۴۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳

ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را
مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را

ز وجود خود ملولم قدحی بیار ساقی
برهان مرا زمانی ز خودی خود خدا را

به خدا که خون رز را به دو عالم ار فروشیم
بخریم هر دو عالم بدهیم خون بهارا

پسرا ز ره ببردی به نوای نی دل من
به سرت که بار دیگر بسرا همین نوا را

من از آن نیم که چون نی اگرم زنی بنالم
که نوازشی است هر دم زدن تو بینوا را

دل من به یارب آمد ز شکنج بند زلفت
مشکن که در دل شب اثری بود دعا را

طرف عذار گلگون ز نقاب زلف مشکین
بنمای تا ملامت نکنند مبتلا را

همه شب خیال رویت گذرد به چشم سلمان
که خیال دوست داند شب تیره آشنا را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.