هوش مصنوعی: این شعر از سعدی بیانگر درد و رنج عشق و ناتوانی عقل در برابر آن است. شاعر از عشق به عنوان نیرویی قدرتمند یاد می‌کند که هیچ پایانی ندارد و عقل در برابر آن ناتوان است. او همچنین از لطف و حمایت خداوند سخن می‌گوید و از او درخواست کمک می‌کند. در نهایت، شاعر به این موضوع اشاره می‌کند که عشق همواره در حال تجدید است و هیچ پایانی برای آن وجود ندارد.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از زبان و استعاره‌های پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل ۵۳۱

ای از بهشت جزوی و از رحمت آیتی
حق را به روزگار تو با ما عنایتی

گفتم نهایتی بود این درد عشق را
هر بامداد می‌کند از نو بدایتی

معروف شد حکایتم اندر جهان و نیست
با تو مجال آن که بگویم حکایتی

چندان که بی تو غایت امکان صبر بود
کردیم و عشق را نه پدید است غایتی

فرمان عشق و عقل به یک جای نشنوند
غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی

ز ابنای روزگار به خوبی ممیزی
چون در میان لشکر منصور رایتی

عیبت نمی‌کنم که خداوند امر و نهی
شاید که بنده‌ای بکشد بی جنایتی

زان گه که عشق دست تطاول دراز کرد
معلوم شد که عقل ندارد کفایتی

من در پناه لطف تو خواهم گریختن
فردا که هر کسی رود اندر حمایتی

درمانده‌ام که از تو شکایت کجا برم
هم با تو گر ز دست تو دارم شکایتی

سعدی نهفته چند بماند حدیث عشق
این ریش اندرون بکند هم سرایتی
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۵۳۰
گوهر بعدی:غزل ۵۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.