقل بودند اماّ مجسّم شده ایاشن را عقل مجسمّ گویند همچنانک از موم مرغی سازند با پر و بال اماّ آن موم باشد نمیبینی که چون میگدازی آن پر و بال و سر و پای مرغ یکباره موم میشود وهیچ چیز از وی برون انداختنی نمیماند بکلّی همه موم میگردد پس دانستیم که موم همانست و مرغی که از موم سازند همان مومست مجسمّ نقش گرفته الا موم است و همچون یخ نیز (همان) آبست و لهذا چون بگدازی همان آب میشود. اما پیش از آنک یخ نشده بود وآب بود کس او را در دست نتواند گرفتن و در دامن نهادن پس فرق بیش از این نیست اما یخ همان آبست و یک چیزند احوال آدمی همچنان است که پرفرشته را آوردهاند و بردم خری بستهاند تا باشد که آن خر از پرتو و صحبت فرشته فرشته گردد زیرا که ممکن است که او هم رنگ فرشته گردد.
از خرد پرداشت عیسی بر فلک پریّد او گر خرش را نیم پر بودی نماندی در خری و چه عجب است که آدمی شود خدا قادر است بر همه چیزها، آخر این طفل که اولّ میزاید از خر بترست دست درنجاست میکند و بدهان میبرد تا بلیسد مادر او را میزند و منع میکند خر را باری نوعی تمیز هست وقتی که بول میکند پایها را باز میکند تا بول برو نچکد چون آن طفل را که از خر بترست حق تعالی آدمی تواند کردن خر را اگر آدمی کند چه عجب پیش خدا هیچ چیزی عجب نیست در قیامت همه اعضای آدمی یک یک جدا جدا از دست و پای و غيره سخن گویند، فلسفیان این را تأویل میکنند که دست سخن چون گوید مگر بر دست علامتی و نشانی پیدا شود که آن بجای سخن باشد همچنانک ریش یا دنبلی بر دست برآید توان گفتن که دست سخن میگوید خبر میدهد که گرمی خوردهام که دستم چنين شده است یادست مجروح باشد یا سیاه گشته باشد، گویند که دست سخن میگوید خبر میدهد که بر من کارد رسیده است یا خود را بر دیک سیاه مالیدهام سخنگفتن دست و باقی اعضا باین طریق باشد، سنیّان گویند که حاشا و کلاّ بلک این دست و پا محسوس سخن گویند چنانک زبان میگوید در روز قیامت آدمی منکر میشود که من ندزدیدهام، دست گوید آری دزدیدی من ستدم بزبان فصیح آن شخص روبادست و پاکند که تو سخن گوی نبودی سخن چون میگویی که اَنْطَقَنَااللهُّ الَّذِي اَنْطَقَ کُلَّ شَیْیءٍ مرا آنکس در سخن آورد که همه چیزها را در سخن آورد و در و دیوار وسنگ و کلوخ را در سخن میآورد آن خالقی که آن همه را نطق میبخشد مرا نیز در نطق آورد چنانک زبان ترا در نطق آورد زبان تو گوشت پارهٔ دست گوشت پارهٔ سخن گوشت پارهٔ زبان چه معقول است از آنک بسیار دیدی ترا محال نمینماید و اگر نه نزد حق زبان بهانه است چون فرمودش که سخن گو سخن گفت و بهرچه بفرماید و حکم کند سخن گوید.
سخن بقدر آدمی میآید سخن ما همچون آبیست که ميراب آن را روان میکند آب چه داند که ميراب او را بکدام دشت روان کرده است، در خیار زاری یا کلم زاری یا در پیاز زاری در گلستانی این دانم که چون آب بسیار آید آنجا زمینهای تشنه بسیار باشد و اگر اندک آید دانم که زمين اندکست باغچه است یا چاردیواری کوچک یُلَقِّنُ الْحِکْمَةَ عَلَی لِسَانِ الْوَاعِظِیْنَ بِقَدْرِهِمَمِ الْمُسْتَمِعِیْنَ من کفش دوزم چرم بسیارست الاّ بقدر پای بُرمّ و دوزم:
سایهٔ شخصم و اندازهٔ او
قامتش چند بود، چندانم
در زمين حیوانکسیت که زیرزمين میزید و در ظلمت میباشد او را چشم و گوش نیست زیرا در آن مقام که اوباش دارد محتاج چشم و گوش نیست چون بآن حاجت ندارد چشمش چرادهند نیست که خدای را چشم و گوش کمست یا بخل هست الا او چیزی بحاجت دهد چیزی که بی حاجت دهد بروبار گردد، حکمت و لطف و کرم حق بار برمیگيرد بر کسی بارکی نهد مثلاً آلت دروگر را از تیشه و ارهّ و مِبرَد و غيره بدرزیی دهی که این را بگير آن بر و بار گردد چون بآن کار نتواند کردن پس چیزی را بحاجتدهد ماند همچنانک آن کرمان در زیر زمين د آن ظلمت زندگانی میکنند خلقانند در ظلمت این عالم قانع و راضی و محتاج آن عالم و مشتاق دیدار نیستند ایشان را آن چشم بصيرت و گوش هوش بچه کار آید کار این عالم باین چشم حسی که دارند برمیآید چون عزم آن طرف ندارند آن بصيرت بایشان چون دهند که به کارشان نمیآید؟
تا ظن نبری که ره روان نیز نیند
کامل صفتان بی نشان نیز نیند
زین گونه که تو محرم اسرار نهٔ
میپنداری که دیگران نیز نیند
اکنون عالم به غفلت قایمست که اگر غفلت نباشد این عالم نماند، شوق خدا و یاد آخرت و سکر و وجد معمار آن عالم است اگر همه آن رو نماید بکلیّ بآن عالم رویم و اینجا نمانیم و حق تعالی میخواهد که اینجا باشیم تا دو عالم باشد پس دو کدخدا را نصب کرد یکی غفلت و یکی بیداری تا هر دو خانه معمور ماند.
مولوی : المجلس الخامس
من بیانه نورنا الله بنور عرفانه
الحمدلله الاول الذی ماوفی حقکبریائه مجتهد ولاجاهد، الاخر الذیکل موجود الی عتبة جلاله قاصد، الظاهر الذی بهرت آیاته العقول فلایجحده جاحد، الباطن الذیکل ذرة فی السموات و الارض علی وحدانیّته علم شاهد، السماء قبّته و ایوانه و الارض فراشه و میدانه البسیط بساط و شاذروانه، و انه قلوب العارفين اکرّته و القضاء صولجانه، الجنة رحمته و خازن الجنة رضوانه، النّار سجنه و مالکها سجانه، القیامة مجمعه الاکبر و مظالمه الاعظم و دیوانه «فمن یعمل مثقال ذرّه خيراً یره و من یعمل مثقال ذرّه شراً یره» مکیاله و میزانه، عمّ العالمين رأفته و احسانه و شمل العاصين رحمته و غفرانه من غاص فی بحراوصافهکل لسانه و من جال فی میدان جلاله تقاعس و ان طال جولانه «کلّ یوم هو فی شان» فاحذروا مخالفة من هذا شأنه. بعث نبیّنا محمداً صلی الله علیه و سلم العنایة الازلیّة بضاعته و انشقاق القمر اشارته، «و ان یکاد الذین کفروا» تعویذه و تمیمته، «ما زاغ البصر و ماطغی» همته و رتبته الدنیا مفقوده و العقبی موجوده و الرّب معبوده و المعبوده مقصوده و الله عاصمه و جبرئیل خادمه و البراق مرکبه و المعراج سفرته و سدره المنتهی مقامه و قاب قوسين مطلبه و مرامه و الصدیق عاشقة و مستهامه، الفاروق عدله و حسامه و ذوالنورین، ختنه و امامه و المرتضی شجاعه و صمصامه علیهم رضوان الله و سلامه.
جامی : دفتر اول
بخش ۱۲۹ - جواب دیگر بر سبیل تنزل از سؤال لزوم انقلاب حقایق
زان سخن گوش کن جواب دگر
که جز این نیست عین فعل و اثر
بلکه چون از تکرر اعمال
اثری ماند در دل عمال
روز محشر به قدرت قادر
در لباس صور شود ظاهر
نیست صورت بعینها معنی
ره ز صورت بسی ست تا معنی
آن به این منقلب نگردد لیک
کسوتی باشدش مناسب و نیک
ملک خواب را نگر که چه سان
کند اظهار در خیال کسان
بهر هر معنیی ز جنس صور
کسوتی بس مناسب و در خور
چون شوی حرص و آز را مقهور
موش بینی رفیق خود یا مور
چون شود فرج و بطن را مغلوب
از خر و گاو بر تو آید کوب
دید در خواب صاحب خردی
که فم و فرج خلق مهر زدی
خواب خود را به ابن سیرین گفت
ابن سیرین جواب شیرین گفت
گفت ماه صیام قبل الفجر
گفته ای فجر را اذان پی اجر
بانگ بی وقت تو ز اکل و جماع
گشته اهل محله را مناع
از تو آن منع چون مقرر شد
در خیالت چنین مصور شد
همچنین هر صفت ز نقص و کمال
که شود در تو راسخ از افعال
رو نماید به قدرت خالق
در قیامت به صورت لایق
معنی عارضی بود اینجا
صورتی جوهری شود فردا
که جز این نیست عین فعل و اثر
بلکه چون از تکرر اعمال
اثری ماند در دل عمال
روز محشر به قدرت قادر
در لباس صور شود ظاهر
نیست صورت بعینها معنی
ره ز صورت بسی ست تا معنی
آن به این منقلب نگردد لیک
کسوتی باشدش مناسب و نیک
ملک خواب را نگر که چه سان
کند اظهار در خیال کسان
بهر هر معنیی ز جنس صور
کسوتی بس مناسب و در خور
چون شوی حرص و آز را مقهور
موش بینی رفیق خود یا مور
چون شود فرج و بطن را مغلوب
از خر و گاو بر تو آید کوب
دید در خواب صاحب خردی
که فم و فرج خلق مهر زدی
خواب خود را به ابن سیرین گفت
ابن سیرین جواب شیرین گفت
گفت ماه صیام قبل الفجر
گفته ای فجر را اذان پی اجر
بانگ بی وقت تو ز اکل و جماع
گشته اهل محله را مناع
از تو آن منع چون مقرر شد
در خیالت چنین مصور شد
همچنین هر صفت ز نقص و کمال
که شود در تو راسخ از افعال
رو نماید به قدرت خالق
در قیامت به صورت لایق
معنی عارضی بود اینجا
صورتی جوهری شود فردا
جامی : اعتقادنامه
بخش ۲۳ - اشارت به عذاب قبر و سؤال منکر و نکیر
هر که را زیر خاک شد منزل
دو فرشته به صورتی هایل
پیشش آیند ز ایزد متعال
امتحان را ازو کنند سؤال
که خدای تو و نبی تو کیست
زان همه دین که بود دین تو چیست
گر بگوید جوابشان به صواب
برهد از غم عذاب و عقاب
فسحت قبر او بیفزایند
روزنی در بهشت بگشایند
گردد او را عیان چه صبح و چه شام
که کجا دارد از بهشت مقام
ور نگوید جوابشان در خور
آهنین گرزی آیدش بر سر
ناله او به وقت گرز خوری
بشنود غیر آدمی و پری
آدمی و پری اگر شنوند
همه از خواب و خور نفور شوند
تنگی گورش آنچنان فشرد
که دو پهلوی او ز هم گذرد
بگشایند روزنی ز سقر
که در آن بنگرد به شام و سحر
جای خود را ببیند از دوزخ
آوخ از حالتی چنین آوخ
دو فرشته به صورتی هایل
پیشش آیند ز ایزد متعال
امتحان را ازو کنند سؤال
که خدای تو و نبی تو کیست
زان همه دین که بود دین تو چیست
گر بگوید جوابشان به صواب
برهد از غم عذاب و عقاب
فسحت قبر او بیفزایند
روزنی در بهشت بگشایند
گردد او را عیان چه صبح و چه شام
که کجا دارد از بهشت مقام
ور نگوید جوابشان در خور
آهنین گرزی آیدش بر سر
ناله او به وقت گرز خوری
بشنود غیر آدمی و پری
آدمی و پری اگر شنوند
همه از خواب و خور نفور شوند
تنگی گورش آنچنان فشرد
که دو پهلوی او ز هم گذرد
بگشایند روزنی ز سقر
که در آن بنگرد به شام و سحر
جای خود را ببیند از دوزخ
آوخ از حالتی چنین آوخ
جامی : اعتقادنامه
بخش ۲۴ - اشارت به نفختین
چون شود نوبت جهان آخر
وز قیامت نشانه ها ظاهر
نشود یافت هیچ کس به جهان
کالله الله برآیدش به زبان
مر سرافیل را دهد دستور
حق تعالی که در دمد در صور
زان دمیدن خلایق عالم
همه میرند چون چراغ از دم
عمرها زیر گنبد دوار
نبود از جنس آدمی دیار
بار دیگر ز حق شود مأمور
که کند نفخ صور صاحب صور
در دمد در قوالب و ابدان
به یکی دم زدن هزاران جان
گر چه ابدان بود پراکنده
همچو آتش به دم شود زنده
وز قیامت نشانه ها ظاهر
نشود یافت هیچ کس به جهان
کالله الله برآیدش به زبان
مر سرافیل را دهد دستور
حق تعالی که در دمد در صور
زان دمیدن خلایق عالم
همه میرند چون چراغ از دم
عمرها زیر گنبد دوار
نبود از جنس آدمی دیار
بار دیگر ز حق شود مأمور
که کند نفخ صور صاحب صور
در دمد در قوالب و ابدان
به یکی دم زدن هزاران جان
گر چه ابدان بود پراکنده
همچو آتش به دم شود زنده
جامی : اعتقادنامه
بخش ۲۵ - اشارت به تطایر صحایف
جامی : اعتقادنامه
بخش ۲۷ - اشارت به صراط
چون ز میزان و وزن آن برهند
بر جهنم پلی عجب بنهند
پلی آنسان که از قدم تا فرق
عابر آن بود در آتش غرق
تیز چون تیغ بلکه افزون هم
عرض آن موی بلکه از مو کم
هر که باشد ز مؤمن و کافر
بر سر پل کنندگشان حاضر
هر که کافر بود چو بنهد پای
قعر دوزخ شود مر او را جای
مؤمنان را ز حق رسد تأیید
لیک بر قدر قوت توحید
هر که را بر طریقت نبوی
خود نبوده ست غیر راست روی
دوزخ از نور او کند پرهیز
بگذرد همچو برق خاطف تیز
یا چو مرغ پران و باد وزان
یا چو چیز دیگر فروتر از آن
وان که ضعفی بود در ایمانش
نبود زان گذشتش آسانش
بلکه در رنج آن گذرگه تنگ
باشد او را به قدر ضعف درنگ
لیک یابد خلاصی آخر کار
گر چه بیند مشقت بسیار
بر جهنم پلی عجب بنهند
پلی آنسان که از قدم تا فرق
عابر آن بود در آتش غرق
تیز چون تیغ بلکه افزون هم
عرض آن موی بلکه از مو کم
هر که باشد ز مؤمن و کافر
بر سر پل کنندگشان حاضر
هر که کافر بود چو بنهد پای
قعر دوزخ شود مر او را جای
مؤمنان را ز حق رسد تأیید
لیک بر قدر قوت توحید
هر که را بر طریقت نبوی
خود نبوده ست غیر راست روی
دوزخ از نور او کند پرهیز
بگذرد همچو برق خاطف تیز
یا چو مرغ پران و باد وزان
یا چو چیز دیگر فروتر از آن
وان که ضعفی بود در ایمانش
نبود زان گذشتش آسانش
بلکه در رنج آن گذرگه تنگ
باشد او را به قدر ضعف درنگ
لیک یابد خلاصی آخر کار
گر چه بیند مشقت بسیار
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳ - النوبة الثانیة
یا أَیُّهَا النَّاسُ علقمة بن مرثد شاگرد عبد اللَّه بن مسعود از ائمّة و ثقات تابعین است میگوید هر چه در قرآن یا أَیُّهَا النَّاسُ است خطاب اهل مکه است، و یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خطاب اهل مدینه، از بهر آن که آن وقت مکه دار الشرک بود و مدینه دار الایمان، و مدینه سراى ایمان پیش از مکه شد. و لهذا قال اللَّه عزّ و جلّ وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ. ابن عباس گفت: یا أَیُّهَا النَّاسُ اینجا خطاب فریقین است، مؤمنان و کافران: مؤمنانرا میگویند بر ایمان و طاعت دارى پاینده باشید، و قدم بر جادّه اسلام و سنّت استوار دارید، و از آن بمیگردید.
و کافران را میگوید اللَّه را پرستید و به یگانگى وى اقرار دهید و او را طاعت دار باشید، و بدان که ربّ العالمین این امّت را در قرآن بپنج ندا باز خواند: از آن سه عامّ اند و دو خاصّ این سه که عام اند یکى یا أَیُّهَا النَّاسُ است دیگر یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ سدیگر یا بنى آدم این سه ندا از کرامت و نواخت خالىاند، بر عموم مىخواند هم دوست و هم دشمن، هم آشنا و هم بیگانه. و آن دو که خاصاند یکى یا عبادى است و دیگر یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا و یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا در قرآن هشتاد و هشت جاى است همه نداى قبول و نواخت و کرامت، و بنده را گواهى داد بایمان و طاعت و عبودیّت. و هشتاد و نهم ایّها المؤمنون است و این از آن همه تمامتر و بنده را نیکوتر، که این نام نهادن است و آن حکایت فعل. و تغییر و تبدیل در فعل گنجد و در نام نگنجد. و در قرآن شانزده جایگه یا أَیُّهَا النَّاسُ است. و در سورة البقرة و فاتحه سورة النساء، و یکى پس آن، و دو در یونس و فاتحه سورة الحج، و دو پس آن، و یکى در نمل، و یکى در لقمان، و یکى در سورة الملائکة و یکى در حجرات، و قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ چهاراند یکى در اعراف، و دو در یونس، و یکى در سوره الحجّ، آنکه گفت: اعْبُدُوا رَبَّکُمُ چون بر خواند فرمان داد گفت خداوند خود را پرستید و او را گردن نهید و طاعت دارید که مستحق عبادت و طاعت اوست. از دو وجه: یکى آنک آفریدگار است و خداوند، و عبادت آفریدگار واجب باشد، دیگر آنک دارنده و روزى دهنده است و ولى نعمت، و شکر ولى نعمت واجب باشد.
الَّذِی خَلَقَکُمْ یعنى و لم تکونوا شیئا نبودید و شما را بیافرید. او خداوندى است از نبود بود آرد و از نیست هست کند. جاى دیگر گفت: هل اتى على الانسان حسن من الدّهر لم یکن شیئا مذکورا برآمد بر مردم زمانى و هنگامى که وى چیزى یاد کرده و یاد کردنى نبود. معنى خلق آفریدن است و از عدم در وجود آوردن، چنانک خواهد نه فعل خلاف خواست بود و نه خواست جدا از فعل، و مخلوق را افتد که فعل چون خواست نیاید و خواست چون فعل نبود.
وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ و ایشان را آفرید که پیش از شما بودند از قوم قوم و گروه گروه، جهانداران و جهانیان، و خود اقرار میدهید و میدانید که آفریننده همه اوست. وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ میگوید اگر ازین کافران پرسى که آفریننده ایشان کیست گویند که اللَّه ربّ العالمین. حجت آورد بریشان و گفت چون میدانید و اقرار میدهید که آفریدگار شما و پیشینیان ما ایم پس چرا بتان مىپرستید؟ و ایشان نه آفرینند و نتوانند! أ فمن یخلق کمن لا یخلق سؤال کنند که کافران چون دانسته بودند که آفریدگار ایشان اللَّه است دانستند که آفریدگار پیشینیان هم اوست پس وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ اینجا چه فایده دهد؟ جواب آنست که این پندى بلیغ است که بر سبیل تذکیر و تنبیه گفت، تا ایشان بدانند که آفریدگار و میراننده و هلاک کننده اوست، چنانک گذشتگان را هلاک کرد ایشان را نیز هلاک کند، و این اندیشه سود دارد ایشان را و بایمان در آرد اگر توفیق با آن رود.
لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ لعلّ حرف ترجّ و طمع، معناه «اعبدوا الّذى خلقکم على حالة الرّجاء و الخوف» میگوید خداوند خود را پرستید و بوى امید میدارید و از عقوبت وى مىترسید چنانک موسى و هارون را گفت فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى فرعون را سخن نرم گوئید و بکنیت خوانید و امید میدارید و طمع کنید بایمان وى، و ما خود دانا ایم بکار فرعون و سرانجام وى که چون خواهد بود. و گفتهاند لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ یعنى لکى تکونوا متّقین فتنجوا من العذاب مرا پرستید تا متّقیان شوید و آن گه از عذاب من پرهیزید. ابن عباس گفت لعلّ در همه قرآن بمعنى لکى است. الّا در سورة الشعراء. و ذلک فى قوله تعالى وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ اى کانّکم تخلدون. و لعلّ در لغت عرب سه معنى را گویند: بمعنى استفهام چنانک گویى لعلّک خارج، و بمعنى تمنّى چنانک گویى لعلّ اللَّه ان یرزقنى، و بمعنى شک چنانک کسى خبر کند تو گویى لعلّ ذلک، اى اظنّ ذلک.
پس آن گه صنع و قدرت و نعمت خویش باز نمود که چیست گفت: الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً جعل فعلى است که در قرآن بچهار معنى آید یکى بمعنى خلق چنانک اللَّه گفت: وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ و یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً. دوم بمعنى تسمیة چنانک گفت: وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً اى سمّوهم اناثا لانّه قال فى موضع آخر لَیُسَمُّونَ الْمَلائِکَةَ تَسْمِیَةَ الْأُنْثى سیم بمعنى القاء چنانک گفت وَ یَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ اى یلقى بعضه على بعض، یدل علیه قوله «فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً». چهارم جعل بمعنى صیّر چنانک گفت إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا اى صیّرناه و قال تعالى الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً این هم از قسم چهارم است. فِراشاً. اى مهادا او وطاء لم یجعلها حزنة غلیظة لا یمکن الاستقرار علیها. میگویند او خداوندى است که شما را این زمین پهن باز گرفت و مستقر و آرامگاه شما ساخت، تا در آن مىنشینید گاهى و گاهى بر آن میروید و منفعت میگیرید، چنانک گفت: فَامْشُوا فِی مَناکِبِها وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ درین گوشهها و کنارهاى زمین بروید و روزى خورید و اعتقاد کنید، که بر دارنده و پروراننده شما ما ایم و ذلک فى قوله وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ و لفظ فراش ردّ است بر اهل تنجیم که میگویند این زمین همچون گویى است مدوّر، که اگر مدوّر بودى فراش نگفتى که فراش باز گسترده باشد پهن، و دلیل برین دریا است که از کنارها آن راست است و آب در آن راست قرار گرفته، که اگر مدوّر بودى بر یک گوشه آن آب بودى و کنارها با نشیب و فراز بودى، و الیه اشار ابن مسعود: فقال: «بنى السماء على الارض کهیأة القبة فهى سقف على الارض». و قال تعالى وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً و فراشا نه آن را گفت که این زمین هامون است و راست که در زمین هم کوه است و هم تلّ، و هم دریا و هم بیابان و شکسته، و این همه بکار است آدمیان را و منفعت ایشان را، پس معنى آنست که آرامگاه و ایستادن گاه شما است و معایش و مصالح شما در آنست، و این تمامتر که آدم را چون مادر است و فرزندان را چون جدّه. قال اللَّه تعالى وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً و قال تعالى هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ و قال تعالى خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ یعنى آدم ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ یعنى ذرّیّته. و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «ما من مولود إلّا و قد ذرّ على نطفته من تربة حفرته»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «تراب ارضنا شفاء سقمنا.»
میگوید خاک زمین ما شفاء بیمارى ماست و این از بهر آن گفت که اللَّه تعالى زمین را مبارک خوانده یعنى برکت در آن کرده: هم در جمله و هم بتفصیل در جمله میگوید وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَکَ فِیها و در تفصیل جاى کعبه را مبارک خواند، و صخره بیت المقدس و وادى مدین جاى شجره موسى مبارک خواند. امّا نظیر این آیت و ردّ در قرآن جایها است: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً میگوید ما این زمین را چون بسترى باز گسترده و آرامگاه شما بکردیم ما این زمین را پنهان دارنده بکردیم که تا هم زندگان را مىپوشد هم مردگان را. زندگان را مادرست و مردگان را چادرست. ما این زمین را پاره پاره زنده و مرده نکردیم، پاره اغبران پاره آبادان، پاره صحرا و بیابان پاره گلزار و درختستان؟
جاى دیگر گفت وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ این زمین ما باز گستردیم و نیک گستردگان که مائیم و کان الحسن یقول فى خلق الارض و السّماء: انّه لم یکن خلق غیر العرش و الماء فخلق اللَّه عزّ و جلّ طینة کالفهر، ثم خلق فوق الطینة دخانا فکان لازقا بالطینة، ففتق الدّخان عن الطّینة فاصعد الدّخان فصار سماء، فذلک قوله کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما و دحا الارض بعد ما اصعد الدّخان، و ذلک قوله وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها.
یقول الحسن قال اللَّه عزّ و جلّ للطّینة اذهبى هکذا فذهبت، ثم قال اذهبى هکذا فذهبت حتّى بسطها على ما اراد. و روى عن النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انّه قال: «لما اراد اللَّه تعالى دحى الارض نزل ببطن وج (؟) فدحیها، و دحیها ان اجرى فیها الانهار و خلق فیها الاشجار و ارسى فیها الجبال و هو قوله وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها، أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها، وَ الْجِبالَ أَرْساها ثم صعد فى الصّخرة.
و قال ابو هریره اخذ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بیدى فعقد فیها اصابعى و قال «خلق اللَّه التّربة یوم السّبت، و خلق الجبال یوم الاحد، و خلق الانهار و الاشجار یوم الاثنین، و خلق المکروه یوم الثلاثاء، و خلق النور یوم الاربعاء و بثّ فیها الدواب یوم الخمیس و خلق آدم یوم الجمعة، فیما بین العصر الى اللیل».
وَ السَّماءَ بِناءً و آسمان بیافریدکارى بر باد بداشته، و بى ستون نگاه داشته و بقدرت بداشته، و بستارگان و اختران فروزندگان نگاشته. جاى دیگر گفت: رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها کاز آن بالا داد و آن را راست کرده که در آن فطورى و شقوقى نه. جاى دیگر گفت وَ بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِداداً از زبر شما بیوراشتیم هفت آسمان، نخست آسمان دنیا موج مکفوف آسمان دوم سنگ، سیم آهن، چهارم مس، پنجم سیم، ششم زر هفتم یاقوت. این آسمانها جمله گرانبار است از بس که در آن فریشتگان است. مصطفى علیه السّلام گفت أطّت السماء و حق لها ان تئطّ، ما فیها موضع اربع اصابع الّا علیها ملک راکع او ساجد.»
اهل آسمان دنیا بر مقام تائبان اند، خداى را عزّ و جل بحیا و خجل پرستند که از آن فریشتگانند که گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها و در بسیط زمین تائبان امّت بمقام ایشانند.
اهل آسمان دوم خداى را عزّ و جلّ بر خوف و وجل پرستند. زاهدان و ترسندگان امّت بمقام ایشانند. اهل آسمان سوم خداى را عزّ و جل بر جا و حسن الظّن پرستند، ابرار و صالحان امّت بمقام ایشانند. و از آسمان چهارم تا به هفتم خداى را عزّ و جل به استحقاق جلال وى پرستند نه خوف و طمع خود را و نه رغبت و رهبت را، عارفان و صدّیقان امّت بمقام ایشانند. اهل آسمان دنیا از آن روز باز که ربّ العالمین ایشان را آفرید بر سر انگشتان پاى نشستهاند و اللَّه را عبادت میکنند، که یک لحظه دریشان فترت نه لا یعصون اللَّه ما امرهم، و اهل آسمان دوم در رکوعاند و اهل آسمان سیم در سجود، و اهل آسمان چهارم در تشهد، و اهل آسمان پنجم در تسبیح، و اهل آسمان ششم در تهلیل، و اهل آسمان هفتم در تکبیر. روز رستخیز با این همه عبادت چون عظمت و جلال و کبریاء خداوند جلّ جلاله بینند گویند سبحانک ما عبدناک حق عبادتک و بالاى این هفت آسمان دریایى است که از قعر آن تا بروى آن پانصد ساله راهست آن هشت و عل است، و عل گوسپند کوهى بود که از سنب ایشان تا بزانو پانصد ساله را هست، و بالاى ایشان عرش عظیم ربّ العالمین است جلّ جلاله و تعالت صفاته و اسماؤه. بیان ذلک فى الحدیث الصحیح الذى رواه العباس بن عبد المطلب رض قال «کنت جالسا فى عصابة و رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم جالس اذ مرّت سحابة علیهم فنظروا الیها فقال رسول اللَّه هل تدرون ما اسم هذه؟ قالوا نعم هذه السّحاب فقال رسول اللَّه و المزن قالوا و المزن فقال رسول اللَّه و العنان، قالوا و العنان فقال رسول اللَّه کم بعد ما بین السماء و الارض؟ قالوا و اللَّه ما تدرى قال فانّ بعد ما بینهما امّا واحدة و امّا اثنتان و امّا ثلث و سبعون سنة.
و فى روایة ابى هریرة: «خمس مائة سنة قال و السّماء الثانیة فوقها حتى عدّ سبع سماوات، ثم قال و فوق السّابعة بحر ما بین اعلاه الى اسفله کما بین سماء الى سماء، و فوق ذلک ثمانیة او عال ما بین اظلافهنّ الى رکبهنّ کما بین سماء الى سماء، و فوق ذلک العرش و اللَّه تعالى فوق العرش.»
وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً و فرو فرستاد از آسمان باران تا زمین مرده بوى زنده گشت، بجنبید و انواع نبات بر آورد. جاى دیگر گفت: وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ جاى دیگر گفت وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى میگوید بیرون آوردیم بباران همتاها از نبات زمین پر کنده رنگارنگ و بویابوى.
رِزْقاً لَکُمْ اى طعاما لکم و علفا لدوابکم، این همه که آفریدیم شما را آفریدیم و روزى شما ساختیم خود میخورید و ستوران و چهار پایان را علف میدهید، و میکوشید که همانست که گفت «کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ» آن گه شکر این نعمت درخواست و گفت: «کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَ اشْکُرُوا لَهُ» پس چون گفت آفریننده منم و پروراننده منم و روزى رساننده منم چرا بتان عاجز که نه آفرینند و نه روزى گمارند پرستید و ایشان را خدایان خوانید، مکنید چنین فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ هم کافر را میگوید هم مؤمنانرا: کافران را میگوید مرا هامتایان مگویید، و انبازان مگیرید، و فرود از من بتان را مپرستید و خود میدانید که آفریننده منم نه ایشان. و مؤمنانرا میگوید از شرک خفى بپرهیزید. مگویید «لو لا کلبنا لدخل اللصّ دارنا» و خود میدانید که نگه دارنده منم نه سگ. عبد اللَّه مسعود گفت «یا رسول اللَّه اىّ ذنب اعظم» قال «ان تجعل للَّه اندادا و هو خلقک.»
و عن ابن عباس قال «قال رجل للنبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم ما شاء اللَّه و شئت فقال أ جعلت للَّه ندّا ما شاء اللَّه وحده».
ابن مسعود گفت: «فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً» اى اکفاء من الرّجال تطیعونهم فی معصیة اللَّه.
سؤال کنند که مشرکان را درین آیت علم اثبات کرد که گفت: وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ و در آیت دیگر گفت أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجاهِلُونَ جهل اثبات کرد وجه جمع میان هر دو آیت چیست؟ جواب آنست که اثبات این علم آن جهل ازیشان زائل نگرداند، که معنى اینعلم آنست که شما میدانید که آفریدگار آسمان و زمین و روزى دهنده خلقان خداست و کافر و مؤمن به این علم مشترکاند، و لهذا قال تعالى وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ و میدانستند کافران که بتان آفریننده و صانع نیستند و آن کس را که این علم باشد و آن گه باین علوم خالق را عبادت نکند اسم آن جهل از وى بنیفتد که آن علم که ضد آن جهل است آنست که اللَّه گفت إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ و آن علم در کافر نیست پس معلوم گشت که میان هر دو آیت بحمد اللَّه تناقض نیست.
وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ چون کافران گفتند «وَ إِنَّنا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ مُرِیبٍ. «إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ » ما در گمان و در شور دلیم از آنچه ما را با آن میخوانى. رب العالمین این آیت فرستاد بجواب ایشان وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ ان بمعنى اذ است میگوید اکنون مىگویید ما در شور دلىایم و در گمان، هر چند که نه جاى گمان است و نه جاى شوردلى، «مِمَّا نَزَّلْنا» از آنچه بر بنده خویش فرو فرستادیم از آیات و سور قرآن نجم نجم و پاره پاره چنانک لایق بود و در حور. نزّلنا دلیل است بر تکرار انزال که بناء مبالغت و تکثیر است یعنى به بیست و سه سال فروفرستادیم این قرآن سورة سورة و آیت آیت. لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ تا دل تو بوى بر جاى بداریم و نیرو میدهیم. کان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم امّیّا لا یکتب فلو انزل علیه القرآن جملة واحدة لیشق علیه اخذه حفظا. و قیل معناه لنقوّى و نشجّع به قلبک فى اذى قومک، بما نقصّ علیک من تحمّل الانبیاء قبلک. نظیره قوله وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ میگوید این قرآن پراکنده فرستادیم نه چون توراة موسى که یک بار فرو فرستادیم لا جرم حوصله بنى اسرائیل طاقت کشش آن نداشت، چنان که طفل را لقمه بزرگ در دهان نهى طاقت ندارد بیفکند ایشان نیز طاقت آن نداشتند و قدر آن ندانستند ببهایى اندک بفروختند، چنانک اللَّه گفت لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا.
فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ من اینجا زیادتست که جاى دیگر گفت قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ میگوید اکنون که در گمان افتادید و دعوى میکنید که ما نمیدانیم که این کلام آفریدگار است، شما که اهل براعت و فصاحت و زیرکىاید، مانند این قرآن بیارید و ذلک فى قوله فَأْتُوا بِکِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ پس واکم کرد و گفت اگر نتوانید کتابى آرید ده سوره بیارید فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ، دیگر باره واکم کرد و گفت اگر ده سورة نتوانید یک سورة بیارید فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ، آن گه گفت اگر یک سورة نتوانید حدیثى مانند این بیارید فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ، و اگر خود توانایى ندارید.
وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى استعینوا بکبرائکم و اماثلکم بیارى گیرید این سران و مهتران شما که پناه وا ایشان دادهاید، و در مجامع و محافل شوند و شما را در تکذیب خدا و رسول معاونت میدهند دست در ایشان زنید تا شما را یارى دهند بچنین سورتى آوردن و از بر خویش نهادن، اگر راست مىگویید که این قرآن محمد از بر خویش نهاد.
معنى دیگر فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ میگوید سورتى چون قرآن بیارید از بر خویش اگر میتوانید وانگه که این توانایى دارید آن خدایان را که بمعبودى گرفتهاید مىگویید که فردا ما را گواهان و شفیعاناند ایشان را خدایان میخوانید و مىپرستید.
إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ اگر در توان نمودن راست گوئید توان خویش وانمائید باین قول، معنى دعا عبادتست و بآن قول اول استعانت و دعا در قرآن بر وجوه است یکى بمعنى عبادت چنانک گفت وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکَ وَ لا یَضُرُّکَ.
قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ. یکى بمعنى قول چنانک بهشتیان را میگوید وَ آخِرُ دَعْواهُمْ
یکى بمعنى سؤال چنان که گفت ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ. یکى بمعنى ندا چنان که گفت یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ یکى بمعنى استعانت کقوله وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ و نظیر الآیة قوله تعالى قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ. الایة.
سؤال کنند که قرآن را مثل نیست چه معنى را گفت فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ؟ جواب آنست که سورتى مثل قرآن بیارید بزعم شما که مىگویید این قرآن را مثل است که دروغ است و اساطیر الاولین. جوابى دیگر گفتهاند یعنى که سورتى مثل قرآن بیارید در بیان و اعجاز، نه در حرف و کلمات که از آنجا که حروفست کلام عرب بیکدیگر ماند و او را مثل است. و از هامسانى در حروف عربیّت هامسانى در بیان و نظم و اعجاز نیاید، و هذا قرع باب عظیم فى اثبات الصّفات للَّه عزّ و جلّ و لیس هذا موضع شرحه.
و گفتهاند مِنْ مِثْلِهِ اشارتها با عبد است یعنى با محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم میگوید سورتى از مردى که مثل محمد باشد بیارید اگر چنانست که شما مىگویید که محمد این سخن از بر خویش نهاده و ساخته است پس وى بشرى همچون شماست یکى را مثل او بیارید که در صدق و امانت چون او بود، وانگه نویسنده و دبیر نباشد تا سورتى چنان بیارد. گفتهاند که در این سخن تنبیه است که مثل محمد بیاوردن خود در طوق بشر نیست، قالوا و هذا امر تعجیز لانه علم عجز العباد عنه و لکنّه اراهم ذلک فى انفسهم. و برین قول من تبعیض راست و بر قول اول ابتدا را.
فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا اگر در گذشته نکردید وَ لَنْ تَفْعَلُوا و در آینده نتوانید، فَاتَّقُوا النَّارَ معنى آنست که چون عجز شما با فصاحت و عبارت که دارید ظاهر شد و توانایى ندارید که سورتى از بر خویش بنهید و بدانستید که کلام ربّ العالمین منزل از آسمان، چرا بدروغ میدارید و معاندت میکنید؟ مکنید چنین، و از آتش دوزخ بپرهیزید، آن آتش که هیزم آن مردم است و سنگ کبریت یعنى که سنگ کبریت حرارت آن صعب تر است و تیزتر. «وقود» هیزم باشد که آتش بدان افروزند و در دوزخ بجاى هیزم مردم است و سنگ. مردم آنست که مصطفى ع گفت: «و انّ امّتى من یعظّمه اللَّه للنّار حتى یکون بعض زوایاها
و سنگ آنست که ابن عباس گفت «هى حجارة من کبریت اسود یعذّبون بها مع النّار.» عبد اللَّه مسعود گفت سنگهاى کبریت است که اللَّه تعالى آن روز که آسمان و زمین آفرید آن سنگها بیافرید در آسمان دنیا تا فردا از گردنهاى کافران در آویزند تا آتش در آن گیرد و حرارت آن برویها و سرهاى ایشان میرسد و ایشان را بآن عذاب میکنند. و گفتهاند این سنگها بتاناند که از سنگ ساختهاند فردا همان بتان و هم بتپرستان هیزم دوزخ خواهند بود، و ذلک فى قوله تعالى إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ. و قیل انّ اهل النّار اذا عیل صبرهم بکوا و شکوا، فتنشأ سحابة سوداء مظلمة، فیرجون الفرج و یرفعون رأسهم الیها، فتمطر هم حجارة عظاما کحجارة الرّحى، فتزداد النّار اتّقادا و التهابا کنار الدّنیا اذا ازید حطبها ازداد لهبها. و عن ابى هریرة قال «قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم تحسبون نارکم هذه مثل نار جهنّم؟ انها لا شدّ سوادا من القار».
