۹۴ بار خوانده شده

بخش ۱۱۶

دلم به درد و غم عشق مبتلی تا کی
ز شوق زلف تو در دام صد بلا تا کی
در جواب او

مرا به سینه تمنای ماس وا تا کی
دلم به صحنک پالوده مبتلی تا کی

کنون به دهر چو ماقوت نیست صابونی
به سینه ولوله شوق زلبیا تا کی

شدند جلبک و روغن به تابه اندر تحت
میان عاشق و معشوق ماجرا تا کی

ز حد گذشت بیا مطبخی کرم فرما
بگوی در دل من شوق زیروا تا کی

ربوده قامت زناج جمله دلها را
میان خلق ندانم که این بلا تا کی

نوای مرغ بود خوش به گلشن منقل
بگوی نان تنک سفره بی نوا تا کی

به درد جوع اسیرست صوفی مسکین
مقیم در شب و روز از پی دوا تا کی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۱۵
گوهر بعدی:بخش ۱۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.