عبارات مورد جستجو در ۱۲ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۲۷
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۳۰
یاران میم ز بهر خدا در سبو کنید
آلوده غمم بمیم شست و شو کنید
جام لبالب می از آن دستم آرزوست
بهر خدا شفاعت من نزد او کنید
چو مست می شوید ز شرب مدام دوست
مستی بنده هم بدعا آرزو کنید
ابریق می دهید مرا تا وضو کنم
در سجدهام بجانب میخانه رو کنید
بیمار چون شوم ببریدم بمیکده
از بهر صحتم بخم پی فرو کنید
از خویش چون روم بمیم باز آورید
آیم به خویش باز میم در گلو کنید
وقت رحیل سوی من آرید ساغری
رنگم چو زرد شد بمیم سرخ رو کنید
تابوت من ز تاک و کفن هم ز برگ تاک
در میکده بباده مرا شست و شو کنید
تا زندهام نمیروم از میکده برون
بعد از وفات نیز بدان سوم رو کنید
در خاکدان من بگذارید یک دو خم
دفنم چو میکنید میم در گلو کنید
از مرقدم بمیکدهها جویها کنید
از هر خم و سبوی رهی هم بجو کنید
دردی کشان ز هم چو بپاشد وجود من
در گردن شما که ز خاکم سبو کنید
ناید بغیر ریزهٔ خم یا سبو بدست
هر چند خاکدان مرا جستوجو کنید
بی بادگان چو مستیتان آرزو شود
آئید و خاک مقبرهٔ فیض بو کنید
آلوده غمم بمیم شست و شو کنید
جام لبالب می از آن دستم آرزوست
بهر خدا شفاعت من نزد او کنید
چو مست می شوید ز شرب مدام دوست
مستی بنده هم بدعا آرزو کنید
ابریق می دهید مرا تا وضو کنم
در سجدهام بجانب میخانه رو کنید
بیمار چون شوم ببریدم بمیکده
از بهر صحتم بخم پی فرو کنید
از خویش چون روم بمیم باز آورید
آیم به خویش باز میم در گلو کنید
وقت رحیل سوی من آرید ساغری
رنگم چو زرد شد بمیم سرخ رو کنید
تابوت من ز تاک و کفن هم ز برگ تاک
در میکده بباده مرا شست و شو کنید
تا زندهام نمیروم از میکده برون
بعد از وفات نیز بدان سوم رو کنید
در خاکدان من بگذارید یک دو خم
دفنم چو میکنید میم در گلو کنید
از مرقدم بمیکدهها جویها کنید
از هر خم و سبوی رهی هم بجو کنید
دردی کشان ز هم چو بپاشد وجود من
در گردن شما که ز خاکم سبو کنید
ناید بغیر ریزهٔ خم یا سبو بدست
هر چند خاکدان مرا جستوجو کنید
بی بادگان چو مستیتان آرزو شود
آئید و خاک مقبرهٔ فیض بو کنید
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۱۴
در خرابات مجو همچو من میخواری
که به عمری نتوان یافت چنین خماری
کار سودازدگان عاشقی و میخواریست
هر کسی در پی کاری و سر بازاری
دل ما بود امینی و امانت عشقش
آن امانت به امینی بسپارند آری
عشق او صدره اگرمی کشدم در روزی
خونبها می دهمش از لب خود هر باری
کفر او رونق ایمان مسلمانان است
بسته ام از سر زلفش به میان زُناری
غم من می خورد آن یار که جانم به فداش
شادمانم ز غم یار چنین غمخواری
در همه مجلس رندان جهان گردیدم
نیست چون سید سرمست دگر سرداری
که به عمری نتوان یافت چنین خماری
کار سودازدگان عاشقی و میخواریست
هر کسی در پی کاری و سر بازاری
دل ما بود امینی و امانت عشقش
آن امانت به امینی بسپارند آری
عشق او صدره اگرمی کشدم در روزی
خونبها می دهمش از لب خود هر باری
کفر او رونق ایمان مسلمانان است
بسته ام از سر زلفش به میان زُناری
غم من می خورد آن یار که جانم به فداش
شادمانم ز غم یار چنین غمخواری
در همه مجلس رندان جهان گردیدم
نیست چون سید سرمست دگر سرداری
شاه نعمتالله ولی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۱۹۶
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۶۶ - در خواستن شراب
غبار همدانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳
از آتش دل آهم تا روی پوش برداشت
