۳۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۴

کشیده کار ز تنهایم به شیدایی
ندانم این همه غم چون کشم به تنهایی

ز بس که داده قلم شرح سرنوشت فراق
ز سرنوشت قلم نامه گشت سودایی

مرا تو عمر عزیزی که رفته‌ای ز سرم
چه خوش بود اگر ای عمر رفته بازآیی

زبان گشاده کمر بسته‌ایم تا چو قلم
به سر کنیم هر آن خدمتی که فرمایی

به احتیاط گذر بر سواد دیده من
چنانچه گوشه دامن به خون نیالایی

چه مرد عشق توام من درین طریق که عقل
درآمدست به سر با وجود دانایی

درم گشایی که امید بسته‌ام در تو
در امید که بگشاید ار تو نگشایی

به آفتاب خطای تو خواستم کردن
دلم نداد که هست آفتاب هر جایی

سعادت دو جهان است دیدن رویت
زهی سعادت اگر زانچه روی بنمایی!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.