عبارات مورد جستجو در ۲۰۶ گوهر پیدا شد:
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۲
از قول دوست ما بیکی مرحبا خوشیم
با یک رسالت از دم باد صبا خوشیم
در بارگاه دوست اگر نیست راه ما
در کلبه فقر و سرای گدا خوشیم
گر بگسلند خلق همه دوستی زما
رنجیده نیستیم که ما با خدا خوشیم
خوش باد وقت خواجه اگر گفت ناسزا
با ما، که ما بدان سخن ناسزا خوشیم
از ماجرای ما سخن ناستوده گفت
گر شیخ شهر، ما بهمان ماجرا خوشیم
با دشمنان بنده بگو گر شما بما
خوش نیستید، باک نیست که ما با شما خوشیم
جز نیستی چو نیست همه ما سوای حق
ما نیز نیستیم و بدان ما سوی خوشیم
آلوده دامنیم و بعصیان سیاهروی
لیکن بلطف و رحمت بی منتها خوشیم
بلند اقبال : بخش چهارم
بخش ۱۲ - در نصیحت
دلا حاجت خود بردوست بر
که مأیوسی آرد زجای دگر
روا نیست حاجت به کس بردنت
که باشد نکوتر از او مردنت
طمع را چه خوش باشدار سر بری
اگر نان نباشد به خوان خون خوری
بکن فرش از خاک اگر فرش نیست
کسی کو نشد فرشش از خاک کیست
نباشد اگر مرکب تندرو
که پا هست بی زحمتکاه وجو
نداری اگر سیم وزر نیست بیم
ز رخ ساز زر اشک خود گیر سیم
پی خوردن آبت ار کاسه نیست
تو را داده یزدان دوکف بهر چیست
گرت شانه نبود چه اندوه از آن
که انگشت از شانه دارد نشان
چراغ ار نباشد به شبهای تار
مخورغم که باشد چنین درمزار
نداری اگر خانه زر نگار
توانی به ویرانه گیری قرار
به بر گر نداری بتی مه جبین
برو با غم و درد شو همنشین
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴ - هرچند که از عشق تو در کوی ملامیم
هرچند که گنگیم و کلوکیم و لکامیم
تن داده و دل بسته آن دول غلامیم
دو درم بدهان کرده خریدار سه بوسیم
شمشیر بکف کرده طلبکار نیامیم
اندر طلب تاز ازین کوی بدان کوی
نیمور کشان کرده بگرد در بامیم
در حجره تاریک من و تاز معطل
از بام بشام آمده و زشام ببامیم
چون روده خوشیده . . . س گنده نخواهیم
تا در پی آن سرود و من دنبه خامیم
بابامچه . . . س نزد وام بگردن
کز گردن نیمور قوی توخته وامیم
دانند همه کس که ره . . . س ره عامیست
. . . ن راه خواص است، نه ما مردم عامیم
با اینهمه، در علم فرو کفتن تازان
گه عامی صرفیم و گهی خواجه امامیم
تا تاز سجود آرد، بروی برکوعیم
چون تاز رکوع آرد، بروی بقیامیم
زانروی که یار دل هر تاز مدامست
مولای مدامیم و مدامیم و مدامیم
گوینده تازیم نه چون خواه جمالی
بر هر سر نیمور قوی کرده مقامیم
این شعر بر آن شعر جمالی است که گفته است
هرچند که از عشق تو در کوی ملامیم
سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۸۰
زد بر زمین چو نقش قدم آسمان مرا
هموار کرد پست و بلند جهان مرا
از جنبش نسیم گل از جای می روم
از بس که کرده موسم پیری خزان مرا
آبم بود ز اشک و چراغم زدود آه
ای وای بر کسی که شود میهمان مرا
