۱۱۹ بار خوانده شده

بخش ۹۷

تا بدین غایت که رفت از من نیامد هیچ کار
راستی باید، نه بازی صرف کردم روزگار
در جواب او

بهر بغرا در جهان هر کس نهد دیگی به بار
یارب این توفیق را گردان رفیق، ای کردگار

کی بود یارب که در دستم فتد بریانیی
تا من تنها بر آرم از دل و جانش دمار

تا که بریانهای فربه چون به چنگ افتد مرا
بهر کنگر ماس باشد در دل من خوار خوار

فی المثل در معده ام گر جا نماند یک نفس
همچنان با صحن بغرا دل بود امیدوار

بعد مرگم ای که خواهی داد حلوائی به کس
هم به من ده این زمان اکنون که هستم در دیار

کارم از یک کاسه بغرا نمی گردد تمام
باری از دفع ضرورت کمترینه دو تغار

چون ندارد صوفی مسکین به غیر اشتها
می گذارد این سخنها را به عالم یادگار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۹۶
گوهر بعدی:بخش ۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.