و در بعضى کتب آوردهاند که اللَّه تعالى با موسى گفت که در دوزخ وادى است که در آن وادى سنگهاست که از آن روز باز که من بر عرش خود مستوى شدم آتش بر آن مىافروزند و آن سنگها را گرم میکنند «اعدّت لکل جبّار عنید لمن حلف باسمى کاذبا» اى موسى ساخته شد آن سنگها هر گردنى را ستیزه کش که بنام من سوگند بدروغ یاد کند، موسى گفت یا رب آن سنگها چیست؟ گفت «کبریت فى النّار علیها مستقرّ قدمى فرعون، و عزّتى لو قطرت منها قطرة فى بحور الدنیا لأجمدت کلّ بحر، و لهدّت کل جبل، و لتشقّت الارضون السّبع من حرّها. و روى انّ النّبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «اشتکت النّار الى ربّها فاذن لها فى نفسین فشدّة الحرّ من حرّها و شدّة البرد من زمهریرها.»
أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ این رد است بر معتزله که گفتند دوزخ هنوز نیافریدهاند و موجود نیست و معلومست که لفظ أُعِدَّتْ جز موجود نگویند اگر آفریده نبودى اعدّت نگفتى، یشهد له قوله تعالى أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً. اگر کسى گوید که در دوزخ جز کافران نشوند که میگوید أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ؟ جواب آنست که این آیت دلالت میکند که کافران در دوزخ شوند امّا دلالت نمیکند که غیر کافران در آن نشوند. این همچنانست که بهشت را گفت أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ آن گه اطفال و مجانین و فسّاق امّت که از اهل توحیدند اندر بهشت شوند و از تقوى در ایشان چیزى نیست، همچنین اصحاب کبائر در دوزخ شوند هر چند که نه از کفّاراند که جایى دیگر گفت إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً جاى دیگر گفت وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِیهِ ناراً.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا بشارت هم دوستان را گویند هم دشمنان را دوستان را بر سبیل اعزاز و کرامت و امید دادن برحمت، و دشمنان را بر سبیل اهانت و مذلّت و اخبار از عقوبت. چنانک گفت بَشِّرِ الْمُنافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً میگوید منافقان را خبر ده که شما را بجاى بشارت عذابى دردناکست سهمناک، و معنى بشارت آنست که ایشان را خبر کن که اثر آن خبر بر بشره ایشان پیدا شود، اگر خیر باشد و اگر شر هر دو را گویند، اما غلبه خیر دارد و بر جانب شادى بیشتر گویند وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا میگوید شاد کن ایشان را که ایمان آوردند و حق پذیرفتند و رسالت که شنیدند بشناختند و گردن نهادند و بمولى یار گردیدند.
وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و کارهاى نیک کردند، نمازهاى فریضه گزاردند، و روزه ماه رمضان داشتند، و زکاة از مال بیرون کردند، و نوافل عبادات چندانک توانستند بجاى آوردند. عثمان عفان گفت «عمل صالح اخلاص است در اعمال بدلیل قوله «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً» اى خالصا و المنافق المرائى لا یکون عمله صالحا و گفتهاند اداء امانت است بدلیل قوله «وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً» اى امینا. و گفتهاند لزوم توبه است بدلیل قوله وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ اى تائبین و گفتهاند اداء نماز فریضه است که گفت وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ اى المصلّین معاذ جبل گفت عمل صالح آنست که چهار چیز در وى موجود بود علم، و نیت، و صبر، و اخلاص. سهل تسترى گفت عمل صالح آنست که موافق سنت است و اعمال مبتدعان در تحت آیت نشود که آن موافق سنت نیست.
أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ جنّه ببستان باشد و بستان خرماستان بود، پس اگر در آن انگور بود آن را فردوس گویند. و در بهشت درجات و طبقاتست درجه برترین فردوس است، و بالاى فردوس عرش مجید است. مصطفى ع گفت بروایت ابو امامه
«سلو اللَّه عز و جل الفردوس فانّها سرّة الجنة، و انّ اهل الفردوس یسمعون اطیط العرش»
و بروایت ابو هریرة مصطفى گفت «انّ فى الجنّة مائة درجة اعدّها اللَّه للجاهدین فى سبیله، بین کلّ درجتین کما بین السّماء و الارض، فاذا سألتموا اللَّه، فاسألوها الفردوس فانّه وسط الجنّة و اعلى الجنة و فوقه عرش الرحمن و منه تفجّر انهار الجنّة»
و مصطفى را پرسیدند
«کیف بناء الجنة؟ قال «لبنة من ذهب و لبنة من فضّة، ملاطها مسک اذفر و حصباؤها اللؤلؤ و الیاقوت، و ترابها الزعفران».
آن گه صفت آن بستانها کرد گفت تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ زیر درختان آن بر روى زمین جویهاى روان است، آب و شیر و مى و انگبین هر جا که بهشتیى بود بر بام کوشکها و منظرهها جویهاى روان پیش خویش بیند، چون برخیزد جوى روان بر جاى خویش بیند نه در کندى باشد نه جامه بوى آلوده شود.
کُلَّما رُزِقُوا مِنْها یعنى من الاشجار. مِنْ ثَمَرَةٍ من للتّبیین، و قیل للتبعیض رِزْقاً نصب لانه مفعول ثان قالُوا هذَا الَّذِی رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ معنى آنست که هر گه که بهشتیان را از آن بهشتها و درختها میوه دهند گویند این آن میوه است که ما را یک بار دادند، از بهر آنک برنگ و صورت یکسان باشند و بطعم مختلف، بهشتى یک سیب از درخت بچیند برنگ سیب بود، چون در دهان نهد طعم همه میوهها دارد و این نهایت لطف است و غایت حکمت. قال یحیى بن ابى کثیر «یؤتى احدهم بالصّحفة فیأکل منها ثم یؤتى باخرى فیقول هذا الّذى آتینا به من قبل، فیقول الملک کل فاللون واحد و الطعم مختلف». و گفتهاند هذا الذى رزقنا من قبل اى هذا الذى وعدنا نبیّنا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى الدنیا ان نرزق فى الجنة» و قیل هذا ثواب عملنا الّذى عملناه فى الدنیا. و قیل هذا الرّمان الذى کان فى الدّنیا على جهة التعجب من فضله على ما کان فى الدنیا، کما ترى الرجل فى حال تستعظمها، و قد کان قبل ذلک صغیرا، فتقول هذا فلان الذى کان بالامس، اى الیوم له زیادة على ما مضى.
وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً و آن میوهها که پیش وى آرند همه بیکدیگر مانند بنیکویى و پاکى و بى عیبى، نه چنانک بعضى نیکو بود و بعضى بد چنانک میوههاى دنیا. معنى دیگر: وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً و آن میوه بهشت که پیش ایشان آرند مانند میوه دنیا آرند، بنام هام نام آن باشد، چندانک ایشان بجاى هم نام آرند که کدام میوه است امّا بحقیقت نه چنان بود که میوه بهشت از درخت رسیده بیرون آید، هر رنگى که خواهى در آن میوه بینى و هر طعمى و بویى که خواهى در آن یابى، رنگها همه نیکو و بویها همه خوش و طعمها همه شیرین، وانگه هر میوه صورتى نیکو دارد و آوازى خوش و نغمه لطیف از وى روان، و شکوفه بر سر و نورى از وى تابان، و چنانک در دنیا از میوه تخم بیرون آید از آن حورا بیرون آید و غلام، که پیاده که سواره چون میوه بچیند هم در آن حال دیگرى از درخت بیرون آید از آن پیشین نیکوتر و خوشبوتر.
در بعضى آثار است که بهشتى را خوانچه فرستند از یاقوت سرخ، دستار خوانى بر سر آن فرو گرفته از مروارید سپید مهر بر آن نهاده. چون سر آن باز کند سیبهاى گوناگون بیند، در هر سیبى حورا چون لعبتى آراسته و عروسى نگاشته. حورا از آن سیب بیرون آید بهشتى سیب در دهان گیرد طعمى یابد شیرینتر و لذیذتر از هر چه در بهشت خورد.
آن گه قوتى عظیم در وى پدید آید آن لعبت دوشیزه را بپاسد لذتى یابد که از دیگر جفتان چنان لذت نیافت، و هر بار که پیش وى باز شود او را دوشیزه یابد از اول بار نیکوتر و بکمالتر. پس آن لعبتها هر ساعتى برنگى باشند و دیگر جمالى نمایند، و همچنین سیبها دیگرگون شوند. بهشتى با خود گوید این لعبت نه آنست و این سیب نه آن! گمانش افتد که طعمش نیز بگشت چون طعم آن باز گیرد بداند که بطعم همانست و برنگ نه آن، اینست که میگوید: وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً وَ لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ و ایشانراست در آن بهشت زنان آدمى، هر مردى را دو زن و حورا بر آن عدد که اللَّه داند. مصطفى ع گفت در بهشت عزب نیست و لکلّ رجل منهم زوجتان اثنتان یرى مخّ سوقهما من وراء الثیاب.
مُطَهَّرَةٌ پاک کرده از عیبها و آفتها که در زنان دنیا موجود باشد از حیض و نفاس و قضاء حاجت و فضولهاى تن و بیمارى و پیرى و بدخویى و مرگ. ابو هریره گفت از مصطفى ع پرسیدند که در بهشت با زنان صحبت باشد مصطفى گفت: «نعم و الّذى نفسى بیده انّ المؤمنین لیفضى فى الیوم الواحد الى الف عذراء» قال «و ما من غدوة من غدوات الجنّة و کلّ الجنّة غدوات الّا انه تزفّ الى ولىّ اللَّه فیها زوجة من الحور العین ادنا هنّ الّتى خلقت من زعفران».
و قال عبد اللَّه بن وهب انّ فى الجنّة غرفة یقال لها العالیة فیها حوراء یقال لها الغنجه اذا اراد ولىّ اللَّه ان یاتیها اتیها جبرئیل فآذنها، فقامت على اطرافها معها اربعة آلاف وصیفة یجمعن اذیالها و ذوائبها و یبخّرنها بمجامر بلا نار.» جهودى از مصطفى پرسید که تو مىگویى در بهشت نکاح باشد و خوردن و آشامیدن، و هر که خورد و آشامید از وى فضولها رود و بهشت چگونه جاى فضول بود؟ مصطفى گفت «و الذى نفسى بیده انّ فیها لاکلا و شربا و نکاحا یخرج من بطونهم عرق اطیب من ریح المسک» فقال رجل من القوم صدق رسول اللَّه خلق اللَّه خلقا یأکل ممّا نأکل و یشرب ممّا نشرب و منه یخرج من بطونها عسل سائغ فقال رسول اللَّه وفّقت، هذا مثل طعام اهل الجنة».
وَ هُمْ فِیها خالِدُونَ. اى دائمون، و الخلود الدّوام و لیس من شرطه التابید، بل یجوز ان یکون مؤبّدا او غیر مؤبّد، و الدّلیل علیه انه قیّد بابد، و اللَّه عزّ و جل یوصف بالقدم و لا یجوز ان یوصف بالخلود لعدم التوقیف، و لان القدم لا ابتداء له و الخلود له ابتداء، و هو جلّ جلاله اول بلا ابتداء وَ هُمْ فِیها خالِدُونَ.
معنى آنست که ایشان در آن بهشت جاوید شوند که نعمت آن گه غنى باشد و تمام که بریده نشود و با آن بمانند. مصطفى ع گفت «من یدخل الجنّة یحیى لا یموت و ینعم لا یبوس لا یبلى ثیابه و لا یفنى شبابه».
و کافران را میگوید اللَّه را پرستید و به یگانگى وى اقرار دهید و او را طاعت دار باشید، و بدان که ربّ العالمین این امّت را در قرآن بپنج ندا باز خواند: از آن سه عامّ اند و دو خاصّ این سه که عام اند یکى یا أَیُّهَا النَّاسُ است دیگر یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ سدیگر یا بنى آدم این سه ندا از کرامت و نواخت خالىاند، بر عموم مىخواند هم دوست و هم دشمن، هم آشنا و هم بیگانه. و آن دو که خاصاند یکى یا عبادى است و دیگر یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا و یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا در قرآن هشتاد و هشت جاى است همه نداى قبول و نواخت و کرامت، و بنده را گواهى داد بایمان و طاعت و عبودیّت. و هشتاد و نهم ایّها المؤمنون است و این از آن همه تمامتر و بنده را نیکوتر، که این نام نهادن است و آن حکایت فعل. و تغییر و تبدیل در فعل گنجد و در نام نگنجد. و در قرآن شانزده جایگه یا أَیُّهَا النَّاسُ است. و در سورة البقرة و فاتحه سورة النساء، و یکى پس آن، و دو در یونس و فاتحه سورة الحج، و دو پس آن، و یکى در نمل، و یکى در لقمان، و یکى در سورة الملائکة و یکى در حجرات، و قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ چهاراند یکى در اعراف، و دو در یونس، و یکى در سوره الحجّ، آنکه گفت: اعْبُدُوا رَبَّکُمُ چون بر خواند فرمان داد گفت خداوند خود را پرستید و او را گردن نهید و طاعت دارید که مستحق عبادت و طاعت اوست. از دو وجه: یکى آنک آفریدگار است و خداوند، و عبادت آفریدگار واجب باشد، دیگر آنک دارنده و روزى دهنده است و ولى نعمت، و شکر ولى نعمت واجب باشد.
الَّذِی خَلَقَکُمْ یعنى و لم تکونوا شیئا نبودید و شما را بیافرید. او خداوندى است از نبود بود آرد و از نیست هست کند. جاى دیگر گفت: هل اتى على الانسان حسن من الدّهر لم یکن شیئا مذکورا برآمد بر مردم زمانى و هنگامى که وى چیزى یاد کرده و یاد کردنى نبود. معنى خلق آفریدن است و از عدم در وجود آوردن، چنانک خواهد نه فعل خلاف خواست بود و نه خواست جدا از فعل، و مخلوق را افتد که فعل چون خواست نیاید و خواست چون فعل نبود.
وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ و ایشان را آفرید که پیش از شما بودند از قوم قوم و گروه گروه، جهانداران و جهانیان، و خود اقرار میدهید و میدانید که آفریننده همه اوست. وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ میگوید اگر ازین کافران پرسى که آفریننده ایشان کیست گویند که اللَّه ربّ العالمین. حجت آورد بریشان و گفت چون میدانید و اقرار میدهید که آفریدگار شما و پیشینیان ما ایم پس چرا بتان مىپرستید؟ و ایشان نه آفرینند و نتوانند! أ فمن یخلق کمن لا یخلق سؤال کنند که کافران چون دانسته بودند که آفریدگار ایشان اللَّه است دانستند که آفریدگار پیشینیان هم اوست پس وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ اینجا چه فایده دهد؟ جواب آنست که این پندى بلیغ است که بر سبیل تذکیر و تنبیه گفت، تا ایشان بدانند که آفریدگار و میراننده و هلاک کننده اوست، چنانک گذشتگان را هلاک کرد ایشان را نیز هلاک کند، و این اندیشه سود دارد ایشان را و بایمان در آرد اگر توفیق با آن رود.
لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ لعلّ حرف ترجّ و طمع، معناه «اعبدوا الّذى خلقکم على حالة الرّجاء و الخوف» میگوید خداوند خود را پرستید و بوى امید میدارید و از عقوبت وى مىترسید چنانک موسى و هارون را گفت فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى فرعون را سخن نرم گوئید و بکنیت خوانید و امید میدارید و طمع کنید بایمان وى، و ما خود دانا ایم بکار فرعون و سرانجام وى که چون خواهد بود. و گفتهاند لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ یعنى لکى تکونوا متّقین فتنجوا من العذاب مرا پرستید تا متّقیان شوید و آن گه از عذاب من پرهیزید. ابن عباس گفت لعلّ در همه قرآن بمعنى لکى است. الّا در سورة الشعراء. و ذلک فى قوله تعالى وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ اى کانّکم تخلدون. و لعلّ در لغت عرب سه معنى را گویند: بمعنى استفهام چنانک گویى لعلّک خارج، و بمعنى تمنّى چنانک گویى لعلّ اللَّه ان یرزقنى، و بمعنى شک چنانک کسى خبر کند تو گویى لعلّ ذلک، اى اظنّ ذلک.
پس آن گه صنع و قدرت و نعمت خویش باز نمود که چیست گفت: الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً جعل فعلى است که در قرآن بچهار معنى آید یکى بمعنى خلق چنانک اللَّه گفت: وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ و یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً. دوم بمعنى تسمیة چنانک گفت: وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً اى سمّوهم اناثا لانّه قال فى موضع آخر لَیُسَمُّونَ الْمَلائِکَةَ تَسْمِیَةَ الْأُنْثى سیم بمعنى القاء چنانک گفت وَ یَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ اى یلقى بعضه على بعض، یدل علیه قوله «فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً». چهارم جعل بمعنى صیّر چنانک گفت إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا اى صیّرناه و قال تعالى الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً این هم از قسم چهارم است. فِراشاً. اى مهادا او وطاء لم یجعلها حزنة غلیظة لا یمکن الاستقرار علیها. میگویند او خداوندى است که شما را این زمین پهن باز گرفت و مستقر و آرامگاه شما ساخت، تا در آن مىنشینید گاهى و گاهى بر آن میروید و منفعت میگیرید، چنانک گفت: فَامْشُوا فِی مَناکِبِها وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ درین گوشهها و کنارهاى زمین بروید و روزى خورید و اعتقاد کنید، که بر دارنده و پروراننده شما ما ایم و ذلک فى قوله وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ و لفظ فراش ردّ است بر اهل تنجیم که میگویند این زمین همچون گویى است مدوّر، که اگر مدوّر بودى فراش نگفتى که فراش باز گسترده باشد پهن، و دلیل برین دریا است که از کنارها آن راست است و آب در آن راست قرار گرفته، که اگر مدوّر بودى بر یک گوشه آن آب بودى و کنارها با نشیب و فراز بودى، و الیه اشار ابن مسعود: فقال: «بنى السماء على الارض کهیأة القبة فهى سقف على الارض». و قال تعالى وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً و فراشا نه آن را گفت که این زمین هامون است و راست که در زمین هم کوه است و هم تلّ، و هم دریا و هم بیابان و شکسته، و این همه بکار است آدمیان را و منفعت ایشان را، پس معنى آنست که آرامگاه و ایستادن گاه شما است و معایش و مصالح شما در آنست، و این تمامتر که آدم را چون مادر است و فرزندان را چون جدّه. قال اللَّه تعالى وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً و قال تعالى هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ و قال تعالى خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ یعنى آدم ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ یعنى ذرّیّته. و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «ما من مولود إلّا و قد ذرّ على نطفته من تربة حفرته»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «تراب ارضنا شفاء سقمنا.»
میگوید خاک زمین ما شفاء بیمارى ماست و این از بهر آن گفت که اللَّه تعالى زمین را مبارک خوانده یعنى برکت در آن کرده: هم در جمله و هم بتفصیل در جمله میگوید وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَکَ فِیها و در تفصیل جاى کعبه را مبارک خواند، و صخره بیت المقدس و وادى مدین جاى شجره موسى مبارک خواند. امّا نظیر این آیت و ردّ در قرآن جایها است: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً میگوید ما این زمین را چون بسترى باز گسترده و آرامگاه شما بکردیم ما این زمین را پنهان دارنده بکردیم که تا هم زندگان را مىپوشد هم مردگان را. زندگان را مادرست و مردگان را چادرست. ما این زمین را پاره پاره زنده و مرده نکردیم، پاره اغبران پاره آبادان، پاره صحرا و بیابان پاره گلزار و درختستان؟
جاى دیگر گفت وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ این زمین ما باز گستردیم و نیک گستردگان که مائیم و کان الحسن یقول فى خلق الارض و السّماء: انّه لم یکن خلق غیر العرش و الماء فخلق اللَّه عزّ و جلّ طینة کالفهر، ثم خلق فوق الطینة دخانا فکان لازقا بالطینة، ففتق الدّخان عن الطّینة فاصعد الدّخان فصار سماء، فذلک قوله کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما و دحا الارض بعد ما اصعد الدّخان، و ذلک قوله وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها.