درویشم و بهشت برین است کلبه ام
نتوان فریب داد به لبهای نان مرا
جایی چو گردباد اقامت نمی کنم
از بس که هست خانه به ریگ روان مرا
تا کرده ام در انجمن روزگار جای
مانند شمع آب شده استخوان مرا
پشتم خمید و شد به عصا دستم آشنا
کرد آسمان نشانه تیر و کمان مرا
از سعی ابر سبز نگردید ریشه ام
کاری نکرد تربیت باغبان مرا
از حیله های نفس توکل خلاص کرد
از دست گرگ داد رهایی شبان مرا
من بلبل کباب گل روی آتشم
در شاخسار شعله بود آشیان مرا
دارند شیخ و شاب شکایت ز یکدگر
دیگر سری نماند به پیر و جوان مرا
چون غنچه گل است خموشی شعار من
ننهاده است مهر کسی بر دهان مرا
از جویبار اهل کردم دست شسته ام
تا داده اند آب ز تیغ زبان مرا
مانند سرو بید نه گل دارم و نه بر
بهر چه کاشتند درین بوستان مرا
سودای زلف کاکلش از تیره بختیم
تکلیف می کنند به هندوستان مرا
همچون کمان ز جای نخیزم به روز خویش
تیر دعا نگیرد اگر از میان مرا
دارم زبان خشک قناعت چو سیدا
بوی کباب خلق رساند زیان مرا
سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۹۷
گل نیم در بر لباس محترم باشد مرا
سرو و باغم جامه از برگ کرم باشد مرا
اهل دنیا گر به سوی خانه تکلیفم کنند
قطع ره کردن بیابان عدم باشد مرا
چون صدف با قطره آبی قناعت می کنم
از فلک سالی اگر امید نم باشد مرا
سفره منعم بود زنجیر پای آرزو
بام زندان خانه اهل کرم باشد مرا
هر که بر سر وقتم آید می کنم او را نثار
همچو گل گر دامنی پر از درم باشد مرا
نامه ام را حاجیان با دیده خود می برند
خامه از مژگان آهوی حرم باشد مرا
می کشد شرمندگی حمال از پشت دو تا
سد راه آرزوها قد خم باشد مرا
غنچه ام کردم به اندک التفاتی تازه روی
انتظاری بر نسیم صبحدم باشد مرا
شاخ نخل پرثمر در بوستان باشد دو تا
روز حشر امیدها از پشت خم باشد مرا
احتیاج شاه از درویش باشد بیشتر
کاسه دست گدایی جام جم باشد مرا
از چمن گر بوی گل آید نمی جنبم ز جا
همنشین تا خامه مشکین رقم باشد مرا
پیرو آزادگان آسوده است از زخم خار
در بیابان کفش پا نقش قدم باشد مرا
غنچه خسبم خود ز جا برخیزم و خود وا شوم
تا کی امداد از نسیم صبحدم باشد مرا
دست خود از قطعه تاریخ کوته کرده ام
شاهد روز جزا لوح و قلم باشد مرا
می برم ای سیدا حسرت به دست برگ تاک
دیدن اهل کرم اسباب غم باشد مرا
سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۴۳۲
همنشین زنبورم خانه پر عسل دارم
تربیت گر نیشم نوش در بغل دارم
گرد شیشه عیشم آسمان نمی گردد
چون فلاخن از دوران سنگ در بغل دارم
همچو واعظ از دنیا می کنم شکایت ها
می روم ز دنبالش علم بی عمل دارم
سر به جیب چون غنچه برده ام در این گلشن
قانعم به خون دل عیش بی بدل دارم
فکر روز آینده کرده ام ز سر بیرون
از ابد نمی ترسم بیم از ازل دارم
بهر رزق در پیری می کنم ترددها
