۳۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۳

صبح محشر که من از خواب گران برخیزم
به جمالت که چو نرگس نگران برخیزم

در مقامی که شهیدان غمت را طلبند
من به خون غرقه کفن رقص کنان برخیزم

گرچه چون گل دگران جامه درند از عشقت
من چو سوسن به ثنا رطب لسان برخیزم

چون شوم خاک به خاکم گذری کن چو صبا
تا به بویت ز زمین رقص کنان برخیزم

عمر با سوز تو چون شمع به پایان آرم
نیستم دود که زود از سر آن برخیزم

تو مپندار که از خاک سر کوی تو من
به جفای فلک و جور زمان برخیزم

سرگرانم ز خمار شب دوشین ساقی
قدحی تا من ازین رنج گران برخیزم

دو سه روز از سر سجاده بر آنم سلمان
که به عزم سفر کوی مغان برخیزم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.