یقول الحسن قال اللَّه عزّ و جلّ للطّینة اذهبى هکذا فذهبت، ثم قال اذهبى هکذا فذهبت حتّى بسطها على ما اراد. و روى عن النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انّه قال: «لما اراد اللَّه تعالى دحى الارض نزل ببطن وج (؟) فدحیها، و دحیها ان اجرى فیها الانهار و خلق فیها الاشجار و ارسى فیها الجبال و هو قوله وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها، أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها، وَ الْجِبالَ أَرْساها ثم صعد فى الصّخرة.
و قال ابو هریره اخذ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بیدى فعقد فیها اصابعى و قال «خلق اللَّه التّربة یوم السّبت، و خلق الجبال یوم الاحد، و خلق الانهار و الاشجار یوم الاثنین، و خلق المکروه یوم الثلاثاء، و خلق النور یوم الاربعاء و بثّ فیها الدواب یوم الخمیس و خلق آدم یوم الجمعة، فیما بین العصر الى اللیل».
وَ السَّماءَ بِناءً و آسمان بیافریدکارى بر باد بداشته، و بى ستون نگاه داشته و بقدرت بداشته، و بستارگان و اختران فروزندگان نگاشته. جاى دیگر گفت: رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها کاز آن بالا داد و آن را راست کرده که در آن فطورى و شقوقى نه. جاى دیگر گفت وَ بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِداداً از زبر شما بیوراشتیم هفت آسمان، نخست آسمان دنیا موج مکفوف آسمان دوم سنگ، سیم آهن، چهارم مس، پنجم سیم، ششم زر هفتم یاقوت. این آسمانها جمله گرانبار است از بس که در آن فریشتگان است. مصطفى علیه السّلام گفت أطّت السماء و حق لها ان تئطّ، ما فیها موضع اربع اصابع الّا علیها ملک راکع او ساجد.»
اهل آسمان دنیا بر مقام تائبان اند، خداى را عزّ و جل بحیا و خجل پرستند که از آن فریشتگانند که گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها و در بسیط زمین تائبان امّت بمقام ایشانند.
اهل آسمان دوم خداى را عزّ و جلّ بر خوف و وجل پرستند. زاهدان و ترسندگان امّت بمقام ایشانند. اهل آسمان سوم خداى را عزّ و جل بر جا و حسن الظّن پرستند، ابرار و صالحان امّت بمقام ایشانند. و از آسمان چهارم تا به هفتم خداى را عزّ و جل به استحقاق جلال وى پرستند نه خوف و طمع خود را و نه رغبت و رهبت را، عارفان و صدّیقان امّت بمقام ایشانند. اهل آسمان دنیا از آن روز باز که ربّ العالمین ایشان را آفرید بر سر انگشتان پاى نشستهاند و اللَّه را عبادت میکنند، که یک لحظه دریشان فترت نه لا یعصون اللَّه ما امرهم، و اهل آسمان دوم در رکوعاند و اهل آسمان سیم در سجود، و اهل آسمان چهارم در تشهد، و اهل آسمان پنجم در تسبیح، و اهل آسمان ششم در تهلیل، و اهل آسمان هفتم در تکبیر. روز رستخیز با این همه عبادت چون عظمت و جلال و کبریاء خداوند جلّ جلاله بینند گویند سبحانک ما عبدناک حق عبادتک و بالاى این هفت آسمان دریایى است که از قعر آن تا بروى آن پانصد ساله راهست آن هشت و عل است، و عل گوسپند کوهى بود که از سنب ایشان تا بزانو پانصد ساله را هست، و بالاى ایشان عرش عظیم ربّ العالمین است جلّ جلاله و تعالت صفاته و اسماؤه. بیان ذلک فى الحدیث الصحیح الذى رواه العباس بن عبد المطلب رض قال «کنت جالسا فى عصابة و رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم جالس اذ مرّت سحابة علیهم فنظروا الیها فقال رسول اللَّه هل تدرون ما اسم هذه؟ قالوا نعم هذه السّحاب فقال رسول اللَّه و المزن قالوا و المزن فقال رسول اللَّه و العنان، قالوا و العنان فقال رسول اللَّه کم بعد ما بین السماء و الارض؟ قالوا و اللَّه ما تدرى قال فانّ بعد ما بینهما امّا واحدة و امّا اثنتان و امّا ثلث و سبعون سنة.
و فى روایة ابى هریرة: «خمس مائة سنة قال و السّماء الثانیة فوقها حتى عدّ سبع سماوات، ثم قال و فوق السّابعة بحر ما بین اعلاه الى اسفله کما بین سماء الى سماء، و فوق ذلک ثمانیة او عال ما بین اظلافهنّ الى رکبهنّ کما بین سماء الى سماء، و فوق ذلک العرش و اللَّه تعالى فوق العرش.»
وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً و فرو فرستاد از آسمان باران تا زمین مرده بوى زنده گشت، بجنبید و انواع نبات بر آورد. جاى دیگر گفت: وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ جاى دیگر گفت وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى میگوید بیرون آوردیم بباران همتاها از نبات زمین پر کنده رنگارنگ و بویابوى.
رِزْقاً لَکُمْ اى طعاما لکم و علفا لدوابکم، این همه که آفریدیم شما را آفریدیم و روزى شما ساختیم خود میخورید و ستوران و چهار پایان را علف میدهید، و میکوشید که همانست که گفت «کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ» آن گه شکر این نعمت درخواست و گفت: «کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَ اشْکُرُوا لَهُ» پس چون گفت آفریننده منم و پروراننده منم و روزى رساننده منم چرا بتان عاجز که نه آفرینند و نه روزى گمارند پرستید و ایشان را خدایان خوانید، مکنید چنین فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ هم کافر را میگوید هم مؤمنانرا: کافران را میگوید مرا هامتایان مگویید، و انبازان مگیرید، و فرود از من بتان را مپرستید و خود میدانید که آفریننده منم نه ایشان. و مؤمنانرا میگوید از شرک خفى بپرهیزید. مگویید «لو لا کلبنا لدخل اللصّ دارنا» و خود میدانید که نگه دارنده منم نه سگ. عبد اللَّه مسعود گفت «یا رسول اللَّه اىّ ذنب اعظم» قال «ان تجعل للَّه اندادا و هو خلقک.»
و عن ابن عباس قال «قال رجل للنبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم ما شاء اللَّه و شئت فقال أ جعلت للَّه ندّا ما شاء اللَّه وحده».
ابن مسعود گفت: «فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً» اى اکفاء من الرّجال تطیعونهم فی معصیة اللَّه.
سؤال کنند که مشرکان را درین آیت علم اثبات کرد که گفت: وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ و در آیت دیگر گفت أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجاهِلُونَ جهل اثبات کرد وجه جمع میان هر دو آیت چیست؟ جواب آنست که اثبات این علم آن جهل ازیشان زائل نگرداند، که معنى اینعلم آنست که شما میدانید که آفریدگار آسمان و زمین و روزى دهنده خلقان خداست و کافر و مؤمن به این علم مشترکاند، و لهذا قال تعالى وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ و میدانستند کافران که بتان آفریننده و صانع نیستند و آن کس را که این علم باشد و آن گه باین علوم خالق را عبادت نکند اسم آن جهل از وى بنیفتد که آن علم که ضد آن جهل است آنست که اللَّه گفت إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ و آن علم در کافر نیست پس معلوم گشت که میان هر دو آیت بحمد اللَّه تناقض نیست.
وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ چون کافران گفتند «وَ إِنَّنا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ مُرِیبٍ. «إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ » ما در گمان و در شور دلیم از آنچه ما را با آن میخوانى. رب العالمین این آیت فرستاد بجواب ایشان وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ ان بمعنى اذ است میگوید اکنون مىگویید ما در شور دلىایم و در گمان، هر چند که نه جاى گمان است و نه جاى شوردلى، «مِمَّا نَزَّلْنا» از آنچه بر بنده خویش فرو فرستادیم از آیات و سور قرآن نجم نجم و پاره پاره چنانک لایق بود و در حور. نزّلنا دلیل است بر تکرار انزال که بناء مبالغت و تکثیر است یعنى به بیست و سه سال فروفرستادیم این قرآن سورة سورة و آیت آیت. لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ تا دل تو بوى بر جاى بداریم و نیرو میدهیم. کان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم امّیّا لا یکتب فلو انزل علیه القرآن جملة واحدة لیشق علیه اخذه حفظا. و قیل معناه لنقوّى و نشجّع به قلبک فى اذى قومک، بما نقصّ علیک من تحمّل الانبیاء قبلک. نظیره قوله وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ میگوید این قرآن پراکنده فرستادیم نه چون توراة موسى که یک بار فرو فرستادیم لا جرم حوصله بنى اسرائیل طاقت کشش آن نداشت، چنان که طفل را لقمه بزرگ در دهان نهى طاقت ندارد بیفکند ایشان نیز طاقت آن نداشتند و قدر آن ندانستند ببهایى اندک بفروختند، چنانک اللَّه گفت لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا.
فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ من اینجا زیادتست که جاى دیگر گفت قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ میگوید اکنون که در گمان افتادید و دعوى میکنید که ما نمیدانیم که این کلام آفریدگار است، شما که اهل براعت و فصاحت و زیرکىاید، مانند این قرآن بیارید و ذلک فى قوله فَأْتُوا بِکِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ پس واکم کرد و گفت اگر نتوانید کتابى آرید ده سوره بیارید فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ، دیگر باره واکم کرد و گفت اگر ده سورة نتوانید یک سورة بیارید فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ، آن گه گفت اگر یک سورة نتوانید حدیثى مانند این بیارید فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ، و اگر خود توانایى ندارید.
وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى استعینوا بکبرائکم و اماثلکم بیارى گیرید این سران و مهتران شما که پناه وا ایشان دادهاید، و در مجامع و محافل شوند و شما را در تکذیب خدا و رسول معاونت میدهند دست در ایشان زنید تا شما را یارى دهند بچنین سورتى آوردن و از بر خویش نهادن، اگر راست مىگویید که این قرآن محمد از بر خویش نهاد.
معنى دیگر فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ میگوید سورتى چون قرآن بیارید از بر خویش اگر میتوانید وانگه که این توانایى دارید آن خدایان را که بمعبودى گرفتهاید مىگویید که فردا ما را گواهان و شفیعاناند ایشان را خدایان میخوانید و مىپرستید.
إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ اگر در توان نمودن راست گوئید توان خویش وانمائید باین قول، معنى دعا عبادتست و بآن قول اول استعانت و دعا در قرآن بر وجوه است یکى بمعنى عبادت چنانک گفت وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکَ وَ لا یَضُرُّکَ.
قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ. یکى بمعنى قول چنانک بهشتیان را میگوید وَ آخِرُ دَعْواهُمْ
یکى بمعنى سؤال چنان که گفت ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ. یکى بمعنى ندا چنان که گفت یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ یکى بمعنى استعانت کقوله وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ و نظیر الآیة قوله تعالى قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ. الایة.
سؤال کنند که قرآن را مثل نیست چه معنى را گفت فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ؟ جواب آنست که سورتى مثل قرآن بیارید بزعم شما که مىگویید این قرآن را مثل است که دروغ است و اساطیر الاولین. جوابى دیگر گفتهاند یعنى که سورتى مثل قرآن بیارید در بیان و اعجاز، نه در حرف و کلمات که از آنجا که حروفست کلام عرب بیکدیگر ماند و او را مثل است. و از هامسانى در حروف عربیّت هامسانى در بیان و نظم و اعجاز نیاید، و هذا قرع باب عظیم فى اثبات الصّفات للَّه عزّ و جلّ و لیس هذا موضع شرحه.
و گفتهاند مِنْ مِثْلِهِ اشارتها با عبد است یعنى با محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم میگوید سورتى از مردى که مثل محمد باشد بیارید اگر چنانست که شما مىگویید که محمد این سخن از بر خویش نهاده و ساخته است پس وى بشرى همچون شماست یکى را مثل او بیارید که در صدق و امانت چون او بود، وانگه نویسنده و دبیر نباشد تا سورتى چنان بیارد. گفتهاند که در این سخن تنبیه است که مثل محمد بیاوردن خود در طوق بشر نیست، قالوا و هذا امر تعجیز لانه علم عجز العباد عنه و لکنّه اراهم ذلک فى انفسهم. و برین قول من تبعیض راست و بر قول اول ابتدا را.
فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا اگر در گذشته نکردید وَ لَنْ تَفْعَلُوا و در آینده نتوانید، فَاتَّقُوا النَّارَ معنى آنست که چون عجز شما با فصاحت و عبارت که دارید ظاهر شد و توانایى ندارید که سورتى از بر خویش بنهید و بدانستید که کلام ربّ العالمین منزل از آسمان، چرا بدروغ میدارید و معاندت میکنید؟ مکنید چنین، و از آتش دوزخ بپرهیزید، آن آتش که هیزم آن مردم است و سنگ کبریت یعنى که سنگ کبریت حرارت آن صعب تر است و تیزتر. «وقود» هیزم باشد که آتش بدان افروزند و در دوزخ بجاى هیزم مردم است و سنگ. مردم آنست که مصطفى ع گفت: «و انّ امّتى من یعظّمه اللَّه للنّار حتى یکون بعض زوایاها
و سنگ آنست که ابن عباس گفت «هى حجارة من کبریت اسود یعذّبون بها مع النّار.» عبد اللَّه مسعود گفت سنگهاى کبریت است که اللَّه تعالى آن روز که آسمان و زمین آفرید آن سنگها بیافرید در آسمان دنیا تا فردا از گردنهاى کافران در آویزند تا آتش در آن گیرد و حرارت آن برویها و سرهاى ایشان میرسد و ایشان را بآن عذاب میکنند. و گفتهاند این سنگها بتاناند که از سنگ ساختهاند فردا همان بتان و هم بتپرستان هیزم دوزخ خواهند بود، و ذلک فى قوله تعالى إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ. و قیل انّ اهل النّار اذا عیل صبرهم بکوا و شکوا، فتنشأ سحابة سوداء مظلمة، فیرجون الفرج و یرفعون رأسهم الیها، فتمطر هم حجارة عظاما کحجارة الرّحى، فتزداد النّار اتّقادا و التهابا کنار الدّنیا اذا ازید حطبها ازداد لهبها. و عن ابى هریرة قال «قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم تحسبون نارکم هذه مثل نار جهنّم؟ انها لا شدّ سوادا من القار».
و در بعضى کتب آوردهاند که اللَّه تعالى با موسى گفت که در دوزخ وادى است که در آن وادى سنگهاست که از آن روز باز که من بر عرش خود مستوى شدم آتش بر آن مىافروزند و آن سنگها را گرم میکنند «اعدّت لکل جبّار عنید لمن حلف باسمى کاذبا» اى موسى ساخته شد آن سنگها هر گردنى را ستیزه کش که بنام من سوگند بدروغ یاد کند، موسى گفت یا رب آن سنگها چیست؟ گفت «کبریت فى النّار علیها مستقرّ قدمى فرعون، و عزّتى لو قطرت منها قطرة فى بحور الدنیا لأجمدت کلّ بحر، و لهدّت کل جبل، و لتشقّت الارضون السّبع من حرّها. و روى انّ النّبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «اشتکت النّار الى ربّها فاذن لها فى نفسین فشدّة الحرّ من حرّها و شدّة البرد من زمهریرها.»
أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ این رد است بر معتزله که گفتند دوزخ هنوز نیافریدهاند و موجود نیست و معلومست که لفظ أُعِدَّتْ جز موجود نگویند اگر آفریده نبودى اعدّت نگفتى، یشهد له قوله تعالى أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً. اگر کسى گوید که در دوزخ جز کافران نشوند که میگوید أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ؟ جواب آنست که این آیت دلالت میکند که کافران در دوزخ شوند امّا دلالت نمیکند که غیر کافران در آن نشوند. این همچنانست که بهشت را گفت أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ آن گه اطفال و مجانین و فسّاق امّت که از اهل توحیدند اندر بهشت شوند و از تقوى در ایشان چیزى نیست، همچنین اصحاب کبائر در دوزخ شوند هر چند که نه از کفّاراند که جایى دیگر گفت إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً جاى دیگر گفت وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِیهِ ناراً.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا بشارت هم دوستان را گویند هم دشمنان را دوستان را بر سبیل اعزاز و کرامت و امید دادن برحمت، و دشمنان را بر سبیل اهانت و مذلّت و اخبار از عقوبت. چنانک گفت بَشِّرِ الْمُنافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً میگوید منافقان را خبر ده که شما را بجاى بشارت عذابى دردناکست سهمناک، و معنى بشارت آنست که ایشان را خبر کن که اثر آن خبر بر بشره ایشان پیدا شود، اگر خیر باشد و اگر شر هر دو را گویند، اما غلبه خیر دارد و بر جانب شادى بیشتر گویند وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا میگوید شاد کن ایشان را که ایمان آوردند و حق پذیرفتند و رسالت که شنیدند بشناختند و گردن نهادند و بمولى یار گردیدند.
وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و کارهاى نیک کردند، نمازهاى فریضه گزاردند، و روزه ماه رمضان داشتند، و زکاة از مال بیرون کردند، و نوافل عبادات چندانک توانستند بجاى آوردند. عثمان عفان گفت «عمل صالح اخلاص است در اعمال بدلیل قوله «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً» اى خالصا و المنافق المرائى لا یکون عمله صالحا و گفتهاند اداء امانت است بدلیل قوله «وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً» اى امینا. و گفتهاند لزوم توبه است بدلیل قوله وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ اى تائبین و گفتهاند اداء نماز فریضه است که گفت وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ اى المصلّین معاذ جبل گفت عمل صالح آنست که چهار چیز در وى موجود بود علم، و نیت، و صبر، و اخلاص. سهل تسترى گفت عمل صالح آنست که موافق سنت است و اعمال مبتدعان در تحت آیت نشود که آن موافق سنت نیست.
أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ جنّه ببستان باشد و بستان خرماستان بود، پس اگر در آن انگور بود آن را فردوس گویند. و در بهشت درجات و طبقاتست درجه برترین فردوس است، و بالاى فردوس عرش مجید است. مصطفى ع گفت بروایت ابو امامه
«سلو اللَّه عز و جل الفردوس فانّها سرّة الجنة، و انّ اهل الفردوس یسمعون اطیط العرش»
و بروایت ابو هریرة مصطفى گفت «انّ فى الجنّة مائة درجة اعدّها اللَّه للجاهدین فى سبیله، بین کلّ درجتین کما بین السّماء و الارض، فاذا سألتموا اللَّه، فاسألوها الفردوس فانّه وسط الجنّة و اعلى الجنة و فوقه عرش الرحمن و منه تفجّر انهار الجنّة»
و مصطفى را پرسیدند
«کیف بناء الجنة؟ قال «لبنة من ذهب و لبنة من فضّة، ملاطها مسک اذفر و حصباؤها اللؤلؤ و الیاقوت، و ترابها الزعفران».
آن گه صفت آن بستانها کرد گفت تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ زیر درختان آن بر روى زمین جویهاى روان است، آب و شیر و مى و انگبین هر جا که بهشتیى بود بر بام کوشکها و منظرهها جویهاى روان پیش خویش بیند، چون برخیزد جوى روان بر جاى خویش بیند نه در کندى باشد نه جامه بوى آلوده شود.