بر چگونه خواهد داد کشت بی محل دارم
همچو آسیا بر من نیست یک دم آرامی
بهر روزیی مردم روز و شب جدل دارم
از بهار پیریها چون خزان نیم غمگین
همچو سرو سرسبزم طالع عمل دارم
بی تردد از گردون می رسد مرا روزی
شکرلله از ایام طبع بی کسل دارم
حرف پوچ نادان را چاره جز خموشی نیست
ساده لوحم و بنگر با فلک جدل دارم
سیدا عصای من با شکست پیوند است
من کجا توانم رفت رهنمای شل دارم
سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۵۳۷
دلم در سینه باشد در تنوری مرغ بریانی
سرم در جیب گردد گردبادی در بیابانی
چو گل غلتیده ام در خون ز فکر جامه گلگونی
گریبان چاکم از دست نگار پاکدامانی
به پشت بام آن لیلی جبین مهتاب مجنون
سر کو باشد از زنجیرمویان سنبلستانی
به مغز استخوانم سبز شد از بس که پیکانش
مرا گردیده چاک سینه از تیرش خیابانی
ز دیوان بوستانی کرده بر پا معنی بکرم
بود هر نخل مصراعش عروس نارپستای
ز خوان اهل دنیاتر نکرده دستم انگشتی
قناعت کرده ام همچون مه نو با لب نانی
ز عریانی سرم را در کنار آورده زانویم
مرا از پیرهن باشد گریبانی و دامانی
کشم از خوان خود شرمندگی و عذر پیش آرم
به سر وقتم اگر سازد گذر ناگاه مهمانی
در آغوش پدر ای سیدا دارم لب خشکی
مرا زادست مادر در چه وقتی در چه دورانی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۸۵
بکش ساغر پیاپی تا به رنگ ارغوان باشی
بنوش آب حیات از جوی مینا تا جوان باشی
مشو چون گردباد از انتقام سرکشی غافل
بخوان نقش زمین خود را، اگر در آسمان باشی
ز تاب غیرت عشق تو الفت برنمی تابم
شوم با خویش دشمن، گر تو با من مهربان باشی
به یک گل باش قانع تا پسند بلبلان باشی
به هر گل تا به کی دلبسته چون آب روان باشی؟
نهج البلاغه : خطبه ها
تهذیب مالی
و من خطبة له عليه‌السلام و تشتمل على تهذيب الفقراء بالزهد و تأديب الأغنياء بالشفقة
تهذيب الفقراء أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَلْأَمْرَ يَنْزِلُ مِنَ اَلسَّمَاءِ إِلَى اَلْأَرْضِ كَقَطَرَاتِ اَلْمَطَرِ إِلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا قُسِمَ لَهَا مِنْ زِيَادَةٍ أَوْ نُقْصَانٍ
فَإِنْ رَأَى أَحَدُكُمْ لِأَخِيهِ غَفِيرَةً فِي أَهْلٍ أَوْ مَالٍ أَوْ نَفْسٍ فَلاَ تَكُونَنَّ لَهُ فِتْنَةً
فَإِنَّ اَلْمَرْءَ اَلْمُسْلِمَ مَا لَمْ يَغْشَ دَنَاءَةً تَظْهَرُ
فَيَخْشَعُ لَهَا إِذَا ذُكِرَتْ
وَ يُغْرَى بِهَا لِئَامُ اَلنَّاسِ
كَانَ كَالْفَالِجِ اَلْيَاسِرِ
اَلَّذِي يَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ
تُوجِبُ لَهُ اَلْمَغْنَمَ
وَ يُرْفَعُ بِهَا عَنْهُ اَلْمَغْرَمُ
وَ كَذَلِكَ اَلْمَرْءُ اَلْمُسْلِمُ اَلْبَرِيءُ مِنَ اَلْخِيَانَةِ
يَنْتَظِرُ مِنَ اَللَّهِ إِحْدَى اَلْحُسْنَيَيْنِ
