۱۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۲

خواهم از شوق زنم بوسه مکرر به دهانم
گاه و بیگاه که نام تو برآید به زبانم

گویم این غایت حسن است و ملاحت که تو داری
باز چون بنگرمت در نظر آیی به از آنم

در کمالات تو چندانکه سخن می کنم آخر
ناتمام است معانی که نگنجی به بیانم

سنگ و خاک ره دشمن شود از پستی و خواری
سر و جان در قدمت گر به محبت نفشانم

در جدایی تو عجب نیست که از من بشکیبی
من چه تدبیر کنم کز تو تحمل نتوانم

تا نیایی و به جای دل تنگم ننشینی
تو چه دانی که درین زاویه چون می گذرانم

بیش وکم راز تو تا گوشزد غیر نگردد
یک نفس جز دل خود کس نشنیده است فغانم

درمیان تو و من واسطه دل بود و خبر شد
ورنه او هم نشدی واقف اسرار نهانم

کس ندانست که گریان کیم ورنه صفایی
چشم مردم همه دیده است به رخ اشک روانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.