کُلَّما رُزِقُوا مِنْها یعنى من الاشجار. مِنْ ثَمَرَةٍ من للتّبیین، و قیل للتبعیض رِزْقاً نصب لانه مفعول ثان قالُوا هذَا الَّذِی رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ معنى آنست که هر گه که بهشتیان را از آن بهشتها و درختها میوه دهند گویند این آن میوه است که ما را یک بار دادند، از بهر آنک برنگ و صورت یکسان باشند و بطعم مختلف، بهشتى یک سیب از درخت بچیند برنگ سیب بود، چون در دهان نهد طعم همه میوهها دارد و این نهایت لطف است و غایت حکمت. قال یحیى بن ابى کثیر «یؤتى احدهم بالصّحفة فیأکل منها ثم یؤتى باخرى فیقول هذا الّذى آتینا به من قبل، فیقول الملک کل فاللون واحد و الطعم مختلف». و گفتهاند هذا الذى رزقنا من قبل اى هذا الذى وعدنا نبیّنا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى الدنیا ان نرزق فى الجنة» و قیل هذا ثواب عملنا الّذى عملناه فى الدنیا. و قیل هذا الرّمان الذى کان فى الدّنیا على جهة التعجب من فضله على ما کان فى الدنیا، کما ترى الرجل فى حال تستعظمها، و قد کان قبل ذلک صغیرا، فتقول هذا فلان الذى کان بالامس، اى الیوم له زیادة على ما مضى.
وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً و آن میوهها که پیش وى آرند همه بیکدیگر مانند بنیکویى و پاکى و بى عیبى، نه چنانک بعضى نیکو بود و بعضى بد چنانک میوههاى دنیا. معنى دیگر: وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً و آن میوه بهشت که پیش ایشان آرند مانند میوه دنیا آرند، بنام هام نام آن باشد، چندانک ایشان بجاى هم نام آرند که کدام میوه است امّا بحقیقت نه چنان بود که میوه بهشت از درخت رسیده بیرون آید، هر رنگى که خواهى در آن میوه بینى و هر طعمى و بویى که خواهى در آن یابى، رنگها همه نیکو و بویها همه خوش و طعمها همه شیرین، وانگه هر میوه صورتى نیکو دارد و آوازى خوش و نغمه لطیف از وى روان، و شکوفه بر سر و نورى از وى تابان، و چنانک در دنیا از میوه تخم بیرون آید از آن حورا بیرون آید و غلام، که پیاده که سواره چون میوه بچیند هم در آن حال دیگرى از درخت بیرون آید از آن پیشین نیکوتر و خوشبوتر.
در بعضى آثار است که بهشتى را خوانچه فرستند از یاقوت سرخ، دستار خوانى بر سر آن فرو گرفته از مروارید سپید مهر بر آن نهاده. چون سر آن باز کند سیبهاى گوناگون بیند، در هر سیبى حورا چون لعبتى آراسته و عروسى نگاشته. حورا از آن سیب بیرون آید بهشتى سیب در دهان گیرد طعمى یابد شیرینتر و لذیذتر از هر چه در بهشت خورد.
آن گه قوتى عظیم در وى پدید آید آن لعبت دوشیزه را بپاسد لذتى یابد که از دیگر جفتان چنان لذت نیافت، و هر بار که پیش وى باز شود او را دوشیزه یابد از اول بار نیکوتر و بکمالتر. پس آن لعبتها هر ساعتى برنگى باشند و دیگر جمالى نمایند، و همچنین سیبها دیگرگون شوند. بهشتى با خود گوید این لعبت نه آنست و این سیب نه آن! گمانش افتد که طعمش نیز بگشت چون طعم آن باز گیرد بداند که بطعم همانست و برنگ نه آن، اینست که میگوید: وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً وَ لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ و ایشانراست در آن بهشت زنان آدمى، هر مردى را دو زن و حورا بر آن عدد که اللَّه داند. مصطفى ع گفت در بهشت عزب نیست و لکلّ رجل منهم زوجتان اثنتان یرى مخّ سوقهما من وراء الثیاب.
مُطَهَّرَةٌ پاک کرده از عیبها و آفتها که در زنان دنیا موجود باشد از حیض و نفاس و قضاء حاجت و فضولهاى تن و بیمارى و پیرى و بدخویى و مرگ. ابو هریره گفت از مصطفى ع پرسیدند که در بهشت با زنان صحبت باشد مصطفى گفت: «نعم و الّذى نفسى بیده انّ المؤمنین لیفضى فى الیوم الواحد الى الف عذراء» قال «و ما من غدوة من غدوات الجنّة و کلّ الجنّة غدوات الّا انه تزفّ الى ولىّ اللَّه فیها زوجة من الحور العین ادنا هنّ الّتى خلقت من زعفران».
و قال عبد اللَّه بن وهب انّ فى الجنّة غرفة یقال لها العالیة فیها حوراء یقال لها الغنجه اذا اراد ولىّ اللَّه ان یاتیها اتیها جبرئیل فآذنها، فقامت على اطرافها معها اربعة آلاف وصیفة یجمعن اذیالها و ذوائبها و یبخّرنها بمجامر بلا نار.» جهودى از مصطفى پرسید که تو مىگویى در بهشت نکاح باشد و خوردن و آشامیدن، و هر که خورد و آشامید از وى فضولها رود و بهشت چگونه جاى فضول بود؟ مصطفى گفت «و الذى نفسى بیده انّ فیها لاکلا و شربا و نکاحا یخرج من بطونهم عرق اطیب من ریح المسک» فقال رجل من القوم صدق رسول اللَّه خلق اللَّه خلقا یأکل ممّا نأکل و یشرب ممّا نشرب و منه یخرج من بطونها عسل سائغ فقال رسول اللَّه وفّقت، هذا مثل طعام اهل الجنة».
وَ هُمْ فِیها خالِدُونَ. اى دائمون، و الخلود الدّوام و لیس من شرطه التابید، بل یجوز ان یکون مؤبّدا او غیر مؤبّد، و الدّلیل علیه انه قیّد بابد، و اللَّه عزّ و جل یوصف بالقدم و لا یجوز ان یوصف بالخلود لعدم التوقیف، و لان القدم لا ابتداء له و الخلود له ابتداء، و هو جلّ جلاله اول بلا ابتداء وَ هُمْ فِیها خالِدُونَ.
معنى آنست که ایشان در آن بهشت جاوید شوند که نعمت آن گه غنى باشد و تمام که بریده نشود و با آن بمانند. مصطفى ع گفت «من یدخل الجنّة یحیى لا یموت و ینعم لا یبوس لا یبلى ثیابه و لا یفنى شبابه».
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ اینت خطاب خطیر و نظام بى نظیر، سخنى پر آفرین و بر دلها شیرین، جان را پیغام است و دل را انس، و زبان را آئین. فرمان بزرگوار از خداى نامدار میگوید بلطف خویش بسزاى کرم خویش: اعْبُدُوا رَبَّکُمُ بندگان من مرا پرستید و مرا خوانید و مرا دانید، که آفریدگار منم، کردگار نامدار بنده نواز آمرزگار منم، مرا پرستید که جز من معبود نیست، مرا خوانید که جز من مجیب نیست، آفریننده منم چرا دیگران را مىپرستید بخشنده منم چونست که از دیگران مىبینید؟!
یقول جلّ جلاله آنا و الملأ فى بناء عظیم، اخلق فیعبد غیرى و انعم فیشکر غیرى. و قال جلّ و عزّ «یا ابن آدم انا بدّک اللازم فاعمل لبدّک، کل الناس لک منهم بد و لیس منى بدّ»
و روى انّ اسعد بن زرارة اقام لیلة العقبة فقال «یا رسول اشترط لربک و اشترط لنفسک و اشترط لاصحابک» فقال امّا شرطى لربى فان تعبدوه و لا تشرکوا به شیئا، و اما شرطى لنفسى فان تمنعونى ممّا تمنعون منه انفسکم و اولادکم، و اما شرطى لاصحابى فالمواساة فى ذات ایدیکم» قالوا فاى شىء لنا اذا فعلنا ذلک قال «لکم الجنّة قال ابسط یدیک ابایعک.
اعْبُدُوا رَبَّکُمُ گفتهاند که این خطاب عوام است که عبادت ایشان بر دیدار نعمت بود و بواسطه تربیت، و آنجا که گفت «اعْبُدُوا اللَّهَ» خطاب با اهل تخصیص است که عبادت ایشان بر دیدار منعم بود بى واسطه تربیت و بى حظ بشریّت. همانست که جاى دیگر گفت یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ، جاى دیگر گفت یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ با خطاب تعمیم اتَّقُوا رَبَّکُمُ گفت و با خطاب تخصیص اتَّقُوا اللَّهَ. آن بهشتیانراست و این حضرتیان را. جنید از اینجا گفت آن روز که در جمع عوام نگریست که از جامع المنصور بیرون میآمدند هؤلاء حشو الجنة و للحضرة قوم آخرون.
و در آخر آیت گفت لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ این تنبیه است که عبادت اللَّه بنده را بنهایت تقوى رساند، و از نهایت تقوى بنده به بدایت دوستى حق و پیروزى جاودانه رسد. چنانک جاى دیگر گفت وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ و هم ازین بابست «اعبدوا ربکم و افعلوا الخیر لعلکم تفلحون».
پس آن گه راه شناخت خویش باز نمود گفت: الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً آن گه عجایب قدرت و بدایع حکمت در زمین و در آسمان دلیل است بر خداوندى و آفریدگارى و گواهست بر یکتایى و دانایى و توانایى او آن هفت قبه خضرا از بر یکدیگر بى عمادى و پیوندى بر بد بداشته. نشان قدرت او این هفت کلّه اغبر بر سر آب داشته، بیان حکمت او آن یکى را گفته وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرِینَ و این یکى را «فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ»، وانگه این مثال دو کبوتر سیاه و سپید بین که در فضاء گنبد ازرق بیرون آمده، بر جناح یکى رقم فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ و بر آن دیگر وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً این سیاه از آن سپید زاده و آن سپید ازین سیاه پدید آمده، یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّیْلِ، یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ، پاکى و بى عیبى خداى را که روشنایى روز از شب دیجور بر آورد و تاریکى شب دیجور از روشنایى روز پدید کرد. از این عجبتر که روشنایى دانایى در نقطه خون سیاه دل نهاد، و روشنایى بینایى در نقطه سیاهى چشم نهاد تا بدانى که قادر با کمال بخشنده با فضل و افضال، این روز روشن نشان عهد دولت است، و آن شب تاریک مثال روزگار محنت، میگوید. اى کسانى که اندر روشنایى روز دولت آرام دارید ایمن مباشید که تاریکى شب محنت بر اثر است، و اى کسانى که اندر شب محنت بى آرام بودهاید نومید مباشید که روز روشن بر اثر است. همین است احوال دل گهى شب قبض و گاه روز بسط: اندر شب قبض هیبت و دهشت و با روز بسط انس و رحمت، در حال قبض بنده را همه زاریدن است و خواهش از دل ریش، و در حال بسط همه نازیدن است و رامش در پیش.
پیر طریقت گفت: «الهى گر زارم در تو زاریدن خوشست، ور نازم بتو نازیدن خوشست. الهى شاد بدانم که بر درگاه تو میزارم، بر امید آنک روزى در میدان فضل بتو نازم، تو من فا پذیرى و من فاتو پردازم، یک نظر در من نگرى و دو گیتى بآب اندازم.» ارباب حقایق این آیت را تفسیرى دیگر کردهاند و رمزى دیگر دیدهاند گفتهاند که این مثلهاست که اللَّه زد درین آیت، زمین مثل تن است و آسمان مثل عقل و آب که از آسمان فرو آید مثل علم است که بواسطه عقل حاصل شود و ثمرات مثل کردار نیکوست که بنده کند بمقتضاى علم، اشارت میکند که اللَّه آن خداوندیست که شما را شخص و صورت و تن آفرید و آن تن بجمال عقل بیاراست، وانگه بواسطه عقل علم داد و زیرکى و دانش، تا از آن علم ثمرهاى بزرگوار خاست، آن ثمرتها کردار نیکوست که غذاء جان شما و حیاة طیّبة شما در آنست. آن خداوندى که مهربانى وى و رحمت وى بر شما اینست چرا در عبادت وى شرک مىآرید و دیگرى را با وى انباز میگیرید؟ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ مکنید، و با وى انباز مگیرید وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا آیة اول در اثبات توحید حجت است بر مشرکان عرب و این در اثبات نبوّت حجت است بر اهل کتاب و ذمّت. و کلمه شهادت مشتمل است بر هر دو طرف باثبات توحید و اثبات نبوت، تا بهر دو معترف و معتقد نشود و بر موجب هر دو عمل نکند بنده در دایره اسلام در نیاید. و اثبات نبوت آنست که مصطفى را صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گزیده حق و بهینه خلق دانى، و نبوت و رسالت وى بجان و دل قبول کنى، و گفتار و کردار و سنن و سیر وى پیشرو و رهبر خود گیرى و بحقیقت دانى که قول او وحى حق است و بیان او راه حق است و حکم او دین حق است، و نفس و بلاغ او در حال حیاة و ممات حجت حقّ است. آدم هنوز در پرده آب و گل بود که سرّ فطرت محمد بر درگاه عزت کمر بسته بود و نظر لطف حق بجان وى پیوسته.
و هو المشار الیه بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطّین».
فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ نشر بساط عزت قرآنست از طى قدس خویش تا نامحرم را دست رد بسینه باز نهد و سوخته عشق را نقاب جمال فرو گشاید.
ببینى بىنقاب آن گه جمال چهره قرآن
چو قرآن روى بنماید زبان ذکر گویا کن
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا این آیت نواخت دوستانست و امید دادن ایشان بناز و نعیم جاودان، و ترغیب مؤمنان و حث ایشان بر طاعت و طلب زیادت نعمت. و آیت پیش تحذیر بیگانگانست از شور دل و شرک زبان، و بیم دادن ایشان از آتش عقوبت و سیاست قطیعت حق، مؤمن آنست که چون آیت اول شنود بترسد و بى آرام شود، و از عذاب دوزخ باندیشد و چون آیت دوم شنود شاد شود و دل در بندد و امید قوى کند و آرام در دل آرد. رب العالمین هر دو کسرا بستود، آن ترسنده و این آرمیده ترسنده را میگوید إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ و آرمیده را میگوید.
الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ و سنت خداوند کریم جل جلاله آنست که هر جا که آیت خوف فرستد و بندگان را بآن بترساند از پى آن آیت رجا و رحمت فرو فرستد و دل ایشان را آرام دهد تا نومید نشوند.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا هر که امروز در میدان خدمت است بشارتش باد که فردا در مجمع روح و ریحان است، و نه هر که ببهشت رضوان، بکرامت روح و ریحان رسید. بهشت رضوان غایت نزهت متعبدان است، و روح و ریحان قبله جان محبانست بهشت رضوان علّیین و دار الاسلام است، و روح و ریحان در حضرت عندیّة تحفه جان عاشقانست، هر که حرکات را پاس دارد ببهشت رضوان رسد هر که انفاس را پاس دارد بروح و ریحان رسد. این روح و ریحان که تواند شرح آن و چه نهند عبارت از آن، چیزى که نیاید در زبان شرح آن چون توان، بادى درآید از عالم غیب که آن را باد فضل گویند میغى فراهم آرد که آن را میغ برّ گویند، بارانى ببارد که آن را باران لطف گویند سیلى آید از آن باران که آن را سیل مهر گویند
سیلى باید که هر دو عالم ببرد
تا نیز کسى غمان عالم نخورد
آن سیل مهر بر نهاد آب و خاک گمارند تا نه از آب نشان ماند نه از خاک خبر، نه از بشریت نام ماند نه از انسانیت اثر هر شغل که خاست از آب و گل خاست، هر شور که آمد از بشریت و انسانیت آمد. هر دو بگذار تا بنیستى رسى و از نیستى بر گذر تا بروح و ریحان رسى.
دیدیم نهان گیتى و اصل جهان
از علت و عار بر گذشتیم آسان
آن نور سیه ز لا نقط برتر دان
زان نیز گذشتیم نه این ماند و نه آن
یقول جلّ جلاله آنا و الملأ فى بناء عظیم، اخلق فیعبد غیرى و انعم فیشکر غیرى. و قال جلّ و عزّ «یا ابن آدم انا بدّک اللازم فاعمل لبدّک، کل الناس لک منهم بد و لیس منى بدّ»
و روى انّ اسعد بن زرارة اقام لیلة العقبة فقال «یا رسول اشترط لربک و اشترط لنفسک و اشترط لاصحابک» فقال امّا شرطى لربى فان تعبدوه و لا تشرکوا به شیئا، و اما شرطى لنفسى فان تمنعونى ممّا تمنعون منه انفسکم و اولادکم، و اما شرطى لاصحابى فالمواساة فى ذات ایدیکم» قالوا فاى شىء لنا اذا فعلنا ذلک قال «لکم الجنّة قال ابسط یدیک ابایعک.
اعْبُدُوا رَبَّکُمُ گفتهاند که این خطاب عوام است که عبادت ایشان بر دیدار نعمت بود و بواسطه تربیت، و آنجا که گفت «اعْبُدُوا اللَّهَ» خطاب با اهل تخصیص است که عبادت ایشان بر دیدار منعم بود بى واسطه تربیت و بى حظ بشریّت. همانست که جاى دیگر گفت یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ، جاى دیگر گفت یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ با خطاب تعمیم اتَّقُوا رَبَّکُمُ گفت و با خطاب تخصیص اتَّقُوا اللَّهَ. آن بهشتیانراست و این حضرتیان را. جنید از اینجا گفت آن روز که در جمع عوام نگریست که از جامع المنصور بیرون میآمدند هؤلاء حشو الجنة و للحضرة قوم آخرون.
و در آخر آیت گفت لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ این تنبیه است که عبادت اللَّه بنده را بنهایت تقوى رساند، و از نهایت تقوى بنده به بدایت دوستى حق و پیروزى جاودانه رسد. چنانک جاى دیگر گفت وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ و هم ازین بابست «اعبدوا ربکم و افعلوا الخیر لعلکم تفلحون».
پس آن گه راه شناخت خویش باز نمود گفت: الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً آن گه عجایب قدرت و بدایع حکمت در زمین و در آسمان دلیل است بر خداوندى و آفریدگارى و گواهست بر یکتایى و دانایى و توانایى او آن هفت قبه خضرا از بر یکدیگر بى عمادى و پیوندى بر بد بداشته. نشان قدرت او این هفت کلّه اغبر بر سر آب داشته، بیان حکمت او آن یکى را گفته وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرِینَ و این یکى را «فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ»، وانگه این مثال دو کبوتر سیاه و سپید بین که در فضاء گنبد ازرق بیرون آمده، بر جناح یکى رقم فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ و بر آن دیگر وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً این سیاه از آن سپید زاده و آن سپید ازین سیاه پدید آمده، یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّیْلِ، یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ، پاکى و بى عیبى خداى را که روشنایى روز از شب دیجور بر آورد و تاریکى شب دیجور از روشنایى روز پدید کرد. از این عجبتر که روشنایى دانایى در نقطه خون سیاه دل نهاد، و روشنایى بینایى در نقطه سیاهى چشم نهاد تا بدانى که قادر با کمال بخشنده با فضل و افضال، این روز روشن نشان عهد دولت است، و آن شب تاریک مثال روزگار محنت، میگوید. اى کسانى که اندر روشنایى روز دولت آرام دارید ایمن مباشید که تاریکى شب محنت بر اثر است، و اى کسانى که اندر شب محنت بى آرام بودهاید نومید مباشید که روز روشن بر اثر است. همین است احوال دل گهى شب قبض و گاه روز بسط: اندر شب قبض هیبت و دهشت و با روز بسط انس و رحمت، در حال قبض بنده را همه زاریدن است و خواهش از دل ریش، و در حال بسط همه نازیدن است و رامش در پیش.