إِمَّا دَاعِيَ اَللَّهِ فَمَا عِنْدَ اَللَّهِ خَيْرٌ لَهُ
وَ إِمَّا رِزْقَ اَللَّهِ فَإِذَا هُوَ ذُو أَهْلٍ وَ مَالٍ وَ مَعَهُ دِينُهُ وَ حَسَبُهُ
وَ إِنَّ اَلْمَالَ وَ اَلْبَنِينَ حَرْثُ اَلدُّنْيَا
وَ اَلْعَمَلَ اَلصَّالِحَ حَرْثُ اَلْآخِرَةِ
وَ قَدْ يَجْمَعُهُمَا اَللَّهُ تَعَالَى لِأَقْوَامٍ
فَاحْذَرُوا مِنَ اَللَّهِ مَا حَذَّرَكُمْ مِنْ نَفْسِهِ
وَ اِخْشَوْهُ خَشْيَةً لَيْسَتْ بِتَعْذِيرٍ
وَ اِعْمَلُوا فِي غَيْرِ رِيَاءٍ وَ لاَ سُمْعَةٍ
فَإِنَّهُ مَنْ يَعْمَلْ لِغَيْرِ اَللَّهِ يَكِلْهُ اَللَّهُ لِمَنْ عَمِلَ لَهُ
نَسْأَلُ اَللَّهَ مَنَازِلَ اَلشُّهَدَاءِ وَ مُعَايَشَةَ اَلسُّعَدَاءِ وَ مُرَافَقَةَ اَلْأَنْبِيَاءِ
تأديب الأغنياء أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّهُ لاَ يَسْتَغْنِي اَلرَّجُلُ وَ إِنْ كَانَ ذَا مَالٍ عَنْ عِتْرَتِهِ وَ دِفَاعِهِمْ عَنْهُ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَلْسِنَتِهِمْ
وَ هُمْ أَعْظَمُ اَلنَّاسِ حَيْطَةً مِنْ وَرَائِهِ
وَ أَلَمُّهُمْ لِشَعَثِهِ
وَ أَعْطَفُهُمْ عَلَيْهِ عِنْدَ نَازِلَةٍ إِذَا نَزَلَتْ بِهِ
وَ لِسَانُ اَلصِّدْقِ
يَجْعَلُهُ اَللَّهُ لِلْمَرْءِ فِي اَلنَّاسِ خَيْرٌ لَهُ مِنَ اَلْمَالِ يَرِثُهُ غَيْرُهُ
و منها أَلاَ لاَ يَعْدِلَنَّ أَحَدُكُمْ عَنِ اَلْقَرَابَةِ يَرَى بِهَا اَلْخَصَاصَةَ
أَنْ يَسُدَّهَا بِالَّذِي لاَ يَزِيدُهُ إِنْ أَمْسَكَهُ وَ لاَ يَنْقُصُهُ إِنْ أَهْلَكَهُ
وَ مَنْ يَقْبِضْ يَدَهُ عَنْ عَشِيرَتِهِ
فَإِنَّمَا تُقْبَضُ مِنْهُ عَنْهُمْ يَدٌ وَاحِدَةٌ وَ تُقْبَضُ مِنْهُمْ عَنْهُ أَيْدٍ كَثِيرَةٌ
وَ مَنْ تَلِنْ حَاشِيَتُهُ يَسْتَدِمْ مِنْ قَوْمِهِ اَلْمَوَدَّةَ
قال السيد الشريف أقول الغفيرة هاهنا الزيادة و الكثرة من قولهم للجمع الكثير الجم الغفير و الجماء الغفير
و يروى عفوة من أهل أو مال و العفوة الخيار من الشيء
يقال أكلت عفوة الطعام أي خياره
و ما أحسن المعنى الذي أراده عليه‌السلام بقوله و من يقبض يده عن عشيرته إلى تمام الكلام
فإن الممسك خيره عن عشيرته إنما يمسك نفع يد واحدة
فإذا احتاج إلى نصرتهم و اضطر إلى مرافدتهم
قعدوا عن نصره
و تثاقلوا عن صوته
فمنع ترافد الأيدي الكثيرة
و تناهض الأقدام الجمة
نهج البلاغه : نامه ها
نامه به شریح قاضی
و من كتاب له عليه‌السلام لشريح بن الحارث قاضيه وَ رُوِيَ أَنَّ شُرَيْحَ بْنَ اَلْحَارِثِ قَاضِيَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عليه‌السلام
اِشْتَرَى عَلَى عَهْدِهِ دَاراً بِثَمَانِينَ دِينَاراً فَبَلَغَهُ ذَلِكَ فَاسْتَدْعَى شُرَيْحاً وَ قَالَ لَهُ بَلَغَنِي أَنَّكَ اِبْتَعْتَ دَاراً بِثَمَانِينَ دِينَاراً وَ كَتَبْتَ لَهَا كِتَاباً وَ أَشْهَدْتَ فِيهِ شُهُوداً فَقَالَ لَهُ شُرَيْحٌ قَدْ كَانَ ذَلِكَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ قَالَ فَنَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ اَلْمُغْضَبِ ثُمَّ قَالَ لَهُ
