۳۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۸

ای همه انصاف‌جویان بندهٔ بیداد تو
زاد جان رادمردان حسن مادرزاد تو

حسن را بنیاد افگندی چنان محکم که نیست
جز «و یبقی وجه ربک» نقش بی‌بنیاد تو

بلفضولانرا سوی تو راه نبود تا بود
کبریا در بادبان رایگان آباد تو

آتش اندر خاکپاشان همه عالم زدند
هر کرا بر روی آب تست در سر باد تو

تنگ چشمان را ز تو گردی نخیزد تا بود
«لن تنالوا البر حتی تنفقوا» بر یاد تو

ای بسا در حقهٔ جان غیورانت که هست
نعره‌های سر به مهر از درد بی فریاد تو

فتنه بودی یاسمینت از برگ گل نشکفته بود
فتنه‌تر گشتی چو بررست از سمن شمشاد تو

«فالق الاصباح» بر جانهای ما داد تو خواند
هین که وقت «جاعل اللیل» آمد از بیداد تو

اندر این مجلس به ما شادی و غمگینی ز خصم
چشم بد دور از دل غمگین و طبع شاد تو

روی ما تازست تا تو حاضری از روی تو
جان ما خوش باد چون غایب شوی بر یاد تو

یکزمان خوش باش با ما پیش از آن کز بیم خصم
روز مانا خوش کند گفتار «شب خوش باد» تو

اینهمه سحر حلال آخر کت آموزد همی
گر سنایی نیست اندر ساحری استاد تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.