۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۱

دلا آن به که با جان در نبندی
مرا با دلبر دیگر نبندی

رهی آنگه که این جا نیست شاید
که پایت درد باشد سر نبندی

ز باطل دعوی خود شرم داری
کناه جور بر داور نبندی

تو را عشق از میان خانه دردی است
چه سود، ار در ببندی ورنبندی

نه چشمم بر خیالت از لب اوست
سزد گر آب در شکر نبندی

بدین روزم ببین تاز آب دیده
ره خوابم همه شب بر نبندی

اثیرا هیچ نگشاید ز یارت
بدیدی جای خود هم درنبندی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.