سیلاب اشک چشمم چون دیگ جوش برداشت
عیبش نمی توان کرد چون دردمند عشقی
از صبر عاجز آمد از دل خروش برداشت
باری که پشت گردون از هیبتش دوتا شد
آن را به دوش مستی بی تاب و توش برداشت
افغان ز چشم ساقی کان ترک بی مروت
هم رخت عقل دزدید هم نقد هوش برداشت
روپوش عیب ما بود پشمینه ای و او را
در رهن ساغری مِی دی مِی فروش برداشت
سیلاب اشک چشمم چون دیگ جوش برداشت
عیبش نمی توان کرد چون دردمند عشقی
از صبر عاجز آمد از دل خروش برداشت
باری که پشت گردون از هیبتش دوتا شد
آن را به دوش مستی بی تاب و توش برداشت
افغان ز چشم ساقی کان ترک بی مروت
هم رخت عقل دزدید هم نقد هوش برداشت
روپوش عیب ما بود پشمینه ای و او را
در رهن ساغری مِی دی مِی فروش برداشت
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۵
ساقیا می که سلخ شبان است
شب تودیع می پرستان است
زاهدان میکنند استهلال
ساغر می چوبدر تابان است
مطرب امشب بزن تو پرده عیش
کاخرین بزم عیش مستان است
در میخانه امشبی باز است
بعد از این می بشیشه پنهان است
هر که امشب نخورد باده صاف
چو بفردا رسد پشیمان است
صبح بینی که شیخ در مسجد
هر طرف باز کرده دکان است
پهن کرده بساط سالوسی
زینتش سبحه است و قرآن است
هر خطیبی بمنبری بنوا
گوئیش مرغکی نواخوان است
آن یکی در فروغ درمانده
و آن دگر در اصول حیران است
و آن دگر از بهشت گوید و حور
و آن یکی از جحیم ترسان است
شعر گوید که مبطل صوم است
حاش لله کس ار غزلخوان است
می کشی هر کجاست با لب خشک
چشم او همچو شیشه گریان است
خندد آشفته و بخواند شعر
آنکه مدح علی عمرانست
شب تودیع می پرستان است
زاهدان میکنند استهلال
ساغر می چوبدر تابان است
مطرب امشب بزن تو پرده عیش
کاخرین بزم عیش مستان است
در میخانه امشبی باز است
بعد از این می بشیشه پنهان است
هر که امشب نخورد باده صاف
چو بفردا رسد پشیمان است
صبح بینی که شیخ در مسجد
هر طرف باز کرده دکان است
پهن کرده بساط سالوسی
زینتش سبحه است و قرآن است
هر خطیبی بمنبری بنوا
گوئیش مرغکی نواخوان است
آن یکی در فروغ درمانده
و آن دگر در اصول حیران است
و آن دگر از بهشت گوید و حور
و آن یکی از جحیم ترسان است
شعر گوید که مبطل صوم است
حاش لله کس ار غزلخوان است
می کشی هر کجاست با لب خشک
چشم او همچو شیشه گریان است
خندد آشفته و بخواند شعر
آنکه مدح علی عمرانست
اهلی شیرازی : ساقینامهٔ رباعی
شمارهٔ ۳۶
اهلی شیرازی : ساقینامهٔ رباعی
شمارهٔ ۵۲
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۳۷
یغمای جندقی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۰
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۸
بر در میخانه امشب بزم نو آئین کنم
خاک ره بر هر دو چشم شیخ کوته بین کنم
محتسب بشکست اگر جام سفالین مرا
ساغر می را برغم چشم او زرین کنم
ناصح از مستی زمن گر توبه میخواهد، بچشم
چون بهوش آیم بفرصت ساعتی تغیین کنم
زان می تلخم بپیما یکدوجام خسروی
کز لب لعلش هزاران قصه شیرین کنم
من معلم زاده ام تعلیم اسما کار من
شرح قول اطلبوالعلم ولو بالصین کنم
آصف دانشورم نزد سلیمان عذر من
چیست بابیدانشان گرزاهرمن تمکین کنم
خاک ره بر هر دو چشم شیخ کوته بین کنم
محتسب بشکست اگر جام سفالین مرا
ساغر می را برغم چشم او زرین کنم
ناصح از مستی زمن گر توبه میخواهد، بچشم
چون بهوش آیم بفرصت ساعتی تغیین کنم
زان می تلخم بپیما یکدوجام خسروی
کز لب لعلش هزاران قصه شیرین کنم
من معلم زاده ام تعلیم اسما کار من
شرح قول اطلبوالعلم ولو بالصین کنم
آصف دانشورم نزد سلیمان عذر من
چیست بابیدانشان گرزاهرمن تمکین کنم