۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۳

تهمت اشکم چو پیدا میشود
عشق رخ پوشیده رسوا میشود

زودش اندر خاک پنهان میکند
آن نشان بر هرکه پیدا میشود

هر شب از بس دُر که بارد چشم من
دامن آفاق دریا میشود

گه گهی صبرم بدادی یاوری
آه کاکنون رشته یکتا میشود

دوستدار زلف او گشتم چنان
موی بر تن دشمن ما میشود

عشق ما در پرده کی ماند نهان
تا کجا او شد، دل آنجا میشود

یار میگوید ندیدم خوی تو
بی جهان از موج دریا میشود

گو تو کار خویش کن اینک اثیر
این زما از کیسه ما میشود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.