يَا شُرَيْحُ أَمَا إِنَّهُ سَيَأْتِيكَ مَنْ لاَ يَنْظُرُ فِي كِتَابِكَ وَ لاَ يَسْأَلُكَ عَنْ بَيِّنَتِكَ حَتَّى يُخْرِجَكَ مِنْهَا شَاخِصاً وَ يُسْلِمَكَ إِلَى قَبْرِكَ خَالِصاً
فَانْظُرْ يَا شُرَيْحُ لاَ تَكُونُ اِبْتَعْتَ هَذِهِ اَلدَّارَ مِنْ غَيْرِ مَالِكَ أَوْ نَقَدْتَ اَلثَّمَنَ مِنْ غَيْرِ حَلاَلِكَ فَإِذَا أَنْتَ قَدْ خَسِرْتَ دَارَ اَلدُّنْيَا وَ دَارَ اَلْآخِرَةِ
أَمَا إِنَّكَ لَوْ كُنْتَ أَتَيْتَنِي عِنْدَ شِرَائِكَ مَا اِشْتَرَيْتَ لَكَتَبْتُ لَكَ كِتَاباً عَلَى هَذِهِ اَلنُّسْخَةِ فَلَمْ تَرْغَبْ فِي شِرَاءِ هَذِهِ اَلدَّارِ بِدِرْهَمٍ فَمَا فَوْقُ وَ اَلنُّسْخَةُ هَذِهِ
هَذَا مَا اِشْتَرَى عَبْدٌ ذَلِيلٌ مِنْ مَيِّتٍ قَدْ أُزْعِجَ لِلرَّحِيلِ اِشْتَرَى مِنْهُ دَاراً مِنْ دَارِ اَلْغُرُورِ مِنْ جَانِبِ اَلْفَانِينَ وَ خِطَّةِ اَلْهَالِكِينَ
وَ تَجْمَعُ هَذِهِ اَلدَّارَ حُدُودٌ أَرْبَعَةٌ اَلْحَدُّ اَلْأَوَّلُ يَنْتَهِي إِلَى دَوَاعِي اَلْآفَاتِ وَ اَلْحَدُّ اَلثَّانِي يَنْتَهِي إِلَى دَوَاعِي اَلْمُصِيبَاتِ وَ اَلْحَدُّ اَلثَّالِثُ يَنْتَهِي إِلَى اَلْهَوَى اَلْمُرْدِي وَ اَلْحَدُّ اَلرَّابِعُ يَنْتَهِي إِلَى اَلشَّيْطَانِ اَلْمُغْوِي وَ فِيهِ يُشْرَعُ بَابُ هَذِهِ اَلدَّارِ
اِشْتَرَى هَذَا اَلْمُغْتَرُّ بِالْأَمَلِ مِنْ هَذَا اَلْمُزْعَجِ بِالْأَجَلِ هَذِهِ اَلدَّارَ بِالْخُرُوجِ مِنْ عِزِّ اَلْقَنَاعَةِ وَ اَلدُّخُولِ فِي ذُلِّ اَلطَّلَبِ وَ اَلضَّرَاعَةِ فَمَا أَدْرَكَ هَذَا اَلْمُشْتَرِي فِيمَا اِشْتَرَى مِنْهُ مِنْ دَرَكٍ
فَعَلَى مُبَلْبِلِ أَجْسَامِ اَلْمُلُوكِ وَ سَالِبِ نُفُوسِ اَلْجَبَابِرَةِ وَ مُزِيلِ مُلْكِ اَلْفَرَاعِنَةِ مِثْلِ كِسْرَى وَ قَيْصَرَ وَ تُبَّعٍ وَ حِمْيَرَ وَ مَنْ جَمَعَ اَلْمَالَ عَلَى اَلْمَالِ فَأَكْثَرَ وَ مَنْ بَنَى وَ شَيَّدَ وَ زَخْرَفَ وَ نَجَّدَ وَ اِدَّخَرَ وَ اِعْتَقَدَ وَ نَظَرَ بِزَعْمِهِ لِلْوَلَدِ إِشْخَاصُهُمْ جَمِيعاً
إِلَى مَوْقِفِ اَلْعَرْضِ وَ اَلْحِسَابِ وَ مَوْضِعِ اَلثَّوَابِ وَ اَلْعِقَابِ إِذَا وَقَعَ اَلْأَمْرُ بِفَصْلِ اَلْقَضَاءِ وَ خَسِرَ هُنٰالِكَ اَلْمُبْطِلُونَ
شَهِدَ عَلَى ذَلِكَ اَلْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ اَلْهَوَى وَ سَلِمَ مِنْ عَلاَئِقِ اَلدُّنْيَا
نهج البلاغه : حکمت ها
نشانه های خوشبختی
وَ قَالَ عليه‌السلام طُوبَى لِمَنْ ذَكَرَ اَلْمَعَادَ وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ وَ رَضِيَ عَنِ اَللَّهِ
