۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۹

دور چون با من رسید از بیخودی ساغر شکستی
غم مخور ساقی به جان معذور داریمت که مستی

پرده از رخ بر زدی و ز غیرت آن زلف و عارض
پرده ی دل ها دریدی رشته ی جان ها گسستی

دام زلف و دانه خال ار بدیدی شیخ شهرت
سبحه بگسستی ز گردن بر میان زنار بستی

هندوی خال ترا داریم حیرت کز چه یا رب
خیمه زد در صحن جنت کافر آتش پرستی

آفتاب محشر رخ سوختت ای خال اما
عاقبت خوش بر کنار چشمه ی کوثر نشستی

پایم از ره ماند و این حسرت مرا در دل که یک ره
دلستانم محض دلجویی کشد بر فرق دستی

طره بر دوش تو و عشاق را گردن به زنجیر
صید دل ها را مخور غم زانکه اری طرفه شستی

کج مرو با عقل آگه رو متاب از رای ناصح
گر صفایی راستی روزی ز بند عشق رستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.