۱۰۲۴ بار خوانده شده

غزل ۵۸۸

عمرم به آخر آمد عشقم هنوز باقی
وز می چنان نه مستم کز عشق روی ساقی

یا غایة الامانی قلبی لدیک فانی
شخصی کما ترانی من غایة اشتیاقی

ای دردمند مفتون بر خد و خال موزون
قدر وصالش اکنون دانی که در فراقی

یا سعد کیف صرنا فی بلدة هجرنا
من بعد ما سهرنا و الایدی فی العناقی

بعد از عراق جایی خوش نایدم هوایی
مطرب بزن نوایی زان پرده عراقی

خان الزمان عهدی حتی بقیت وحدی
ردوا علی ودی بالله یا رفاقی

در سرو و مه چه گویی ای مجمع نکویی
تو ماه مشکبویی تو سرو سیم ساقی

ان مت فی هواها دعنی امت فداها
یا عاذلی نباها ذرنی و ما الاقی

چند از حدیث آنان خیزید ای جوانان
تا در هوای جانان بازیم عمر باقی

قام الغیاث لما زم الجمال زما
و اللیل مدلهما و الدمع فی المآقی

تا در میان نیاری بیگانه‌ای نه یاری
درباز هر چه داری گر مرد اتفاقی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
Avatar نقش کاربری
فاطمه زندی

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۵۸۷
گوهر بعدی:غزل ۵۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.