۳۲۸ بار خوانده شده
روی تو آب چشمه خورشید میبرد
لعلت به خنده پرده یاقوت میدرد
گر بنگرد عروس جمالت در آینه
خودبین شود هر آینه، آن به که ننگرد
گر لاله با عذار تو شوخی کند و را
معذور دار! کز سبکی باد میبرد
چون مجمر از درون نفس گرم میزنم
بر بوی آنکه لطف تو دامن بگسترد
بگریست زار مردم چشم من از غمش
لیکن چه سود؟ که غم مردم نمیخورد
دین میکنم فدای سر زلف کافرت
گر زلف کافر تو بدین سر در آورد
گفتم: به خون دل به کف آرم وصال تو
بسیار ازین بگفتم و او دم نمیخورد
سلمان تواند از سر دنیا و آخرت
بگذشت، لیکن از سر کوی تو نگذرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
لعلت به خنده پرده یاقوت میدرد
گر بنگرد عروس جمالت در آینه
خودبین شود هر آینه، آن به که ننگرد
گر لاله با عذار تو شوخی کند و را
معذور دار! کز سبکی باد میبرد
چون مجمر از درون نفس گرم میزنم
بر بوی آنکه لطف تو دامن بگسترد
بگریست زار مردم چشم من از غمش
لیکن چه سود؟ که غم مردم نمیخورد
دین میکنم فدای سر زلف کافرت
گر زلف کافر تو بدین سر در آورد
گفتم: به خون دل به کف آرم وصال تو
بسیار ازین بگفتم و او دم نمیخورد
سلمان تواند از سر دنیا و آخرت
بگذشت، لیکن از سر کوی تو نگذرد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.