رمضان آمد ۱۴۰۲/۱/۲۹
رمضان آمد و مهمونی به پا شد
نوبت مهمونی پاک خدا شد

سفرۀ خدا پر از عطر نمازه
پرِ از عبادت و راز و نیازه

همه دستاشون به سوی آسمونه
رو لبا نام خدای مهربونه

رمضان ماه دعا ماه عبادت
ماه مهربونی و برکت و رحمت

مهری طهماسبی دهکردی
متل ۱۴۰۲/۱/۷
دویدم و دویدم
به نونوایی رسیدم
سه قرص نون خریدم
آوردم توی خونه
بردم تو آشپزخونه
مامان خوب و خوشرو
پنیر با چندتا گردو
آورد گذاشت روی میز
گفت بچه های تمیز
آی گلای تو خونه
بفرمایید صبحونه
نون و پنیر و گردو
دو چشم داری دو ابر‌و

****
متل های مهری طهماسبی دهکردی
قصه ی کفشدوزک ها ۱۴۰۱/۱۲/۲۷
یکی بودیکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود. بابا کفشدوزک و مامان کفشدوزک با پسرشان خال خالی در جنگل سبز زندگی می کردند.مامان کفشدوزک کفشهای قشنگی درست می کرد.همه ی حیوانات جنگل مشتری کفشهای او بودند.بابا کفشدوزک هم کفش های دوخته شده را به فروشگاه جنگل می برد و می فروخت.خال خالی کوچولو خیلی دلش می خواست مثل مادرش کفش بدوزد ولی پدر و مادرش به او می گفتند:«تو هنوز کوچکی و کار کردن برای تو زوده،تو حالا حالاها باید بازی کنی.»خال خالی کوچولو هم توی کارگاه ،پیش مامانش می نشست و کفش دوختنش را تماشا می کرد.

یک روز خبر خوشی توی جنگل پیچید،خبر عروسی خاله سوسکه.این خبر حیوانات را به فکر خریدن کفش و لباس نو انداخت.همه دلشان می خواست با کفش و لباس نو در جشن عروسی شرکت کنند.باباکفشدوزک اسم حیواناتی را که کفش می خواستند نوشت و به مامان کفشدوزک داد تا برایشان کفش بدوزد.

مامان کفشدوزک چندین روز پشت سر هم کارکرد.آنقدر دوخت تا خسته شد اما برای تمام حیواناتی که کفش سفارش داده بودند،کفش دوخت.بابا کفشدوزک تمام کفش ها را به حیوانات داد.آنها خوشحال شدند و از او و مامان کفشدوزک تشکر کردند.در جنگل سبز رسم بر این بود که هرکس برای دیگران کاری انجام می داد،آنها هم در مقابل برایش کاری انجام می دادند؛مثلاً برایشان خوراکی می آوردند.حیوانات جنگل آنقدر خوراکی برای بابا و مامان کفشدوزک آوردند که انبارشان پرشد.آنها از این موضوع خوشحال بودند ولی مامان کفشدوزک آن قدر کار کرده بود که خسته و بیمارشد و در رختخواب خوابید.خال خالی و بابا کفشدوزک هم مواظبش بودند تا حالش خوب شود.

سه روز بیشتر به عروسی خاله سوسکه نمانده بود که آقا و خانم هزارپا به سراغ مامان کفشدوزک آمدند و از او خواستند برایشان کفش بدوزد تا بتوانند با کفش نو در جشن عروسی خاله سوسکه شرکت کنند، اما وقتی دیدند او در رختخواب خوابیده و حالش خوب نیست،ناراحت شدند و رفتند.

فردای آن روز وقتی مامان و بابا کفشدوزک از خواب بیدار شدند،دیدند یک عالمه کفش اندازه ی پای هزارپاها توی کارگاه کنارهم چیده شده است.آنها با تعجب به کفشها نگاه می کردند و نمی دانستند چه کسی آن همه کفش را دوخته است.اما وقتی در گوشه ی کارگاه خال خالی را دیدند که لنگه کفشی در دست دارد و خوابش برده است،فهمیدند کسی که کفش ها را دوخته،خال خالی بوده که تمام شب بیدار مانده و برای خانم و آقای هزارپا کفش دوخته است.آقای کفشدوزک خال خالی را بغل کرد و او را توی تختش گذاشت تا راحت بخوابد.مامان کفشدوزک هم استراحت کرد تا بلکه حالش زودتر خوب شود.باباکفشدوزک به خانه ی هزارپاها رفت و کفش های آماده شده را به آنها داد.هزارپاها خیلی خوشحال شدند و به بابا کفشدوزک مقداری داروی گیاهی دادند تا به مامان کفشدوزک بدهد .باباکفشدوزک داروها را به مامان کفشدوزک داد.حال مامان کفشدوزک خیلی زود خوب شد و توانست همراه خال خالی و باباکفشدوزک در جشن عروسی خاله سوسکه شرکت کند.روزجشن عروسی،تمام حیوانات کفشهای نو پوشیده بودند و می رقصیدند.هزارپاها که فهمیده بودند کفشهای آنها را خال خالی دوخته،کفشهایشان را به دوستانشان نشان می دادند و می گفتند:« ببینید خال خالی کوچولو چقدر هنرمنده!این کفش ها را خال خالی دوخته.ببینید چقدر قشنگ دوخته،دستش دردنکنه،حالا مامان کفشدوزک یه همکار خوب و زرنگ داره و می تونه برای همه کفش بدوزه.»مامان کفشدوزک و بابا کفشدوزک هم خوشحال بودند و به پسرشان افتخار می کردند.

