۳۵۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۹

شور در شهر فگند آن بت زنارپرست
چون خرامان ز خرابات برون آمد مست

پردهٔ راز دریده قدح می در کف
شربت کفر چشیده علم کفر به دست

شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش
نیست حاصل شود آنرا که برون شد از هست

چون بت ست آن بت قلاش دل رهبان کیش
که به شمشیر جفا جز دل عشاق نخست

اندر آن وقت که جاسوس جمال رخ او
از پس پردهٔ پندار و هوا بیرون جست

هیچ ابدال ندیدی که درو در نگریست
که در آن ساعت زنار چهل گردن بست

گاه در خاک خرابات به جان باز نهاد
خاکیی را که ازین خاک شود خاک پرست

بر در کعبهٔ طامات چه لبیک زنیم
که به بتخانه نیابیم همی جای نشست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۰
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۳۹۹/۳/۳ ۱۹:۲۹

تفسیر این شعر و شعرهای دیگر سنایی را هم در اختیار استفاده کنندگان قرار دهید با تشکر

گوهرین: با سلام و احترام. متاسفانه در حال حاضر توانایی نوشتن شرح و تفسیر بر آثار را نداریم.