هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از سلمان ساوجی، زیبایی و جذابیت معشوق را توصیف می‌کند که از باکو آمده و جهان را تحت تأثیر قرار داده است. شاعر از فراق و درد عشق سخن می‌گوید و خود را اسیر زلف معشوق می‌داند. همچنین، اشاراتی به مفاهیم عرفانی مانند وحدت وجود و تسلیم در برابر عشق الهی دارد.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و شناخت ادبیات کلاسیک دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند فراق و درد عشق ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد.

غزل شمارهٔ ۳۲۹

آمد آن خسرو خوبان جهان از باکو
می‌کند قصد جهانی و ندارد باک او

قصد جان می‌کند و جان همه عالم اوست
می‌خورم زهر فراق و ندهد تریاک او

چو رسید آن گل خوشبو ز دیار باکو
هیچ خوف و خطرش نیست زهی بی‌باک او

خسته بر خاک ره افتاده و چشمم بر راه
دید و بگذشت و مرا بر نگرفت از خاک او

گر هلال خم ابروی تو بیند مه نو
رخ به شامی ننماید دگر از افلاک او

غنچه گر بشنود او وصف گل از بلبل باز
دامن از شوق کند تا به گریبان چاک او

من چو صیدی به کمند سر زلفش شده‌ام
تا دگر کشته در آویزدم از فتراک او

اگرش دامن ازین غصه بگیرم کو دست
وگر از جور فراقش بگریزم پاک او

در فشانیست که کردست درین ره سلمان
مرد باید که سخن گوید از ادراک او
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.