پیر طریقت گفت: «الهى گر زارم در تو زاریدن خوشست، ور نازم بتو نازیدن خوشست. الهى شاد بدانم که بر درگاه تو میزارم، بر امید آنک روزى در میدان فضل بتو نازم، تو من فا پذیرى و من فاتو پردازم، یک نظر در من نگرى و دو گیتى بآب اندازم.» ارباب حقایق این آیت را تفسیرى دیگر کردهاند و رمزى دیگر دیدهاند گفتهاند که این مثلهاست که اللَّه زد درین آیت، زمین مثل تن است و آسمان مثل عقل و آب که از آسمان فرو آید مثل علم است که بواسطه عقل حاصل شود و ثمرات مثل کردار نیکوست که بنده کند بمقتضاى علم، اشارت میکند که اللَّه آن خداوندیست که شما را شخص و صورت و تن آفرید و آن تن بجمال عقل بیاراست، وانگه بواسطه عقل علم داد و زیرکى و دانش، تا از آن علم ثمرهاى بزرگوار خاست، آن ثمرتها کردار نیکوست که غذاء جان شما و حیاة طیّبة شما در آنست. آن خداوندى که مهربانى وى و رحمت وى بر شما اینست چرا در عبادت وى شرک مىآرید و دیگرى را با وى انباز میگیرید؟ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ مکنید، و با وى انباز مگیرید وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا آیة اول در اثبات توحید حجت است بر مشرکان عرب و این در اثبات نبوّت حجت است بر اهل کتاب و ذمّت. و کلمه شهادت مشتمل است بر هر دو طرف باثبات توحید و اثبات نبوت، تا بهر دو معترف و معتقد نشود و بر موجب هر دو عمل نکند بنده در دایره اسلام در نیاید. و اثبات نبوت آنست که مصطفى را صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گزیده حق و بهینه خلق دانى، و نبوت و رسالت وى بجان و دل قبول کنى، و گفتار و کردار و سنن و سیر وى پیشرو و رهبر خود گیرى و بحقیقت دانى که قول او وحى حق است و بیان او راه حق است و حکم او دین حق است، و نفس و بلاغ او در حال حیاة و ممات حجت حقّ است. آدم هنوز در پرده آب و گل بود که سرّ فطرت محمد بر درگاه عزت کمر بسته بود و نظر لطف حق بجان وى پیوسته.
و هو المشار الیه بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطّین».
فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ نشر بساط عزت قرآنست از طى قدس خویش تا نامحرم را دست رد بسینه باز نهد و سوخته عشق را نقاب جمال فرو گشاید.
ببینى بىنقاب آن گه جمال چهره قرآن
چو قرآن روى بنماید زبان ذکر گویا کن
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا این آیت نواخت دوستانست و امید دادن ایشان بناز و نعیم جاودان، و ترغیب مؤمنان و حث ایشان بر طاعت و طلب زیادت نعمت. و آیت پیش تحذیر بیگانگانست از شور دل و شرک زبان، و بیم دادن ایشان از آتش عقوبت و سیاست قطیعت حق، مؤمن آنست که چون آیت اول شنود بترسد و بى آرام شود، و از عذاب دوزخ باندیشد و چون آیت دوم شنود شاد شود و دل در بندد و امید قوى کند و آرام در دل آرد. رب العالمین هر دو کسرا بستود، آن ترسنده و این آرمیده ترسنده را میگوید إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ و آرمیده را میگوید.
الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ و سنت خداوند کریم جل جلاله آنست که هر جا که آیت خوف فرستد و بندگان را بآن بترساند از پى آن آیت رجا و رحمت فرو فرستد و دل ایشان را آرام دهد تا نومید نشوند.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا هر که امروز در میدان خدمت است بشارتش باد که فردا در مجمع روح و ریحان است، و نه هر که ببهشت رضوان، بکرامت روح و ریحان رسید. بهشت رضوان غایت نزهت متعبدان است، و روح و ریحان قبله جان محبانست بهشت رضوان علّیین و دار الاسلام است، و روح و ریحان در حضرت عندیّة تحفه جان عاشقانست، هر که حرکات را پاس دارد ببهشت رضوان رسد هر که انفاس را پاس دارد بروح و ریحان رسد. این روح و ریحان که تواند شرح آن و چه نهند عبارت از آن، چیزى که نیاید در زبان شرح آن چون توان، بادى درآید از عالم غیب که آن را باد فضل گویند میغى فراهم آرد که آن را میغ برّ گویند، بارانى ببارد که آن را باران لطف گویند سیلى آید از آن باران که آن را سیل مهر گویند
سیلى باید که هر دو عالم ببرد
تا نیز کسى غمان عالم نخورد
آن سیل مهر بر نهاد آب و خاک گمارند تا نه از آب نشان ماند نه از خاک خبر، نه از بشریت نام ماند نه از انسانیت اثر هر شغل که خاست از آب و گل خاست، هر شور که آمد از بشریت و انسانیت آمد. هر دو بگذار تا بنیستى رسى و از نیستى بر گذر تا بروح و ریحان رسى.
دیدیم نهان گیتى و اصل جهان
از علت و عار بر گذشتیم آسان
آن نور سیه ز لا نقط برتر دان
زان نیز گذشتیم نه این ماند و نه آن
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳ - النوبة الاولی
قوله تعالى إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی اللَّه تعالى شرم نکند أَنْ یَضْرِبَ که زند مَثَلًا ما مثلى هر چه بود بَعُوضَةً به پشه فَما فَوْقَها یا چیزى که فزون از آن بود فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا اما ایشان که گرویدگانند فَیَعْلَمُونَ میدانند أَنَّهُ الْحَقُّ که آن مثل راست است و نیکو و بر عیار حکمت مِنْ رَبِّهِمْ از خداوند ایشان. وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا و اما ایشان که کافرانند فَیَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ چه خواست اللَّه؟ بِهذا مَثَلًا باین مثل که زد یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً بآن مثل که میزند فراوانى را بى راه میکند از رسیدن بمعنى حکمت آن وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً و فراوانى را بآن راه مینماید. وَ ما یُضِلُّ بِهِ و بى راه نکند بآن إِلَّا الْفاسِقِینَ مگر ایشان را که از فرمانبردارى بیرون شدهاند.
الَّذِینَ یَنْقُضُونَ ایشان که مىشکنند عَهْدَ اللَّهِ پیمان خدا که و ریشان گرفت، مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ از پس محکم بستن پیمان او وَ یَقْطَعُونَ و مىبرند ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ آنچه اللَّه فرمود که آن را به پیوندند وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ و در زمین تباهى میکنند أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ ایشانند که زیان کارانند.
کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ چونست که کافر میمانید بخداى. وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً و شما نطفههاى مرده بودید فَأَحْیاکُمْ پس شما را مردمان زنده کرد، ثُمَّ یُمِیتُکُمْ آن گه بمیراند شما را ثُمَّ یُحْیِیکُمْ پس زنده میگرداند شما را ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ آن گه شما را فا او خواهند گردانید.
هُوَ الَّذِی او آن خداوندست خَلَقَ لَکُمْ که بیافرید شما را ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً هر چه در زمین چیز است همه، ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ آن گه آهنگ بالا کرد فَسَوَّاهُنَّ راست کرد و راغ آن آسمانها را سَبْعَ سَماواتٍ هر هفت آسمان وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ، و او خداوند بهر چیز داناست.
الَّذِینَ یَنْقُضُونَ ایشان که مىشکنند عَهْدَ اللَّهِ پیمان خدا که و ریشان گرفت، مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ از پس محکم بستن پیمان او وَ یَقْطَعُونَ و مىبرند ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ آنچه اللَّه فرمود که آن را به پیوندند وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ و در زمین تباهى میکنند أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ ایشانند که زیان کارانند.
کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ چونست که کافر میمانید بخداى. وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً و شما نطفههاى مرده بودید فَأَحْیاکُمْ پس شما را مردمان زنده کرد، ثُمَّ یُمِیتُکُمْ آن گه بمیراند شما را ثُمَّ یُحْیِیکُمْ پس زنده میگرداند شما را ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ آن گه شما را فا او خواهند گردانید.
هُوَ الَّذِی او آن خداوندست خَلَقَ لَکُمْ که بیافرید شما را ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً هر چه در زمین چیز است همه، ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ آن گه آهنگ بالا کرد فَسَوَّاهُنَّ راست کرد و راغ آن آسمانها را سَبْعَ سَماواتٍ هر هفت آسمان وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ، و او خداوند بهر چیز داناست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى یا بَنِی إِسْرائِیلَ ابتداى قصه بنى اسرائیل است و سخن با ایشان پس از هجرت است. در روزگار مقام مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بمدینه. اول منتهاى خود و نواختهاى خود و ریشان یاد کرد آن گه گلهها از ایشان در پیوست، و در همه حجت الزام کرد و تاوان بیان کرد، و بتهدید مهر کرد یا بَنِی إِسْرائِیلَ مردان و زنان را میگوید همچنانک یا بَنِی آدَمَ ذکر پسران و دختران در آن داخلاند، و عرب بسیار گوید و اخوانى و بدین مردان و زنان خواهد و اسرائیل نام یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم. است و پنج کس را از پیغمبران در قرآن هر یکى دو نام است محمد و احمد، و الیاس و الیاسین، و یونس و ذو النون، و عیسى و مسیح، و یعقوب و اسرائیل، و در قرآن شش جاى ایشان را باین ندا باز میخواند و اصل ایشان دوازده پسر یعقوباند. و رب العالمین ایشان را در قرآن اسباط خوانده است، چنانک عرب را قبایل گفت. و در بنى اسرائیل نبوت در یک سبط بود، و ملک در یک سبط، نبوت، در فرزندان یوسف بود و ملک در فرزندان یهودا. وهب منبه گفت پنج تن از بنى اسرائیل در زیر پوست نیم انار مىشدند و خوشه انگور که بر چوب افکنده بودند به بیست و اندکس بر مىتوانستند گرفت. و اسرائیل نام عبریست و هر نام عبرى که بدین لفظ آید چون جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و شمخائیل صاحب بر آنها نماز است، و حزقیل که پیغامبرى است از پیغامبران بنى اسرائیل. معنى این همه عبد اللَّه است. اسر نام بنده و ایل نام خداوند.
یا بَنِی إِسْرائِیلَ ایشان را برخواند آن گه نعمت خود در یاد ایشان داد و گفت اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ جهودان بنى اسرائیل را میگوید ایشان که در عهد رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بودند اهل توریة و مقام ایشان بمدینه بود، رب العالمین آن نواختها و نیکوئیها که و پدران ایشان کرده است در یاد ایشان میدهد و میگوید اذْکُرُوا یاد دارید فراموش مکنید آن نواختها که در پدران شما نهادم، هم از ایشان پیغامبران فرستادم بایشان، و ایشان را کتاب دادم و از بهر ایشان دریا شکافتم، تا ایشان را از دشمن برهانیدم، زان پس جویهاى روان ایشان را از سنگ براندم و در تیه از ابر بر سر ایشان سایه افکندم و منّ و سلوى بى رنج ایشان را روزى دادم، و در شب تاریک ایشان را بجاى شمع عمود نور فرستادم تا ایشان را روشنایى دادم، این همه نعمت و شرف پدران شما را دادم و شرف پدران شرف پسران باشد، اکنون بشکر آن چرا فرستاده من مصطفى را براست ندارید و او را طاعت دارى نکنید؟ پس از آنک در آن عهد با من کردهاید پیمان واشما بستهام، و ذلک فى قوله تعالى وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ میگوید رب العالمین از اهل توریة پیمان ستد که فرستاده مرا محمد براست دارید و استوارى و راستگویى و پیغام رسانى وى مردمان را پیدا کنید و پنهان مدارید. آن گه بوفاء این عهد باز آمدن ازیشان درخواست و گفت وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ یقال وفیت بالعهد فانا واف و اوفیت بالعهد فانا موف، و الاختیار اوفیت. و به نزّل القرآن فى مواضع کثیرة میگوید باز آئید پیمان مرا تا باز آیم پیمان شما را در آنچه گفتم یؤتکم کفلین من رحمته شما را دو بهره تمام از مزد دهم برحمت خویش، یک مزد بر پذیرفتن کتاب اول و دیگر مزد بر پذیرفتن کتاب آخر. پس هر کس بوفاء عهد باز آمد وى را دو مزد دادند، چنانک گفت أُولئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ و هر که پیمان شکست و کافر شد دو بار خشم خداوند آمد بر وى، چنانک گفت، فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ آن گه ایشان را بر نقض عهد تهدید کرد گفت وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ. گفتهاند این اشارت بزاهدانست که در ترس و رهبت مقام ایشان است.
وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ و ایمان آرید بآنچه فروفرستادیم بمحمد از قرآن که موافق کتاب شما است، که آنچه در قرآن است از بیان نعت مصطفى و ثبوت نبوت وى در توریة و انجیل همچنانست. پس اگر قرآن را تکذیب کنید کتاب خود را تکذیب کرده باشید، مکنید این! وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ یعنى بمحمد و بالقرآن اول کسى مباشید که تکذیب کند و نگرود که آن گه در ضلالت پیشوا باشید و گناه پس روان بر شما نهند. قال تعالى وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «من سنّ سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الى یوم القیمة، و من سنّ سنة سیئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیامة
و روا بشد که أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ باینها کنایت از توریة نهند، پس معنى آن بود که چون شما ذکر و نعت مصطفى (ع) که در توریة است بپوشید و بدان کافر شید، بجمله توریة کافر گشتید، همچون کسى که بیک آیت از قرآن کافر شد بهمه آن کافر شد. یقال هم بنو قریظه و النضیر کانوا اوّل کافر به ثم کفر به اهل خیبر و فدک و تتابعت على ذلک الیهود من کل ارض.
وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا این را سه معنى گفتهاند: یکى آنست که از آیات دین خواهد و بثمن قلیل دنیا، میگوید دنیا را بدین مخرید وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى
و خداى عز و جل در قرآن جایها ذم کرده است ایشان را که دنیا بر دین اختیار کردند. فقال تعالى ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ و قال تعالى بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا و قال تعالى أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ الآیة. معنى دیگر آنست که کعب اشرف و اصحاب او که علماء جهودان بودند نعت مصطفى که در توریة خوانده بودند پنهان میداشتند از سفله و عامه ایشان و از مهتران خویش که جنگ میکردند با رسول خداى، بدان سبب رشوتها میستدند و مىترسیدند که اگر بیان نعت محمد کنند آن رشوتها ازیشان فائت شود، پس این آیت در شأن ایشان آمد.
سدیگر معنى آنست که ابو العالیه گفت لا تأخذوا علیه اجرا میگوید چون مسلمانى را دین حق آموزید بدان مزد مخواهید. و در توریت است یا ابن آدم علّم مجّانا کما علّمت مجانا و قال تعالى لنبیّه ع قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ.
وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ میگوید از من ترسید نه از دیگرى، که چون از من ترسید هر چه مخلوقاتست از شما بترسد. مصطفى ع گفت من خاف اللَّه خوّف اللَّه منه کلّ شیء، و من لم یخف اللَّه خوّفه من کل شیء اصل تقوى پرهیزگارى است، و متقیان بر سه قسماند: مهینه و کهینه و میانه. کهینه آنست که توحید خود بشرک و اخلاص خود بنفاق و تعبد خود ببدعت نیالاید و میانه آنست که خدمت بریا و قوت بشبهت و حال بتضیّع نیالاید، و مهینه آنست که نعمت بشکایت نیالاید و جرم خود بحجّت نیاراید، و ز دیدار منت نیاساید، جاى این متقیان بهشت باقى است و نعیم جاودانى و ذلک فى قوله تعالى تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ گفتهاند حق اینجا تصدیق توریة است و باطل تکذیب قرآن. میگوید تصدیق توریة بتکذیب قرآن تباه مکنید، و گفتهاند این خطاب با منافقانست که بظاهر کلمه شهادت میگفتند و آن حق بود، و در دل کفر میداشتند که باطل بود، رب العالمین ایشان را گفت این شهادت ظاهر بکفر باطن بمیامیزید.
و گفتهاند این خطاب با جهودان است قومى که میگفتند این محمد فرستاده حق است و راستگوى. اما بقومى دیگر فرستادهاند نه بما و بر ما نیست که بوى ایمان آریم.
اللَّه تعالى گفت اول سخن شما حق است و آخر باطل، آن حق باین باطل بمیامیزید، که او را بهمه خلق فرستادهاند بهر رنگى که خلقاند و لهذا
قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «بعثت الى الاحمر و الاسود و الأبیض».
ابن عباس گفت حق اینجا توریة است و باطل آنچه جهودان در آن آوردند از تحریف و تبدیل. قتاده گفت حق دین اسلام است و باطل دین جهودى و ترسایى میگوید دین حق با بدعت جهودان و آئین ترسایان میامیزید.
و گفتهاند حق صدق است و باطل دروغ یعنى که صدق با دروغ بمیامیزید، مصطفى علیه السّلام گفت «علیکم بالصدق فانه یهدى الى البرّ و هما فى الجنّة، و ایّاکم و الکذب فانّه یهدى الى الفجور و هما فى النّار.»
وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ اى و لا تکتموا الحق، راست گفتن و گواهى دادن و اقرار ببعثت مصطفى و صدق قرآن و پیغام پنهان مکنید. وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ و خود میدانید در کتاب خواندهاید که پیغام بر راست است و رسول بحق.
و بدانک ذکر حق در قرآن فراوان است و معانى آن جمله بر یازده وجه گفتهاند: یکى از آن معانى اللَّه است جل جلاله و ذلک فى قوله تعالى وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ و فى قوله تعالى وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ، اى باللّه انه واحد جلّ جلاله. دوم حق بمعنى قرآن است، چنانک اللَّه گفت حَتَّى جاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِینٌ و قال تعالى فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِینٌ، و قال تعالى بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ، فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا. سوم حقّ است بمعنى اسلام چنانک گفت وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ و چهارم حق است بمعنى عدل چنانک گفت افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ اى بالعدل، و قال تعالى یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ یعنى حسابهم العدل، وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ اى العدل البیّن. پنجم حق است بمعنى توحید چنانک گفت بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ، جاى دیگر گفت أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ ششم حق است بمعنى صدق چنانک در سورة یونس گفت وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا اى صدقا فى المرجع الیه وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ یعنى أصدق هو همانست که در سورة الانعام گفت قَوْلُهُ الْحَقُّ یعنى الصدق و له الملک الحق هفتم حق است نقیض باطل چنانک در سورة الحج گفت ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ و غیره من الالهة باطل، همانست که در سورة یونس و در انعام گفت ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ هشتم حق است بمعنى مال چنانک در سورة البقرة گفت وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ اى المال. نهم حق است بمعنى اولى چنانک گفت وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ دهم حق است بمعنى حظ چنانک گفت فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ اى حظ مفروض. یازدهم حق است بمعنى نبوت محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و ذلک فى قوله تعالى وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.
وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ میگوید نماز بپاى دارید که نماز شعار مسلمانانست و شفاء بیماران، و سبب گشایش کارهاى فرو بسته. حذیفه یمان گفت کان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم اذا احزنه امر فزع الى الصّلاة هر گه که رسول خداى را کارى سخت پیش آمدى در نماز شدى، و آن کار بر وى آسان گشتى. و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بو هریره را دید که از درد شکم مىنالید و بر وى در افتاده بود گفت: یا ابا هریره قم فصلّ فانّ فى الصلاة شفاء و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «خیار عباد اللَّه الذین یراعون الشمس و القمر و النجوم و الاظلة بذکر اللَّه عز و جل».
وَ آتُوا الزَّکاةَ زکاة در نماز پیوست و در قرآن هر جاى که ذکر نماز کرد ذکر زکاة در آن پیوست، چنانک در نماز تقصیر روا نیست در زکاة هم روا نیست.