نهج البلاغه : حکمت ها
ارزش انفاق
وَ قَالَ عليه‌السلام لاَ تَسْتَحِ مِنْ إِعْطَاءِ اَلْقَلِيلِ فَإِنَّ اَلْحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ
نهج البلاغه : حکمت ها
نکوهش مال اندوزی
وَ قَالَ عليه‌السلام يَا اِبْنَ آدَمَ مَا كَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِكَ فَأَنْتَ فِيهِ خَازِنٌ لِغَيْرِكَ
نهج البلاغه : حکمت ها
ارزش قناعت و خوش خلقى
وَ قَالَ عليه‌السلام كَفَى بِالْقَنَاعَةِ مُلْكاً وَ بِحُسْنِ اَلْخُلُقِ نَعِيماً
وَ سُئِلَ عليه‌السلام عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيٰاةً طَيِّبَةً فَقَالَ هِيَ اَلْقَنَاعَةُ
نهج البلاغه : حکمت ها
راه بى نيازى
وَ قَالَ عليه‌السلام اَلْغِنَى اَلْأَكْبَرُ اَلْيَأْسُ عَمَّا فِي أَيْدِي اَلنَّاسِ
نهج البلاغه : حکمت ها
کلیدهای سعادت دنیا و آخرت
وَ قَالَ عليه‌السلام لاَ شَرَفَ أَعْلَى مِنَ اَلْإِسْلاَمِ وَ لاَ عِزَّ أَعَزُّ مِنَ اَلتَّقْوَى وَ لاَ مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ اَلْوَرَعِ وَ لاَ شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ اَلتَّوْبَةِ
وَ لاَ كَنْزَ أَغْنَى مِنَ اَلْقَنَاعَةِ وَ لاَ مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَ اَلرِّضَى بِالْقُوتِ
وَ مَنِ اِقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ اَلْكَفَافِ فَقَدِ اِنْتَظَمَ اَلرَّاحَةَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ اَلدَّعَةِ
وَ اَلرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ اَلنَّصَبِ وَ مَطِيَّةُ اَلتَّعَبِ
وَ اَلْحِرْصُ وَ اَلْكِبْرُ وَ اَلْحَسَدُ دَوَاعٍ إِلَى اَلتَّقَحُّمِ فِي اَلذُّنُوبِ
وَ اَلشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِئِ اَلْعُيُوبِ
نهج البلاغه : حکمت ها
تلاش معقول در کسب روزی
وَ قَالَ عليه‌السلام خُذْ مِنَ اَلدُّنْيَا مَا أَتَاكَ وَ تَوَلَّ عَمَّا تَوَلَّى عَنْكَ فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ فَأَجْمِلْ فِي اَلطَّلَبِ
نهج البلاغه : حکمت ها
ارزش قناعت
وَ قَالَ عليه‌السلام كُلُّ مُقْتَصَرٍ عَلَيْهِ كَافٍ
نهج البلاغه : حکمت ها
راه خوب زيستن
وَ قَالَ عليه‌السلام اَلْمَنِيَّةُ وَ لاَ اَلدَّنِيَّةُ
وَ اَلتَّقَلُّلُ وَ لاَ اَلتَّوَسُّلُ
وَ مَنْ لَمْ يُعْطَ قَاعِداً لَمْ يُعْطَ قَائِماً
وَ اَلدَّهْرُ يَوْمَانِ يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ فَإِذَا كَانَ لَكَ فَلاَ تَبْطَرْ وَ إِذَا كَانَ عَلَيْكَ فَاصْبِرْ
نهج البلاغه : حکمت ها
نشانه های خوشبختی
وَ قَالَ عليه‌السلام طُوبَى لِمَنْ ذَكَرَ اَلْمَعَادَ وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ وَ رَضِيَ عَنِ اَللَّهِ