آن روز حیوانات جنگل سبز به افتخار خال خالی و پدر و مادرش دست زدند و هورا کشیدند و از آنها تشکر کردند.خاله سوسکه هم دسته گل قشنگی را که توی دستش گرفته بود به خال خالی کوچولو هدیه کرد.
نویسنده: مهری طهماسبی دهکردی
گل من ۱۴۰۱/۱۲/۲
گل من

من يك گل دارم
يك گل قشنگ
زيبا و خوشبو
ناز و رنگارنگ
كاشته ام آن را
ميان گلدان

آبش مي دهم
روزي يك ليوان
گل قشنگم
دوست است با آفتاب
شبها مي خوابد
در نور مهتاب
......................................................
شاعر:مهری طهماسبی دهکردی
درختکاری ۱۴۰۱/۱۲/۲
درختکاری
من يه درخت هستم
بلند و سبز هستم
تو خاك ريشه دارم
رو شاخه ميوه دارم
پاك مي كنم هوا را
شاد مي كنم شما را
اگر تو ماه اسفند
تو يك نهال بكاري
سال ديگه مي بيني
كه يك درخت داري
............................................
شاعر:مهری طهماسبی دهکردی
من می توانم ۱۴۰۲/۱/۸
من می توانم باشم کبوتر

در آسمانی، همرنگ دریا

من می توانم باشم غزالی

زیبا و چابک، در دشت و صحرا

من می توانم باشم عقابی

مغرور و زیبا در آسمان ها

من می توانم پروانه باشم

با یک گل سرخ، همخانه باشم

من می توانم خورشید باشم

در قلب مردم، امید باشم

شاعر: مهری طهماسبی دهکردی
خونه تکونی ۱۴۰۱/۱۲/۲۷
خونه تکونی



خونه تکونی می کنم منتظر بهارم

منتظر بهار و رویش سبزه زارم

می خوام وقتی بهار میاد

خونه ی من تمیز باشه

بهار توی خونه ی من

یه مهمون عزیز باشه



دلم را هم پاک می کنم

کینه هارو خاک می کنم

هرچی بدی توی دلمه

می روبم و بیرون می کنم

دلم که پاکیزه بشه

خدا رو مهمون می کنم



من می دونم دل پاک

همیشه پر نوره

هرچی که ناپسنده

از دل پاک دوره



بیا تو دلهای پاک

نور خدارو ببین

شکوفه های عشقو

از دلای پاک بچین

شاعر:مهری طهماسبی دهکردی
اتل متل ۱۴۰۱/۱۲/۲
اتل متل قوی سفید
بال ها رو بازکرد و پرید
قوی سفید،ناز و ملوس
رنگ پراش، تور عروس
.........................................................
اتل متل توتوله
فصل بهار چه جوره؟
فصل بهار قشنگه
قشنگه رنگ وارنگه
پر از گل و پرنده است
رو لب ها گل خنده است
.................................................
اتل متل يه ماشين
بوق زده تو خيابون
يك شتر دوكوهان
گم شده تو بيابون
.....................
اتل متل يك كليد
قفلارو باز مي كنه
دستاي گرم مادر
بچه رو ناز مي كنه
..................................
اتل متل يه قيچي
پارچه رو تكه كرده
سقف اتاقم امروز
دوباره چكّه كرده
..................................
اتل متل بخاري
بخاري ديواري
واسه تولد من
يه دونه كيك مياري؟
......................................
اتل متل يه كوزه
يه كوزه ي سفالي
گاهي ميشه پر از آب
گاهي مي مونه خالي
..................................
اتل متل يه گردو
گردوي ريزه ميزه
پنير و نون سنگك
با گردو روي ميزه
..........................................
اتل متل بخاري
راستي كه خيلي داغه
يه ديگچه ي پر از آش
رو شعله ي اجاقه
............................
شاعر:مهری طهماسبی دهکردی
گل مصنوعی ۱۴۰۱/۱۲/۲
گل مصنوعی

ديروز در گلدان
ديدم گلي زيبا
با برگهاي سبز
با قامتي رعنا
گفتم كه به به به!
خوشرنگ و خوشرويي
اي نوگل خندان
نازي و خوشبويي!
وقتي كه بوييدم
من آن گل زيبا
ديدم ندارد بو
آن نوگل رعنا
گفتم چرا اين گل
با اين همه خوبي
اصلاً ندارد
عطري و بويي؟
رفتم و آهسته
دستي زدم بر آن
ديدم گل زيبا
اصلاً ندارد جان!
شاعر:مهری طهماسبی دهکردی
حنا بر گیسوان نقره ای ۱۴۰۱/۱۲/۲
مادربزرگ پيرم
مويي سفيد دارد
بر لب هميشه لبخند
در دل اميد دارد
گيسوي مثل برف و
رویی چو ماه دارد
بر گوشه ي لبانش
خالي سياه دارد
مادر بزرگم امروز
بر موي خود حنا بست
هر تار نقره اش را،
يك لايه ی طلا بست
گرديده رنگ مويش
چون آفتاب تابان
در چشم خسته ي او
شادي شده نمايان
…………..

شاعر:مهری طهماسبی دهکردی