بو بکر صدیق گفت آن گه که قتال اهل رده در گرفت «و اللَّه لا افرق بین ما جمعه اللَّه عز و جل» و اللَّه که آنچه خداى در هم پیوست من از هم باز نبرم یعنى نماز و زکاة.
اندر نماز عبادت حق است و اندر زکاة خلق با خلق است. معنى زکاة افزودن است و زکاة را بدان نام کردند که سبب افزودن مال است، هر مالى که زکاة از آن بیرون کنند بیفزاید، و شرح آن فیما بعد گفته شود ان شاء اللَّه.
وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ بعضى از نماز یاد کرد و همه نماز خواست، چنانک جاى دیگر گفت وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ قیام فرمود و بآن جمله نماز خواست. وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ سجود یاد کرد و مقصود همه نماز است، و گفتهاند وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ حثّ است بر نماز جماعت، مصطفى ع گفت «یک نماز بجماعت چنانست که بیست و پنج نماز به تنها» بروایتى بیست و هفت.
صحّ عن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال «تفضل صلاة الجمیع على صلاة احدکم بخمسة و عشرین جزءا».
و روى «صلاة الجماعة تفضل صلاة الفذّ بسبع و عشرین درجة»، و روى «فضل صلاة الرجل فى جماعته على صلوته فى بیته و صلوته فى سوقه خمس و عشرون درجة»
و قال ع «ان اعظم الناس اجرا فى الصّلاة ابعدهم فابعدهم ممشى و الذى ینتظر الصّلاة حتى یصلّیها مع الامام اعظم اجرا من الذى یصلّیها ثم ینام»
و قیل فى قوله وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ اى کونوا فى امة محمد و منهم. و قیل اقتدوا بآثار السلف فى الاحوال و تجنّبوا سنن الانفراد، فان الشیطان مع الفذّ و عن الاثنین ابعد.
أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ میگوید مردمان را براست گفتن میفرمائید و خود دروغ مىگویید؟ بوفا میفرمائید و خود عهد مىشکنید؟ باقرار میفرمائید و خود انکار میکنید؟ بگواهى دادن میفرمائید و خود پنهان میکنید؟ بنماز کردن میفرمائید و زکاة دادن و خود نمىکنید؟
روى عن النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال «مررت لیلة اسرى بى على قوم تقرض شفاههم بمقاریض من نار، فقلت من هؤلاء یا جبرئیل؟ قال هؤلاء الخطباء من امتک، یأمرون الناس بالبر و ینسون انفسهم وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ
و قال النبی «یطلع قوما من اهل الجنة الى قوم من اهل النار، فیقولون لهم ما ادخلکم النار و انما ادخلنا اللَّه فى الجنة بفضل تادیبکم و تعلیمکم، و قالوا انا کنّا نامر بالخیر و لا نفعله».
مردى پیش ابن عباس شد گفت خواهم که امر معروف کنم و نهى منکر بجاى آرم. ابن عباس گفت اگر نترسى که ترا فضیحت آید بسه آیت از قرآن این کار بکن: یکى أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ دیگر لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ سدیگر وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ. و قیل فى معنى الآیة أ تبصرون من الخلق مثقال الذر و مقیاس الحب و تسامحون لانفسکم امثال الرمال و الجبال و به قال النبى ع «یبصر احدکم القذاة فى عین اخیه و یدع الجذع فى عینه»
و فى معناه انشدوا:
و تبصر فى العین منّى القذى
و فى عینک الجذع لا تبصره
وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ معنى آنست که شما دیگران را میفرمائید که دین محمد گیرید و بوى ایمان آرید و خود نمیکنید، پس از آنک در توریة نبوت محمد و تنزیل نامه او مىیابید و میخوانید. أَ فَلا تَعْقِلُونَ در نمىیابید زشتى این کار و ناهموارى که میکنید؟ و ذلک ان الیهود کانت تقول لاقربائهم من المسلمین اثبتوا على ما کنتم علیه و هم لا یؤمنون فانزل اللَّه هذه الآیة توبیخا لهم.
وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ مجاهد گفت این صبر بمعنى صوم است و خطاب با جهودان است، و ایشان در بند شره و ریاست بودند، ترسیدند که اگر بیان نعت مصطفى کنند آن ریاست و معیشت که ایشان را از سفله ایشان فایده میبود بریشان فائت شود، رب العالمین ایشان را بروزه و نماز فرمود. و روزه بدان فرمود تا شره ببرد، و نماز بدان فرمود تا کبر ببرد و خشوع آرد، و هر چند که نماز و روزه از فروع دین است نه از اصول اما بمذهب شافعى و جماعتى از ائمه دین کافران بفروع دین مخاطب اند، و این اصل را شرحى است بجاى خویش گفته شود انشاء اللَّه تعالى.
بعضى مفسران گفتند این خطاب با مسلمانان است، میگوید شما که مسلماناناید و بهشت جاودانه و رضاء حق طلب میکنید اسْتَعِینُوا على ذلک بِالصَّبْرِ على الطاعة و الصبر على المعصیة، بر اداء طاعت شکیبا باشید و بر باز ایستادن از معصیت شکیبا، و خطاب شرع امر است بطاعت و نهى از معصیت، طاعت مخالف هواى نفس و معصیت موافق هواى نفس، پس در هر دو صبر مىباید هم بر طاعت که خلاف نفس است و هم بر باز ایستادن از معصیت که نفس خواهنده آنست، پس رب العالمین مسلمانان را على العموم ازینجا بصبر و نماز فرمود گفت وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ مصطفى را على الخصوص فرمود، فقال تعالى وَ اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ و روى ان ابن عباس نعى الیه بنت له و هو فى سفر فاسترجع، ثم قال عورة سترها اللَّه، و مؤنة، کفاها اللَّه، و اجر ساقها اللَّه، ثم نزل و صلّى رکعتین، ثم قال صنعنا ما امر اللَّه عزّ و جل.
وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ این هاء کنایت نماز است خصها بالذکر لانها الاغلب و الافضل و الاعم. میگوید این نماز شغلى بزرگ است و کارى گران. إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ اى الخائفین المؤمنین حقا، مگر بر ترسندگان و مؤمنان براستى و درستى. خشوع بیمى است با هشیارى و استکانت، خاطر را از حرمت پر کند و اخلاق را تهذیب کند، و اطراف را ادب کند، و خشوع هم در علانیت است و هم در سرّ، در علانیت ایثار تحمل است و در سر تعظیم و شرم.
الَّذِینَ یَظُنُّونَ ظنّ را دو معنى است هم یقین و هم شک و، در قرآن جایها ظن است بمعنى یقین و ذلک فى قوله تعالى إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاقٍ حِسابِیَهْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ إِنْ ظَنَّا أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ و ظن بمعنى شک آنست که گفت إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ و عرب که یقین را ظن گوید از بهر آن گوید که اول دانش پنداره بود تا آن گه که بى گمان شود. معنى آیت آنست که نماز بارى گرانست بر آن کس که برستاخیز ایمان ندارد و بدیدار اللَّه امید ندارد و از رسیدن بر اللَّه بیم نبود، اما قومى که برستاخیز و ثواب و عقاب و بدیدار اللَّه ایمان دارند طاعت و عبادت بریشان گران نیاید، که گوش بثواب آن میدارند و بدیدار حق امید میدارند و از رسیدن بر اللَّه ببیم میباشند، و بحقیقت بدان که روز رستاخیز آن آشناى خوانده بر اللَّه رسد و آن بیگانه رانده هم بر اللَّه رسد، و بهر دو حدیث صحیح است: امّا بیگانه را مصطفى ع گفت بروایت ابو هریره و بو سعید
یؤتى بالرجل یوم القیمة فیقول اللَّه الم اجعل لک مالا و ولدا، و سخّرت لک الانعام و الخیل و الإبل، و اذرک ترأس و تربع؟ قال فیقول بلى یا رب قال هل ظننت انک ملاقىّ؟ فیقول لا فیقول الیوم انساک کما نسیتنى»
این خطاب هیبت است که اللَّه تعالى با شقى بصفت هیبت سخن گوید و شقى کلام حق بهیبت شنود و حق را بصفت غضب بیند، و یک دیدار حق بصفت غضب صعبتر است از هزار ساله عقوبت بآتش دوزخ، نعوذ باللّه من غضب اللَّه و سخطه.
امّا بنده مؤمن اللَّه را بصفت رضا بیند، و سخن اللَّه بلطف و رحمت شنود، ابن عمر گفت سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یقول «یدنو المؤمن من ربّه عزّ و جلّ حتى یضع کنفه علیه، فیقرّره بذنوبه فیقول له أ تعرف کذا و کذا فیقول یا رب نعم فیعرفه ذنوبه. فیقول انى سترتها فى الدّنیا و انا اغفرها لک الیوم.»
یا بَنِی إِسْرائِیلَ شرح این آیة رفت. وَ اتَّقُوا یَوْماً این همچنانست که گفت وَ اخْشَوْا یَوْماً لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ میگوید بترسید از عذاب روزى که پدر پسر را بسنده نبود و او را هیچ چیز بکار نیاید، و نه پسر پدر را. جاى دیگر گفت یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ نه خواسته بکار آید آن روز و نه پسران، و قال تعالى یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئاً وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و آن حال از دو بیرون نیست: یا از آن باشد که هر کسى بکار خویش درمانده بود و از فزع و هول رستاخیز بکس نپردازد، چنانک گفت عز سبحانه لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ یا آنک خویش و پیوند از یکدیگر بریده شوند چنانک یکدیگر را وا ندانند و ذلک فى قوله له تعالى فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ و قال تعالى تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ
و قالت عایشه یا رسول اللَّه «هل تذکرون اهالیکم یوم القیمة»؟ فقال الّا فى ثلاثة مواضع فلا عند الصراط و الحوض و المیزان».
و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یوما و هى عنده «یبعثون یوم القیمة عراة حفاتا عزلاء» فقالت «و اسوء تاه للنّساء من الرّجال فقال رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «یا عائشة انّ عن ذلک لشغلا»
وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ جهودان میگفتند. پدران ما پیغامبران بودند ایشان از بهر ما شفاعت کنند، رب العالمین ایشان را نومید کرد و گفت وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ. تقبل بتاء قراءة مکى و بصرى است میگوید هیچ تن را شفاعت شفیعى نپذیرد یعنى هیچکس از بهر کافران شفاعت نکند تا بپذیرند و گفتهاند، وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ معنى آنست که هیچ شفاعت نپذیرند مگر شفاعتى که بدستورى حق تعالى بود چنانک گفت مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ و مصطفى را مقام شفاعت است و او را دستورى دادهاند، گفت
«لیس من نبىّ الّا و قد اعطى دعوة مستجابة و انّی اختبأت دعوتى شفاعة لامّتى»
و قال «شفاعتى لاهل الکبایر من امتى»
وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ اى فدیة. و منه قوله تعالى وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ اى و ان تفد کل فدیة لا یؤخذ منها. و سئل النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عن الصرف و العدل فقال «الصّرف التوبة، و العدل الفدیة»
معنى آیت آنست که هیچ تن را باز نفروشند که از آن بدلى ستانند یا فدایى پذیرند.
وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و ایشان را بر اللَّه یارى ندهند، چنانک ایشان را شفیع نیست روز رستخیز ایشان را یارى دهنده نیست.
یا بَنِی إِسْرائِیلَ ایشان را برخواند آن گه نعمت خود در یاد ایشان داد و گفت اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ جهودان بنى اسرائیل را میگوید ایشان که در عهد رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بودند اهل توریة و مقام ایشان بمدینه بود، رب العالمین آن نواختها و نیکوئیها که و پدران ایشان کرده است در یاد ایشان میدهد و میگوید اذْکُرُوا یاد دارید فراموش مکنید آن نواختها که در پدران شما نهادم، هم از ایشان پیغامبران فرستادم بایشان، و ایشان را کتاب دادم و از بهر ایشان دریا شکافتم، تا ایشان را از دشمن برهانیدم، زان پس جویهاى روان ایشان را از سنگ براندم و در تیه از ابر بر سر ایشان سایه افکندم و منّ و سلوى بى رنج ایشان را روزى دادم، و در شب تاریک ایشان را بجاى شمع عمود نور فرستادم تا ایشان را روشنایى دادم، این همه نعمت و شرف پدران شما را دادم و شرف پدران شرف پسران باشد، اکنون بشکر آن چرا فرستاده من مصطفى را براست ندارید و او را طاعت دارى نکنید؟ پس از آنک در آن عهد با من کردهاید پیمان واشما بستهام، و ذلک فى قوله تعالى وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ میگوید رب العالمین از اهل توریة پیمان ستد که فرستاده مرا محمد براست دارید و استوارى و راستگویى و پیغام رسانى وى مردمان را پیدا کنید و پنهان مدارید. آن گه بوفاء این عهد باز آمدن ازیشان درخواست و گفت وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ یقال وفیت بالعهد فانا واف و اوفیت بالعهد فانا موف، و الاختیار اوفیت. و به نزّل القرآن فى مواضع کثیرة میگوید باز آئید پیمان مرا تا باز آیم پیمان شما را در آنچه گفتم یؤتکم کفلین من رحمته شما را دو بهره تمام از مزد دهم برحمت خویش، یک مزد بر پذیرفتن کتاب اول و دیگر مزد بر پذیرفتن کتاب آخر. پس هر کس بوفاء عهد باز آمد وى را دو مزد دادند، چنانک گفت أُولئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ و هر که پیمان شکست و کافر شد دو بار خشم خداوند آمد بر وى، چنانک گفت، فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ آن گه ایشان را بر نقض عهد تهدید کرد گفت وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ. گفتهاند این اشارت بزاهدانست که در ترس و رهبت مقام ایشان است.
وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ و ایمان آرید بآنچه فروفرستادیم بمحمد از قرآن که موافق کتاب شما است، که آنچه در قرآن است از بیان نعت مصطفى و ثبوت نبوت وى در توریة و انجیل همچنانست. پس اگر قرآن را تکذیب کنید کتاب خود را تکذیب کرده باشید، مکنید این! وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ یعنى بمحمد و بالقرآن اول کسى مباشید که تکذیب کند و نگرود که آن گه در ضلالت پیشوا باشید و گناه پس روان بر شما نهند. قال تعالى وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «من سنّ سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الى یوم القیمة، و من سنّ سنة سیئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیامة
و روا بشد که أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ باینها کنایت از توریة نهند، پس معنى آن بود که چون شما ذکر و نعت مصطفى (ع) که در توریة است بپوشید و بدان کافر شید، بجمله توریة کافر گشتید، همچون کسى که بیک آیت از قرآن کافر شد بهمه آن کافر شد. یقال هم بنو قریظه و النضیر کانوا اوّل کافر به ثم کفر به اهل خیبر و فدک و تتابعت على ذلک الیهود من کل ارض.
وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا این را سه معنى گفتهاند: یکى آنست که از آیات دین خواهد و بثمن قلیل دنیا، میگوید دنیا را بدین مخرید وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى
و خداى عز و جل در قرآن جایها ذم کرده است ایشان را که دنیا بر دین اختیار کردند. فقال تعالى ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ و قال تعالى بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا و قال تعالى أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ الآیة. معنى دیگر آنست که کعب اشرف و اصحاب او که علماء جهودان بودند نعت مصطفى که در توریة خوانده بودند پنهان میداشتند از سفله و عامه ایشان و از مهتران خویش که جنگ میکردند با رسول خداى، بدان سبب رشوتها میستدند و مىترسیدند که اگر بیان نعت محمد کنند آن رشوتها ازیشان فائت شود، پس این آیت در شأن ایشان آمد.
سدیگر معنى آنست که ابو العالیه گفت لا تأخذوا علیه اجرا میگوید چون مسلمانى را دین حق آموزید بدان مزد مخواهید. و در توریت است یا ابن آدم علّم مجّانا کما علّمت مجانا و قال تعالى لنبیّه ع قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ.
وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ میگوید از من ترسید نه از دیگرى، که چون از من ترسید هر چه مخلوقاتست از شما بترسد. مصطفى ع گفت من خاف اللَّه خوّف اللَّه منه کلّ شیء، و من لم یخف اللَّه خوّفه من کل شیء اصل تقوى پرهیزگارى است، و متقیان بر سه قسماند: مهینه و کهینه و میانه. کهینه آنست که توحید خود بشرک و اخلاص خود بنفاق و تعبد خود ببدعت نیالاید و میانه آنست که خدمت بریا و قوت بشبهت و حال بتضیّع نیالاید، و مهینه آنست که نعمت بشکایت نیالاید و جرم خود بحجّت نیاراید، و ز دیدار منت نیاساید، جاى این متقیان بهشت باقى است و نعیم جاودانى و ذلک فى قوله تعالى تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ گفتهاند حق اینجا تصدیق توریة است و باطل تکذیب قرآن. میگوید تصدیق توریة بتکذیب قرآن تباه مکنید، و گفتهاند این خطاب با منافقانست که بظاهر کلمه شهادت میگفتند و آن حق بود، و در دل کفر میداشتند که باطل بود، رب العالمین ایشان را گفت این شهادت ظاهر بکفر باطن بمیامیزید.
و گفتهاند این خطاب با جهودان است قومى که میگفتند این محمد فرستاده حق است و راستگوى. اما بقومى دیگر فرستادهاند نه بما و بر ما نیست که بوى ایمان آریم.
اللَّه تعالى گفت اول سخن شما حق است و آخر باطل، آن حق باین باطل بمیامیزید، که او را بهمه خلق فرستادهاند بهر رنگى که خلقاند و لهذا
قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «بعثت الى الاحمر و الاسود و الأبیض».
ابن عباس گفت حق اینجا توریة است و باطل آنچه جهودان در آن آوردند از تحریف و تبدیل. قتاده گفت حق دین اسلام است و باطل دین جهودى و ترسایى میگوید دین حق با بدعت جهودان و آئین ترسایان میامیزید.
و گفتهاند حق صدق است و باطل دروغ یعنى که صدق با دروغ بمیامیزید، مصطفى علیه السّلام گفت «علیکم بالصدق فانه یهدى الى البرّ و هما فى الجنّة، و ایّاکم و الکذب فانّه یهدى الى الفجور و هما فى النّار.»
وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ اى و لا تکتموا الحق، راست گفتن و گواهى دادن و اقرار ببعثت مصطفى و صدق قرآن و پیغام پنهان مکنید. وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ و خود میدانید در کتاب خواندهاید که پیغام بر راست است و رسول بحق.
و بدانک ذکر حق در قرآن فراوان است و معانى آن جمله بر یازده وجه گفتهاند: یکى از آن معانى اللَّه است جل جلاله و ذلک فى قوله تعالى وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ و فى قوله تعالى وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ، اى باللّه انه واحد جلّ جلاله. دوم حق بمعنى قرآن است، چنانک اللَّه گفت حَتَّى جاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِینٌ و قال تعالى فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِینٌ، و قال تعالى بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ، فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا. سوم حقّ است بمعنى اسلام چنانک گفت وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ و چهارم حق است بمعنى عدل چنانک گفت افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ اى بالعدل، و قال تعالى یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ یعنى حسابهم العدل، وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ اى العدل البیّن. پنجم حق است بمعنى توحید چنانک گفت بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ، جاى دیگر گفت أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ ششم حق است بمعنى صدق چنانک در سورة یونس گفت وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا اى صدقا فى المرجع الیه وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ یعنى أصدق هو همانست که در سورة الانعام گفت قَوْلُهُ الْحَقُّ یعنى الصدق و له الملک الحق هفتم حق است نقیض باطل چنانک در سورة الحج گفت ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ و غیره من الالهة باطل، همانست که در سورة یونس و در انعام گفت ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ هشتم حق است بمعنى مال چنانک در سورة البقرة گفت وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ اى المال. نهم حق است بمعنى اولى چنانک گفت وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ دهم حق است بمعنى حظ چنانک گفت فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ اى حظ مفروض. یازدهم حق است بمعنى نبوت محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و ذلک فى قوله تعالى وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.
وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ میگوید نماز بپاى دارید که نماز شعار مسلمانانست و شفاء بیماران، و سبب گشایش کارهاى فرو بسته. حذیفه یمان گفت کان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم اذا احزنه امر فزع الى الصّلاة هر گه که رسول خداى را کارى سخت پیش آمدى در نماز شدى، و آن کار بر وى آسان گشتى. و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بو هریره را دید که از درد شکم مىنالید و بر وى در افتاده بود گفت: یا ابا هریره قم فصلّ فانّ فى الصلاة شفاء و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «خیار عباد اللَّه الذین یراعون الشمس و القمر و النجوم و الاظلة بذکر اللَّه عز و جل».
وَ آتُوا الزَّکاةَ زکاة در نماز پیوست و در قرآن هر جاى که ذکر نماز کرد ذکر زکاة در آن پیوست، چنانک در نماز تقصیر روا نیست در زکاة هم روا نیست.
بو بکر صدیق گفت آن گه که قتال اهل رده در گرفت «و اللَّه لا افرق بین ما جمعه اللَّه عز و جل» و اللَّه که آنچه خداى در هم پیوست من از هم باز نبرم یعنى نماز و زکاة.
اندر نماز عبادت حق است و اندر زکاة خلق با خلق است. معنى زکاة افزودن است و زکاة را بدان نام کردند که سبب افزودن مال است، هر مالى که زکاة از آن بیرون کنند بیفزاید، و شرح آن فیما بعد گفته شود ان شاء اللَّه.
وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ بعضى از نماز یاد کرد و همه نماز خواست، چنانک جاى دیگر گفت وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ قیام فرمود و بآن جمله نماز خواست. وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ سجود یاد کرد و مقصود همه نماز است، و گفتهاند وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ حثّ است بر نماز جماعت، مصطفى ع گفت «یک نماز بجماعت چنانست که بیست و پنج نماز به تنها» بروایتى بیست و هفت.
صحّ عن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال «تفضل صلاة الجمیع على صلاة احدکم بخمسة و عشرین جزءا».
و روى «صلاة الجماعة تفضل صلاة الفذّ بسبع و عشرین درجة»، و روى «فضل صلاة الرجل فى جماعته على صلوته فى بیته و صلوته فى سوقه خمس و عشرون درجة»
و قال ع «ان اعظم الناس اجرا فى الصّلاة ابعدهم فابعدهم ممشى و الذى ینتظر الصّلاة حتى یصلّیها مع الامام اعظم اجرا من الذى یصلّیها ثم ینام»
و قیل فى قوله وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ اى کونوا فى امة محمد و منهم. و قیل اقتدوا بآثار السلف فى الاحوال و تجنّبوا سنن الانفراد، فان الشیطان مع الفذّ و عن الاثنین ابعد.
أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ میگوید مردمان را براست گفتن میفرمائید و خود دروغ مىگویید؟ بوفا میفرمائید و خود عهد مىشکنید؟ باقرار میفرمائید و خود انکار میکنید؟ بگواهى دادن میفرمائید و خود پنهان میکنید؟ بنماز کردن میفرمائید و زکاة دادن و خود نمىکنید؟
روى عن النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال «مررت لیلة اسرى بى على قوم تقرض شفاههم بمقاریض من نار، فقلت من هؤلاء یا جبرئیل؟ قال هؤلاء الخطباء من امتک، یأمرون الناس بالبر و ینسون انفسهم وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ
و قال النبی «یطلع قوما من اهل الجنة الى قوم من اهل النار، فیقولون لهم ما ادخلکم النار و انما ادخلنا اللَّه فى الجنة بفضل تادیبکم و تعلیمکم، و قالوا انا کنّا نامر بالخیر و لا نفعله».
مردى پیش ابن عباس شد گفت خواهم که امر معروف کنم و نهى منکر بجاى آرم. ابن عباس گفت اگر نترسى که ترا فضیحت آید بسه آیت از قرآن این کار بکن: یکى أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ دیگر لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ سدیگر وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ. و قیل فى معنى الآیة أ تبصرون من الخلق مثقال الذر و مقیاس الحب و تسامحون لانفسکم امثال الرمال و الجبال و به قال النبى ع «یبصر احدکم القذاة فى عین اخیه و یدع الجذع فى عینه»
و فى معناه انشدوا:
و تبصر فى العین منّى القذى
و فى عینک الجذع لا تبصره
وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ معنى آنست که شما دیگران را میفرمائید که دین محمد گیرید و بوى ایمان آرید و خود نمیکنید، پس از آنک در توریة نبوت محمد و تنزیل نامه او مىیابید و میخوانید. أَ فَلا تَعْقِلُونَ در نمىیابید زشتى این کار و ناهموارى که میکنید؟ و ذلک ان الیهود کانت تقول لاقربائهم من المسلمین اثبتوا على ما کنتم علیه و هم لا یؤمنون فانزل اللَّه هذه الآیة توبیخا لهم.
وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ مجاهد گفت این صبر بمعنى صوم است و خطاب با جهودان است، و ایشان در بند شره و ریاست بودند، ترسیدند که اگر بیان نعت مصطفى کنند آن ریاست و معیشت که ایشان را از سفله ایشان فایده میبود بریشان فائت شود، رب العالمین ایشان را بروزه و نماز فرمود. و روزه بدان فرمود تا شره ببرد، و نماز بدان فرمود تا کبر ببرد و خشوع آرد، و هر چند که نماز و روزه از فروع دین است نه از اصول اما بمذهب شافعى و جماعتى از ائمه دین کافران بفروع دین مخاطب اند، و این اصل را شرحى است بجاى خویش گفته شود انشاء اللَّه تعالى.
بعضى مفسران گفتند این خطاب با مسلمانان است، میگوید شما که مسلماناناید و بهشت جاودانه و رضاء حق طلب میکنید اسْتَعِینُوا على ذلک بِالصَّبْرِ على الطاعة و الصبر على المعصیة، بر اداء طاعت شکیبا باشید و بر باز ایستادن از معصیت شکیبا، و خطاب شرع امر است بطاعت و نهى از معصیت، طاعت مخالف هواى نفس و معصیت موافق هواى نفس، پس در هر دو صبر مىباید هم بر طاعت که خلاف نفس است و هم بر باز ایستادن از معصیت که نفس خواهنده آنست، پس رب العالمین مسلمانان را على العموم ازینجا بصبر و نماز فرمود گفت وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ مصطفى را على الخصوص فرمود، فقال تعالى وَ اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ و روى ان ابن عباس نعى الیه بنت له و هو فى سفر فاسترجع، ثم قال عورة سترها اللَّه، و مؤنة، کفاها اللَّه، و اجر ساقها اللَّه، ثم نزل و صلّى رکعتین، ثم قال صنعنا ما امر اللَّه عزّ و جل.
وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ این هاء کنایت نماز است خصها بالذکر لانها الاغلب و الافضل و الاعم. میگوید این نماز شغلى بزرگ است و کارى گران. إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ اى الخائفین المؤمنین حقا، مگر بر ترسندگان و مؤمنان براستى و درستى. خشوع بیمى است با هشیارى و استکانت، خاطر را از حرمت پر کند و اخلاق را تهذیب کند، و اطراف را ادب کند، و خشوع هم در علانیت است و هم در سرّ، در علانیت ایثار تحمل است و در سر تعظیم و شرم.
الَّذِینَ یَظُنُّونَ ظنّ را دو معنى است هم یقین و هم شک و، در قرآن جایها ظن است بمعنى یقین و ذلک فى قوله تعالى إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاقٍ حِسابِیَهْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ إِنْ ظَنَّا أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ و ظن بمعنى شک آنست که گفت إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ و عرب که یقین را ظن گوید از بهر آن گوید که اول دانش پنداره بود تا آن گه که بى گمان شود. معنى آیت آنست که نماز بارى گرانست بر آن کس که برستاخیز ایمان ندارد و بدیدار اللَّه امید ندارد و از رسیدن بر اللَّه بیم نبود، اما قومى که برستاخیز و ثواب و عقاب و بدیدار اللَّه ایمان دارند طاعت و عبادت بریشان گران نیاید، که گوش بثواب آن میدارند و بدیدار حق امید میدارند و از رسیدن بر اللَّه ببیم میباشند، و بحقیقت بدان که روز رستاخیز آن آشناى خوانده بر اللَّه رسد و آن بیگانه رانده هم بر اللَّه رسد، و بهر دو حدیث صحیح است: امّا بیگانه را مصطفى ع گفت بروایت ابو هریره و بو سعید
یؤتى بالرجل یوم القیمة فیقول اللَّه الم اجعل لک مالا و ولدا، و سخّرت لک الانعام و الخیل و الإبل، و اذرک ترأس و تربع؟ قال فیقول بلى یا رب قال هل ظننت انک ملاقىّ؟ فیقول لا فیقول الیوم انساک کما نسیتنى»
این خطاب هیبت است که اللَّه تعالى با شقى بصفت هیبت سخن گوید و شقى کلام حق بهیبت شنود و حق را بصفت غضب بیند، و یک دیدار حق بصفت غضب صعبتر است از هزار ساله عقوبت بآتش دوزخ، نعوذ باللّه من غضب اللَّه و سخطه.
امّا بنده مؤمن اللَّه را بصفت رضا بیند، و سخن اللَّه بلطف و رحمت شنود، ابن عمر گفت سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یقول «یدنو المؤمن من ربّه عزّ و جلّ حتى یضع کنفه علیه، فیقرّره بذنوبه فیقول له أ تعرف کذا و کذا فیقول یا رب نعم فیعرفه ذنوبه. فیقول انى سترتها فى الدّنیا و انا اغفرها لک الیوم.»
یا بَنِی إِسْرائِیلَ شرح این آیة رفت. وَ اتَّقُوا یَوْماً این همچنانست که گفت وَ اخْشَوْا یَوْماً لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ میگوید بترسید از عذاب روزى که پدر پسر را بسنده نبود و او را هیچ چیز بکار نیاید، و نه پسر پدر را. جاى دیگر گفت یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ نه خواسته بکار آید آن روز و نه پسران، و قال تعالى یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئاً وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و آن حال از دو بیرون نیست: یا از آن باشد که هر کسى بکار خویش درمانده بود و از فزع و هول رستاخیز بکس نپردازد، چنانک گفت عز سبحانه لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ یا آنک خویش و پیوند از یکدیگر بریده شوند چنانک یکدیگر را وا ندانند و ذلک فى قوله له تعالى فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ و قال تعالى تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ
و قالت عایشه یا رسول اللَّه «هل تذکرون اهالیکم یوم القیمة»؟ فقال الّا فى ثلاثة مواضع فلا عند الصراط و الحوض و المیزان».
و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یوما و هى عنده «یبعثون یوم القیمة عراة حفاتا عزلاء» فقالت «و اسوء تاه للنّساء من الرّجال فقال رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «یا عائشة انّ عن ذلک لشغلا»
وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ جهودان میگفتند. پدران ما پیغامبران بودند ایشان از بهر ما شفاعت کنند، رب العالمین ایشان را نومید کرد و گفت وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ. تقبل بتاء قراءة مکى و بصرى است میگوید هیچ تن را شفاعت شفیعى نپذیرد یعنى هیچکس از بهر کافران شفاعت نکند تا بپذیرند و گفتهاند، وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ معنى آنست که هیچ شفاعت نپذیرند مگر شفاعتى که بدستورى حق تعالى بود چنانک گفت مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ و مصطفى را مقام شفاعت است و او را دستورى دادهاند، گفت
«لیس من نبىّ الّا و قد اعطى دعوة مستجابة و انّی اختبأت دعوتى شفاعة لامّتى»
و قال «شفاعتى لاهل الکبایر من امتى»
وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ اى فدیة. و منه قوله تعالى وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ اى و ان تفد کل فدیة لا یؤخذ منها. و سئل النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عن الصرف و العدل فقال «الصّرف التوبة، و العدل الفدیة»
معنى آیت آنست که هیچ تن را باز نفروشند که از آن بدلى ستانند یا فدایى پذیرند.
وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و ایشان را بر اللَّه یارى ندهند، چنانک ایشان را شفیع نیست روز رستخیز ایشان را یارى دهنده نیست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً گفتند که اللَّه فرزندى گرفت سُبْحانَهُ پاکى و بىعیبى وى را، بَلْ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نیست فرزند بل که رهى است و بنده اوست هر چه در آسمانها و زمین کس است و چیز کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ همه وى را پرستگاراند و به بندگى مقر.
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نو کارست و نو ساز و نو آرنده آسمان و زمین را از نیست، وَ إِذا قَضى أَمْراً و چون کارى خواهد که راند فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ آن بود که گویدش. باش تامى بود.
وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ و گفتند ایشان که خداى را نمیدانند لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ چرا خدا با ما سخن نمیگوید أَوْ تَأْتِینا آیَةٌ یا بر یکى از ما بزبان ما پیغامى نمىآید؟ کَذلِکَ قالَ همچنین گفتند الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ ایشان که نادانان پیشین بودند، مِثْلَ قَوْلِهِمْ گفتنى همچون گفت ایشان تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ دل بدل مانست تا گفت بگفت مانست. قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ پیدا کردیم نشانهاى خویش و روشن فرستادیم سخنان خویش لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ قومى را که بىگمانانند.
إِنَّا أَرْسَلْناکَ ما ترا فرستادیم بِالْحَقِّ بر سزاوارى و براستى بَشِیراً وَ نَذِیراً شاد کننده و بیم نماینده، وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ و مپرس از حال دوزخیان از سختى و زارى و رسوایى.
وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیَهُودُ و خشنود نگردند از تو جهودان وَ لَا النَّصارى و نه ترسایان حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ تا آن گه که پس کیش ایشان شوى، قُلْ گوى إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى راه نمونى اللَّه راه نمونى آنست وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ و اگر بخوش آمد ایشان پى برى و بر پسند ایشان روى بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ پس آن دانش و پیغام که از خداى آمد بتو ما لَکَ ترا نیست از خداى پس آن مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ نه رهاننده و نه بروى یارى دهنده.
الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ ایشان که نامه دادیم ایشان را یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ
پى مىبرند بآن پى بردن بسزا، أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ ایشانند که گرویدهاند بنامه خویش، وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ هر که کافر گردد بآن فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ ایشانند که زیان کارانند و نومیدان.
یا بَنِی إِسْرائِیلَ اى فرزندان یعقوب اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ یاد کنید و یاد دارید نعمت من الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ آن نیکو کارى و نواخت که من بر شما کردم وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ و شما را افزونى دادم و بهترى بر جهانیان روزگار شما.
وَ اتَّقُوا یَوْماً و به پرهیزید از روزى لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً که بسنده نبود و به کار نیاید کس کس را وَ لا یُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ و از وى باز خریدى نه پذیرند، وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ و بکار نیاید وى را که کسى آید و وى را خواهش گرى کند، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و نه ایشان را کسى فریاد رسد یا یارى دهد.
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نو کارست و نو ساز و نو آرنده آسمان و زمین را از نیست، وَ إِذا قَضى أَمْراً و چون کارى خواهد که راند فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ آن بود که گویدش. باش تامى بود.
وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ و گفتند ایشان که خداى را نمیدانند لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ چرا خدا با ما سخن نمیگوید أَوْ تَأْتِینا آیَةٌ یا بر یکى از ما بزبان ما پیغامى نمىآید؟ کَذلِکَ قالَ همچنین گفتند الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ ایشان که نادانان پیشین بودند، مِثْلَ قَوْلِهِمْ گفتنى همچون گفت ایشان تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ دل بدل مانست تا گفت بگفت مانست. قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ پیدا کردیم نشانهاى خویش و روشن فرستادیم سخنان خویش لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ قومى را که بىگمانانند.
إِنَّا أَرْسَلْناکَ ما ترا فرستادیم بِالْحَقِّ بر سزاوارى و براستى بَشِیراً وَ نَذِیراً شاد کننده و بیم نماینده، وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ و مپرس از حال دوزخیان از سختى و زارى و رسوایى.
وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیَهُودُ و خشنود نگردند از تو جهودان وَ لَا النَّصارى و نه ترسایان حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ تا آن گه که پس کیش ایشان شوى، قُلْ گوى إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى راه نمونى اللَّه راه نمونى آنست وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ و اگر بخوش آمد ایشان پى برى و بر پسند ایشان روى بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ پس آن دانش و پیغام که از خداى آمد بتو ما لَکَ ترا نیست از خداى پس آن مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ نه رهاننده و نه بروى یارى دهنده.
الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ ایشان که نامه دادیم ایشان را یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ
پى مىبرند بآن پى بردن بسزا، أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ ایشانند که گرویدهاند بنامه خویش، وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ هر که کافر گردد بآن فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ ایشانند که زیان کارانند و نومیدان.
یا بَنِی إِسْرائِیلَ اى فرزندان یعقوب اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ یاد کنید و یاد دارید نعمت من الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ آن نیکو کارى و نواخت که من بر شما کردم وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ و شما را افزونى دادم و بهترى بر جهانیان روزگار شما.
وَ اتَّقُوا یَوْماً و به پرهیزید از روزى لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً که بسنده نبود و به کار نیاید کس کس را وَ لا یُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ و از وى باز خریدى نه پذیرند، وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ و بکار نیاید وى را که کسى آید و وى را خواهش گرى کند، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و نه ایشان را کسى فریاد رسد یا یارى دهد.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ از مردمان کس است که مىگیرد مِنْ دُونِ اللَّهِ فرود از خداى أَنْداداً وى را هامتایان، یُحِبُّونَهُمْ مىدوست دارند ایشان را. کَحُبِّ اللَّهِ چنانک اللَّه را مىدوست باید داشت. وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که ایمان آوردند أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ دوستر مىدارند اللَّه را ازیشان بتان را، وَ لَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا وانگه که مىبینند ایشان که بر خویشتن ستم کردند إِذْ یَرَوْنَ الْعَذابَ آن گه که عذاب دوزخ بینند، أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً که قوت و توان اللَّه راست بهمگى، وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذابِ و اللَّه سخت عذاب است و سخت گیر.
إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا آن گه که بیزار شوند ایشان که پیشوایان و پیش روان بودند مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا ازیشان که پس روان و پى بران بودند وَ رَأَوُا الْعَذابَ و هر دو گروه عذاب بینند وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ و گسسته گردد میان ایشان همه پیوندها که بود.
وَ قالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا و ایشان گویند که پى بران و پس روان بودند لَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً کاشک ما را باز گشتى بودى با جهان پیشین فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ تا ما ازیشان بیزارى کردیمى کَما تَبَرَّؤُا مِنَّا چنانک ایشان از ما بیزارى کردند امروز، کَذلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ چنانهن باز نماید اللَّه و ازیشان أَعْمالَهُمْ آنچه میکردند درین جهان حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ که همه حسرت گشت ور ایشان، وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النَّارِ و ایشان از آتش جاوید بیرون آمدنى نهاند.
إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا آن گه که بیزار شوند ایشان که پیشوایان و پیش روان بودند مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا ازیشان که پس روان و پى بران بودند وَ رَأَوُا الْعَذابَ و هر دو گروه عذاب بینند وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ و گسسته گردد میان ایشان همه پیوندها که بود.
وَ قالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا و ایشان گویند که پى بران و پس روان بودند لَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً کاشک ما را باز گشتى بودى با جهان پیشین فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ تا ما ازیشان بیزارى کردیمى کَما تَبَرَّؤُا مِنَّا چنانک ایشان از ما بیزارى کردند امروز، کَذلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ چنانهن باز نماید اللَّه و ازیشان أَعْمالَهُمْ آنچه میکردند درین جهان حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ که همه حسرت گشت ور ایشان، وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النَّارِ و ایشان از آتش جاوید بیرون آمدنى نهاند.