هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن شاعر عشق و دلبستگی عمیق خود به معشوق را بیان می‌کند. او از طبیب و حکیم می‌خواهد که از او دور شوند، زیرا هیچ درمانی برای درد عشق او وجود ندارد. شاعر همچنین از دوستان و رفیقان خود می‌خواهد که به سفر بروند، زیرا او اسیر عشق است و نمی‌تواند از آن بگریزد. او از معشوق می‌خواهد که به او توجه کند و از ثروتمندان می‌خواهد که به فقرا کمک کنند. در نهایت، شاعر اعلام می‌کند که حتی اگر بدنش بسوزد، باز هم جانش فدای معشوق خواهد بود.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم اخلاقی و اجتماعی مطرح شده در متن نیاز به بلوغ فکری و تجربه بیشتری برای درک کامل دارند.

غزل ۳۹۴

به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم
برو ای طبیبم از سر که دوا نمی‌پذیرم

همه عمر با حریفان بنشستمی و خوبان
تو بخاستی و نقشت بنشست در ضمیرم

مده ای حکیم پندم که به کار در نبندم
که ز خویشتن گزیر است و ز دوست ناگزیرم

برو ای سپر ز پیشم که به جان رسید پیکان
بگذار تا ببینم که که می‌زند به تیرم

نه نشاط دوستانم نه فراغ بوستانم
بروید ای رفیقان به سفر که من اسیرم

تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
به زبان خود بگویی که به حسن بی‌نظیرم

تو به خواب خوش بیاسای و به عیش و کامرانی
که نه من غنوده‌ام دوش و نه مردم از نفیرم

نه توانگران ببخشند فقیر ناتوان را
نظری کن ای توانگر که به دیدنت فقیرم

اگرم چو عود سوزی تن من فدای جانت
که خوش است عیش مردم به روایح عبیرم

نه تو گفته‌ای که سعدی نبرد ز دست من جان
نه به خاک پای مردان چو تو می‌کشی نمیرم
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۹۳
گوهر بعدی:غزل ۳۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.