هوش مصنوعی: شاعر در این متن از عشق و دل‌تنگی سخن می‌گوید. او از باد سحر که پیام معشوق را آورده یاد می‌کند و از بی‌قراری خود در فراق یار می‌نالد. تصاویری مانند بوی معشوق، زلف یار، و گل‌های شرمگین از زیبایی‌های این شعر هستند. شاعر حال آشفته خود را با رنگ رخساره‌اش نشان می‌دهد و از خوار شدن خود در راه عشق می‌گوید.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که درک آن‌ها به بلوغ فکری نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیه‌های پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۳۳۴

بیمار و بر افتاد نفس دوش سحرگه
پیغام تو آورد صبا سلمه الله

چون خاک رهم بود قراری و سکونی
باد آمد و بر بوی توام می‌برد از ره

باد سحر از بوی تو بخشید مرا جان
بادم به فدای قدم باد سحرگه

ای خیل خیالت سر زلفت به شبیخون
هر نیم شبی بر سر من تاخته ناگه

از شرم عذار تو برآورده عرق گل
وز فکر جمال تو فرو رفته به خود مه

بگریست به خون جگر و زار بنالید
در نامه چو شد خامه ز حال دلم آگه

حال من شوریده چه محتاج بیان است
رنگ رخ من بین که بیانی است موجه

از خاک رهم خوارتر افتاده ه کویت
سلمان نه فتاده است که بر خیزد ازین ره
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.